«جواب بده! آقا چرا ما را میزنی؟
میگویی:به دستور! چه کسی به تو دستور میدهد؟اَفسرت! او دربرابر چه کسی خبردار میایستد؟در برابر سرهنگش!و سرهنگ با اشارۀ چه کسی فرمان میبرد؟»
نوشتهی #یوزف_گوبلز ،۲سال قبل ازاینکه وزیر پروپاگاندای حزبنازی شود.
بهجد میتوان تمامیّتِ حزب نازی را در ظرف وجودیِ گوبلز جای داد. #یوزف_گوبلز تجسُّد شرّ بود، روزنامهنگاری اهلِ قلم، دکتریٰ ادبیات و آگاه به هرآنچه اتفاق میافتاد.
مطیعتر از هرکسی به هر جناحی.
نزدیکتر از هرکسی به هیتلر، آنقدر نزدیک که هیتلر ساقدوشِ شبِ ازدواجش با ماگدا گوبلز بود.
شهرت او در خطابههای آتشین و تبحُرش در سخنرانی بود.
اما بخش عمدهی اشتهارِ #یوزف_گوبلز بخاطر تصدیِ او بر وزارتِ پروپاگاندای رایش سوم به مدت ۱۲سال بود.
وظیفهی اصلیاش به دستِ گرفتن کنترل جامعه در همهی جوانب(حتی خصوصی) و حفظ اهداف و ارزشهای حزب و پیشوا بود.
این #یوزف_گوبلز بود که دریافت باید رسانههای روز را برای توجیهِ جنایت در خدمت گرفت و ایدئولوژیِ حزب را باید از این طریق بر تکتک افرادِ جامعه نصب کرد.
منابعی نوشتهاند که #یوزف_گوبلز به احترام هیلتر، نامِ شش فرزندِ خود را با "H" آغاز کرد.
هیلدهگارد،هلدینه کاترین، هدویش یوهانا،هلموت کریستین و هارالد(پسر ناتنیاش، شاهد و ساغدوش ازدواج گوبلز با مادرش).
تنها هارالد کوآنت، پسر ناتنیاش، از دست او و مادرش جان سالم بدر برد...
اندکی به کلمهی #پروپاگاندا بپردازیم؛
"پروپاگاندا" اولین بار در سال ۱۶۲۲ استفاده شده است، زمانی که پاپ گریگوری در پانزدهمین کمیسیون کاردینالها این کلمه برای برای گسترش مسیحیت بکار برد.
۳قرن بعد درسال۱۹۲۵ پساز اولین ملاقاتِ هیتلر و #یوزف_گوبلز، بصورت عملی و تئوری کار بر واژهی "پروپاگاندا" شروع شد تا آغازی باشد بر (مطالعاتِ مربوط به توانایی دستکاریِ تودهها). #یوزف_گوبلز دریافت که مدرنترین شیوهی #پروپاگاندا، نه عقل که مبتنی بر تحقیق حولِ احساساتِ انسانی است.
او میبایست حزب نازی را (که در آن سال چیزی بیشتر ۱۰۰۰ نفر عضو داشت) با استراتژیهای خود به آن هیولای تمامیتخواه تبدیل کند که الآن میشناسیم.
بله کار سختی بود اما نه برایِ چونان سخندانی که او بود!
اولین اقدامِ #یوزف_گوبلز در راستای گسترشِ ایدهی ناسیونال سوسیالیسم، تصاحبِ رنگِ قرمز برای ساختن پوسترهای تبلیغات بود؛
ضربهای کوچک و مهم برای بیثبات کردنِ ایدهی کمونیسم.
#یوزف_گوبلز با اتکا به دانشِ ادبیات و فلسفهی خود در اندیشههای مارکس، انگلس و راتنو فرو رفت تا دومین قدم را برداشته باشد؛
تنها راهِ مبارزه با آنها را ظرافتِ کلام و کنایه در نقاط ضعف و جزمیّت در نقاط قوی یافت.
#یوزف_گوبلز معتقد بود که (انقلابهای بزرگ توسط سخنرانان صورت میگیرد نه روشنفکران) و نیز میگفت: پروپاگاندا منطقی نیست اما غریزه و احساسات تشنهی آن است!
سومین قدمِ #یوزف_گوبلز اتکا بر یک روزنامهی مطیع و ارتقای آن در راستای اهداف حزب بود.
او روزنامهی #اشتومر را برگزید.
ژولیوس استریچر، سردبیر و مدیرِ اشتومر بود که مدتی بود به یک فعالِ نازی تبدیل شده بود.
