مجاهد شهید، برادرحاج محسن فخری زاده(۵)
(ازفیزیک تا خدا)
۹. سردار محسن،شاگردانش را توجه میداد که با نگاه تحلیلی، پرسشگرانه و غیرمقلدانه به سیر تاریخ فیزیک بنگرند و حساس باشند که مثلا چگونه فیزیکدانان از پنج نیروی"مغناطیسی"،"الکتریکی"،"هستهای"،"گرانشی"و "ضعیف"به سه نیرو رسیدند؟
به تلاش امثال ماکسول، فارادی و... احترام می گذارد اما پژوهشگر فیزیک را فرامیخواند که دوباره و سه باره بیاندیشند چه شد که دو نیروی الکتریکی و مغناطیس به هم پیوست و "الکترو مغناطیس" با چه توجیهی پدید آمد؟ چرا انیشتین کوشید همه نیروها را به منشاء واحد بازگرداند و چرا موفق نشد؟
تا دهههای اخیر که عبدالسلام و واینبرگ، نیروی ضعیف را به
الکترومغناطیس پیوند دادند و جایزه نوبل به کشف "الکترو ضعیف" به عنوان نیروی سوم داده شد.
استاد شهید، برادر فخریزاده درنامه به یکی از شاگردانش مینویسد این تحلیل، مبتنی بر تفکیک میان مفهوم نیرو و انرژی است.
"نیرو"، مفهوم فعلیت یافتهی "انرژی" است به ضمیمه همان فرض که انرژی کل جهان ثابت باشد و ماده هم انرژی قلمداد شود، از منظر مادی، جهان فقط انرژی است و انرژی، کاملا به هم پیوسته و دقت کن که این نکته بسیار دقیق است. شاید فعلا نباید میگفتم ولی نگران یک سردرگمی برای تو بودم و
در آینده یکی از مطالب کلیدی که روی آن بحول الله و قوته کار خواهم کرد و منتظر پرسشهای تعیین کننده و تازهای است، همین مطلب است.
۱۰. و اما آن فیزیکدان عارف مسلک مجاهد درخصوص نقطه یا نقاط وصل یا فصل " فیزیک" و"متافیزیک"، تئوریهای متنوعی را قابل بررسی می دانست.
دردهه۶۰ درجبهه کردستان، هم می جنگید و هم برای همرزمانش، نشست "حافظ خوانی" داشت، انس همزمان با شعر و با فیزیک، طرفه بود. در مورد خداوند، معتقد به ضعف ذاتی، نه تنها در زبان فیزیک، بلکه در دستگاه زبان متافیزیک های بشری و غیروحیانی بود.
می گفت منطقا باید به زبان خود خداوند و پیامآورانش و سخنگویان و مفسرانش ائمه معصومین(ع) متوسل شد. خداوند از ذرات تشکیل نشده که هر ذره آن در موجودی از موجودات عالم باشد. شیفته مرزبندی امیرالمومنین (ع) درنفی "مباینت" و"ممازجت" اشیا با خداوند و
معتقد به امکان تاثیرگذاری چنین مفاهیمی نه فقط در "علم متافیزیک" بلکه در پایه های بنیادین فیزیک اشیا بود. گرچه خداوند همه جا با همه وجود، حاضر و ناظر است و جا، مکان و حرکت ندارد تا موضوع فیزیک باشد. خداوند در مورد صفات خود تعبیراتی ویژه و توقیفی اما قابل تعقل و قابل شهود دارد.
جبروت او همه چیز را پر کرده، علم او به همه چیز تعلق دارد. به انسان، نزدیک تر از خود او به خودش، و از رگ گردنش است، دیده نخواهدشد اما دور نیست. او به ما نزدیک است و ما از او دور! واین (دوری درعین نزدیکی)، چه دامنه مفهومی درنسبت های هستی با ما دارد؟
و فیزیک چه نقشی در معرفه الله میتواند داشته باشد؟ او که در گوش روح ما مدام نجوا میکند آنگاه که بندگان من، هرکس، هروقت، هرجا مرا بخوانند، بگو من بسیار نزدیک هستم، نه کنارشان، بلکه "باایشان"( معهم) هستم، صدایشان را میشنوم و دعایشان را اجابت میکنم ....