#اشتومر ۲۲سال(۴۵-۱۹۲۳) با انتشار داستانهایی پر شور یهودیان را به "قتلهای آیینی"، جنایات جنسی و کلاهبرداریهای مالی متهم کرد.
یهودیان بارها علیه #اشتومر و مدیرش شکایت کردند و اما در عمل بختِ روزنامه و مدیرِ آن گشادهتر میشد و تابلوهای بیشتری در سطح شهر به این روزنامه داده میشد
تیراژِ #اشتومر از چهارده هزار(۱۹۲۷) به پانصد هزار (۱۹۳۵) رسید تا زبانِ شرّ گویا تر گردد. #یوزف_گوبلز خوب میدانست که چگونه باید از رادیو برای پروپاگاندا بهره بُرد؛
او باید جامعهی ملیِ آلمان را از طریق تجربیاتِ شنیداری به سوی "آریاییزه" شدن سوق میداد.
پخشِ صدایِ پیشوا از طریقِ بلندگوهای کارخانهها وکافهها کافی نبود، شاید عدهای تحت پوشش صدای این بلندگوها قرار نمیگرفتند.
باید به "تک تکِ" خانهها رفت، باید از انتقالِ موفقیتآمیزِ پیامِ نازیها به گوشِ مردم اطمینان حاصل کرد، اما چگونه؟!
#یوزف_گوبلز به این میاندیشید که چگونه «وفاداری» به سیستم را دایماً به مردمی که عموماً کارگر هستند، القا کند.
در آن هنگام، هر وسیلهای که توسط کارخانههای تابعِ حزب ساخته میشد و به نوعی میشد از آن «افتخار» کسب کرد را با پیشوندِ "مردم" نامگذاری میکردند (volksprodukte).
فولکس واگن Volkswagen= ماشینِ مردم
فولکس کولْشقانگVolkskühlschrank= یخچالِ مردم و... #یوزف_گوبلز میدانست از آنجاییکه قیمت هر رادیویِ خوب ۳۰۰ رایشمارک با حقالاشتراک ۲ رایشمارک است، کارگران نمیتوانند با آن سطح دستمزد در خانه رادیو داشته باشند.
او نیاز داشت تا در راستایِ بسیجِ عقیدتیِ جمعیت هرچه زودتر طرحی در راستای «هر خانه، یک رادیو» اعمال کند.
طرحی که Volksempfänger= رادیویِ مردم(خَلق) نام نهاده شد
دراین راستا با چند شرکت صحبت شد تا رادیویی مقرون به صرفه تولید کنند تا صدای پروپاگاندای نازیها را به تکتک خانهها ببرد
در این دهه اکثریت آلمانیها خواستار رادیو بودند.
و #یوزف_گوبلز خوب میدانست که در لابلای اخبار، موسیقی، درام و کمدی جایِ درستی برای انتقال پیامهای روزمرهی حزب است.
تنها مانع، تولید و پخش "رادیویِ مردم" در مقیاسی گسترده بود.
این دستگاه باید ارزان میبود تا کارگران را یارایِ خریدِ آن باشد و از طرفی باید طول موج خاصی را دریافت میکرد تا مردم به "ایستگاههای دشمن" بالاخص بیبیسیِ آلمان دسترسی نداشته باشند.
اینگونه شد که دستگاهی بیکیفیت از پلاستیک ارزان ولی محکم، توریهای مشبک سبک، مقوا و پارچه تولید شد.
هدف را فراموش نکنید!
هدف تپاندن #پروپاگاندا به مغز آدمی است نه تولیدِ رادیوی خوب!
اما علامتِ عقاب و سواستیکا باید و حتماً رویِ رادیو به بهترین شکل حک میشد.
قیمت این رادیو تا اواخر ۱۹۳۹، فقط ۷۶ رایشمارک بود و شاید عدهای از مردم واقیعت را فهمیده بودند اما از آنجایی که «رادیویِ مردم» ارزان بود و «لابلای سخنانِ پیشوا» گاهی موسیقی پخش میکرد، مجاب به خریدن آن شدند.
تا سال ۱۹۴۱، ۶۵درصد از آلمانی این رادیو را خریداری کردند.
اگرچه رادیویِ مردم برای ایستگاههای محلی طراحی شده بود اما هنگامِ شب، بیبیسی آلمان را نیز دریافت میکرد، برای همین موضوع مجازاتِ مرگ در نظر گرفته شد و برگهای حاویِ این اخطار در جعبهی رادیو گذاشته شد.
فراگیریِ استفاده از این مدل از رادیوها (معروف به VE301) به نازیها این امکان را میداد تا به جهانیان نشان دهند که چقدر در این کشور آزادیِ رسانه اهمیت دارد!!
دلیل نامگذاریِ این مدل از رادیوها هم دور از درون مایهی تمامیتخواهی نبود؛
روزِ ۳۰اُمِ ماه ژانویه، روز پیروزی حزب در ۱۹۳۳!
اولین تیراژِ تولیدِ رادیویِ مردم ۱۰۰هزار دستگاه بود و تا ۱۹۴۳ به بیش ۱۶میلیون شنونده رسید.
حتی روزِ تولدِ #یوزف_گوبلز ۵۰۰ دستگاه به مردمِ زادگاهش(فانکهاوس)، از طرف وزارت پروپاگاندا اهدا شد.
رادیویِ مردم از نظر فنی دستگاهی بسیار ساده بود که در دو مدل جریان متناوب و مستقیم و باتری تولید میشد.
برای بلندگو از (مقوا) استفاده شده بود و تعمیرات آن بسیار آسان بود.
بمنظور افزایش بیشترِ گسترهی رادیویِ مردم، در سال ۱۹۳۷ دو فیلم انیمیشن ساخته شد که شخصیت اصلی در آن یک رادیو است که زمانِ جدیدِ حملهی دشمن را به شخصیت های دیگر گزارش میکند.
مدلی دیگر از رادیویِ مردم در المپیک ۱۹۳۶ رو نمایی شد تا با استفاده از باتری همراه تماشاگرانِ خارجی باشد. قبول و اجرای میزبانیِ این المپیک در راستای تطهیر حزب نازی بود.
#یوزف_گوبلز دریافته بود که تحریکِ سیاسی نه تنها باید منطقی، بلکه از نظر عاطفی نیز باید کارساز باشد.
این تبلیغات باید روزمره، کارآمد و همه جا در چشم و نصب العین باشند.
#یوزف_گوبلز موفقیتِ پروژهی Volksempfänger(رادیوی مردم) را پسندید و بر آن تأکید داشت.
هنوز هم می توان اظهار داشت: از بین تمام ایدههای این مُبلغِ باهوشِ شرّ، (رادیوی مردم) قطعاً یکی از بهترینها بود.
در ابتدا گفتم که تماماّ در واژهی «وفاداری» خلاصه میشد.
وقتی در اثر پیشرفت نیروهای روس، شایعهی تجاوز جنسیِ آنها به نازیها دهان به دهان میشد، ۱می ۱۹۴۶ #یوزف_گوبلز در اقامتگاه هیتلر به فرزندانِ خود مورفین تزریق کرد؛
سپس همسرش ماگدا در دهان آنها کپسولهای سیانید را شکاند و به زندگی آنها پایان داد.
روز بعد گوبلز و همسرش در حیاط مخفیگاه خودکشی کردند.
(عکس۱: مغازه ها هنگام سخنرانی هیتلر در رادیو بسته میشوند!)
نمایی از ساختار سادهی رادیوی مردم که به سفارش #یوزف_گوبلز تولید شد:
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
امپراتوری عثمانی، مردِ بیمار اروپا فروپاشیده بود.
"محمد پنجم" مرده بود و کارِ «اتحاد تُرکان جوان» که او را کنار زده بودند به نسلکشیِ ارامنه کشیده شده بود.
در اواخر ۱۹۱۸ با نزدیک شدن شکست عثمانی در جنگ جهانی، دولتِ ترکان جوان سقوط کرد و رهبرانشان متواری شدند. #رشته_توییت
در نوامبر ۱۹۱۸، یک زیردریایی آلمانی اَنور پاشا، طلعت پاشا، جمال پاشا و چند رهبر دیگر ترکان جوان را به اودسا در اوکراین برد.
گروهی از ارامنه هم آنها را منزل به منزل دنبال میکردند تا به پاداَفره خون ارامنه، خونشان را بریزند.
بگذریم...
ترکان جوان هر چه که بودند، پُلی بر تاریخ زدند تا ترکیهٔ کنونی از آن برهه عبور کند و یک مرد از آن پل بگذرد، دستِ «مردِ بیمار اروپا» را بگیرد تا او را از بستر نزع بیرون بکشد.
مصطفی کمال پاشا، مُحصّل مدارس نظامیِ سکولار، غربگرا و خواهان گسست از میراث عثمانی.