و چنین بود که دعای حاج محسن، شنیده شد، اجابت شد، شهیدشد و....با پیکری خونین به دیدار(خدای متافیزیک و فیزیک هستی) رفت.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
۱۰.خوننامۀ شهیدحاج محسن فخریزاده را میتوان ادامه داد اما اگر در خانه کس است،یک حرف بس است.شخصیتی که چهل سال منتظر شهادت و بیست سال،منتظر ترور بوده است،صدایش درنیامده و دستی در بیتالمال نبرده است.
از ابتدای تأسیس سپاه، در جبهۀ غرب و جنوب، پاسداری مشهور به روحیۀ عرفانی و مأنوس با شعر و ادبیات و علاقمند به فیزیک و ریاضیات بوده و از سالهای دفاع مقدس تا لحظه ترور، مجاهد بود و مجاهد ماند. و این هنر «مجاهد ماندن» تا پایان را دستکم نگیرید.
بودند مجاهدین سابق که قاعدین امروز و سپس خائنین لاحق شدند، در معرکه (ثم استقاموا) بیتوفیق ماندند، از کارنامۀ جهادی انقلاب و حتی از سابقه مختصرخود شرمندهاند، برخی مدیران که دیگر به هیچ چیز جز خود، اعتقاد ندارند،
برادر محسن فخریزاده (۴)
(فیزیک، فلسفه، عرفان و آنگاه خون)
۸. پرسش بعدی برادر محسن این بود که چرا فیزیک کوانتومی نمیداند وضعیت الکترون موجود در اتم در گذر از یک تراز به تراز دیگر چگونه است؟ چرا تنها از واقعه، خبر میدهد. چرا برای نحلههای عملگرا و پوزیتیویست نیز اساسا مهم نیست
که الکترون در جریان این گذر چه وضعی دارد و تنها تشنه فایده عملی آن است؟
جان ما تشنه دانایی است اما در هیچ یک سیراب نمیشود. حال آنکه طرح همین پرسشهای جواب نداده، تضمین پیشرفت علم است و همین چالش اساسی در هر دو مکتب فیلسوفان علم است که فیزیکدان را به سکون و قناعت میکشاند،
همان اتهامی که اینان دیگران را بدان متهم میکردند. علم بی این سؤالات، رشد نمیکند و هر چه مانع تحقیق بیشتر در علم شود محکوم به شکست است.
اما البته شهید هستهای ما همین "نمیدانم"های انبوه فیزیک جدید را درعین
چالشی در "فلسفه علم" از منظر پاسدارشهید محسن فخریزاده (۳)
۶.شهیدترور، سردار پاسدارمحسن فخریزاده، که اوو همه شهدای هسته ای را باید ازجمله شهدای تمدن سازی معاصرایرانی،اسلامی دانست درنقطه وصل فیزیک و فلسفه، نظریه پردازی کرده است .او به منظر اپیستمولوژی صدرایی در فلسفه علم و
شباهتی میان "آزمایش فیزیکی" با "تعقل فلسفی" توجه میداد که چگونه فیزیکدان برای شناخت طبیعت، چارهای جز دخالت در آن ندارد و همین دخالت دانشمند، واقعیت را از موقعیت "ماقبل شناخت" یعنی از نفسالامر پیشین خارج میکند و بنابراین آنچه دانشمند در طبیعت، شناسایی میکند
همان موجود قبل از شناسایی نیست. برای مشاهده الکترون باید از فوتون بهره برد اما به محض تماس فوتون با الکترون، وضعیت در هم میریزد و دیگر این الکترون، آن الکترون نیست. این نکته گرچه در فیزیک کلاسیک هم شناخته شده بود اما ارزش عملی آن را نمیدانستند. در فیزیک و در علوم آزمایشگاهی،