برای همهٔ عزیزانی که آخرین پاییز را امسال دیدند و هرگز ندیدند:
امسال پاییز سوزی دگَر داشت
شامش دگر بود، روزی دگر داشت
امسال پاییز خیلِ کلاغان
خیل کلاغان، همبال زاغان
در هم نوشتند طومارِ باغان
پای درختی بیبرگ و عریان
هر شاخسارش صد چشمِ گریان
افتاده برگی، سرد و فِسُرده
لرزنده بر خاک چون دستِ مرده
یاد بهاران اندر نهادَش
از برگ گفتم، بشنو ز بادَش:
امسال بادَش صحرا به صحرا
منزل به منزل پیکارِ خون کرد
هر گلبُنی را در راه خود یافت
از پای ننشست تا سرنگون کرد
هر کلبهای را در پای خود دید
کوبید و کوبید تا واژگون کرد
انقلاب ۵۷، شورشی علیه زن بود.
زن، روحِ بازار است. آنجا که زن و بازار آزاد باشند، آنجا که زنِ آزاد در بازارِ آزادش فعالیت کند لاجرم شکوفا خواهد شد.
به هر کدام حکومتها اقتدارگرای امروز اگر نگاه کنید هر دو یا حداقل یکی از این دو محدودند! #رشته_توییت
غرض از این گفتار نشان دادنِ آن چیزی است که بودیم.
ذیل همین توییت یک مستند تاریخی از سالهای منتهی به انقلاب ۵۷ را میگذارم تا فارقی باشد میان آنچه قرار بود باشیم و آنچه هستیم.
اتفاقاً در این مستند زنان محجبه هم تحت حکومتی نرمال مشغول به کارند.
بانوی اولی که چنین زیبا و آزاد اندیشانه حرف میزند «دکتر مهیندخت صنیع» است.
شاگرد محمد معین است و نویسندهٔ کتاب «زنان در شاهنامه».
وی همچنین نماینده بیست و چهارمین دوره مجلس از بابل است.
زیرکانهترین بخش از فیلم #عنکبوت_مقدس این پوستر است.
تعجبی هم ندارم که چرا کسی درکَش نکرد.
این یک فرش نیست. یک پُشتیِ قرمز رنگ است.
از همانهایی که همه در خانه داشتیم یا احتمالاً هنوز هم داریم. ⬇️
سعید حنایی (قاتل) میگوید که با دیدن آن زنها احساس میکردم که روی گردنِ همرزمانِ شهیدم ایستادهاند. برای همین اگر با فشارِ روسری نمیمُردند آنقدر روی گلویشان میایستادم تا خفه شوند! (عکسها متعلق به دوران جبههٔ حنایی است)
در هنگام بازسازی صحنه، پسربچهٔ او بجای مقتولان پروسهٔ قتل را با افتخار روی پُشتیِ خانه انجام داد.
صحنهای که با زیرکی توسطِ طراح پوستر انتخاب شده است.
قاتلش ساعاتی پیش مُرد.
قاتلی که البته روزگاری همدست و همداستان خودش بود.
میگفت در گوشِ اردشیر زاهدی، سفیر ایران در ایالات متحده، سیلی زدهام.
ساعات آخر عمرش اما نمُرد تا از دیوی که خود برکشیده بود سیلی خورد. #رشته_توییت
لیبرالتر از چیزی مینمود که قاتلش بود اما در کُنهِ رفتار، همان مینمود که قاتلِ نا لیبرالش.
گاهی در خانه عبا میپوشید و در زمان ریاستش بر صدا و سیما مخالف پخش صدای زن بود.
آنقدر مقیّد به قیود اسلام و خوشحال از به ثمر نشستن انقلاب که از پاریس فقط با لباسهایی که به تن داشت وارد تهران شد.
خودش به خنده میگفت که در روزهای نخستِ ورود به ایران شلوار برادرش(فریدون) را میپوشیده.
ولادیمیر یا ولودیمیر؟
نفرت پوتین از مردم اوکراین غیر قابل کتمان است.
مردمی که در سال ۲۰۱۴ میخِ آخر را به تابوت روسدوستیِ حکومتشان کوبیدند و رییسجمهورشان «ویکتور یانوکوویچ» را به روسیه فراری دادند تا به غرب نزدیکتر باشند. #رشته_توییت
یانوکوویچ رسماً اوکراین را به دامن روسیه انداخته بود.
مخالفت سرسختانهٔ او با پیوستن به پیمان آتلانتیک شمالی اما مورد خوشآمد پوتین بود.
فساد اداری در زمان او و عدم تصویب قوانین منع خشونت نهایتاً مردم را به خیابان کشید.
شکلِ منحط دولترانی او شباهت بسیاری با الیگارشهای ظاهر شده در روسیه داشت.
از همین رو در هنگام فرار هم روسیه را جانپناه بهتری میدانست. (تا همین حالا که در روسیه زندگی میکند)
لابد «چالش سطل زباله»ی اکراینیها در فیسبوک را به خاطر دارید.