"فلسفه فیزیک" از منظر "شهید رابع هستهای"، دکتر محسن فخریزاده(۲)
۴. از همسر شهید نقل شد که وقتی در خون خود دست و پا میزده، بیشتر نگران محافظانش بوده و با فریاد از آنان خواسته جلو نیایند تا آسیب نبینند. همکارانش گفتند گرچه دو نخستوزیر رذل صهیونیست علنا نام دکتر فخریزاده را
بعنوان هدف اعلام کرده بودند و آمریکا و کارگزارانش تشنه به خون او بودند در داخل کشور نیز تحت فشار و ایذا بود.به نام برجام دستهایش را بستند و با دست بسته،هدف مسلسل تروریزم دولتی غرب قرار گرفت و مخالفان داخلی پروژه او نه حاضر به مناظره بودند و نه مسئولیت تصمیمهای خود را میپذیرند
۵. شهید فخریزاده در نقاط ربط فیزیک با فلسفه و در حلقه وصل "فلسفه علم" و معرفتشناسی با مشکلات انسان و نیازهای حیات، درگیر تالیف کتابهایی بود و میپرسید چرا نهاد فلسفه اسلامی در صحنه نیست و تفریع فروع نو نمیکند؟ چرا تاثیر آن در علوم تجربی و علوم انسانی به درستی برای
دیشب به لطف یکی از دوستان، یادداشتهایی از شهید بنیانگذار، استاد فخریزاده را دیدم. پیشتر ندیده ونخوانده بودم. دیشب هم نخواندم، بلعیدم و افسوس خوردم بر بزرگمردی که جلوی بتهای ما زانو نزد، بزرگ در «فیزیک» و «فلسفۀ علم» و
بزرگ در انسانیت و معنویت، مجاهدی ناشناخته برای ما و کاملا شناخته برای واشنگتن و لندن و تلآویو که او را پدر"تکنولوژی هستهای" و مغزمتفکر"هوافضا" نامیدند و کشتند. دهها نقشه ترور او نقش برآب شده بود. روشن است که چرا مردم آن نظریهپرداز عملگرا را قاسم سلیمانی«فیزیک هستهای» خواندند
شهادت فخریزاده، برای او «خیر» و برای ما «شر» بود، برای او قصۀ « پیله و پروانه » و برای ما غصۀ «ماندن میان درودیوار» است، و محرومیت از مردی که ندانستیم چه حقی بر امنیت و پیشرفت ایران دارد و اینک چون شهید
تهرانیمقدم، شهدای هستهای و شهیدانی که پس از این خواهیم داد،
ترامپ نجاستی بود که آمریکا را با خودش به روی آب آورد. بدون زرورق، ظاهر همان باطن است. در سراسر قرن ، بهویژه پس از غرق شدن امپراتوری سوسیالیزم در فقر و سرکوب و خشونت، بوقهای سرمایهداری کوشیدند هژمونی آمریکا را بهمثابه نماد دمکراسی و جامعۀ مدنی، پدر قانوناساسینویسی، الگوی
جمهوریت و حقوق شهروندی، مظهر مدیریت علمی، ارتش سوپرمنهای شکستناپذیر، تجسم مدرنیته و پایان تاریخ تا ابد تثبیت کنند. پس از کمونیستها، نوبت لیبرالیستها بود که از کلاهشان خرگوش درآورند! از رویاهای دیزنی در دوره کودکی تا متون علوم اجتماعی در دانشگاه، پروژۀ بتپرستی مدرن تعقیب شد.
بت بزرگ، باید نشکن به نظر میآمد. هنوز عصر مقاومت و شرافت نرسیده بود. انتقاد از سرزمین مقدس ممنوع بود. در مدرسه باید زندگینامه کندی و نیکسون را حفظ میکردیم. به نسل ما چون میت در قبر، تلقین میشد که ارباب خوبی دارید، تعظیم کنید، اربابی که: