مویه واسه دکتر #هاله_لاجوردی چه فایده داره؟ وقتی هیچ رویهای عوض نمیشه؟ این زن و یک دهه خاموش کردن و ی روز بیصدا رفت. حالا میزنن تو سرشون که وای ما کم گذاشتیم..ساختارهای ایدیولوژیک فاجعه رو رقم زده ..بابا تو خودت جزیی از اون ساختارهایی.نکنه بابت چنین بصیرتی باید دوباره
بهتون جایزه بدن؟؟؟
یاد جنگ ۴ساله خودم با دانشآموختگان وزارت علوم افتادم که تاییدیه نمیداد. قبلش هم از تهران و آزاد و علامه بهم "هشدار" داده بودن که با اون سوژه و اون راهنما، بعیده تاییدت کنن و به دانشگاه رات بدن و واقعا ندادن. فاطمه رفسنجانی که دکترا از لهستان داشت
درخواست همکاری من و به بهانه نبود تاییدیه وزارت علوم رد کرد. این تاییدیه حکم عقیدتی سیاسی جدید و داره. درصورتیکه من IEP درس خونده بودم و بنابر دستهبندی خود وزارت علوم جز ممتازهای بدون ارزیابی بود.
در نهایت من راهم و کشیدم رفتم. آخر سر هم در حوزهای کار کردم که واقعا علاقه و تخصصم نبود. همزمان یاد میگرفتم و کار میکردم.تنها کسی که این وسط همراهی کرد سارا شریعتی بود. مدتی بعد هم خیلی اتفاقی جایی دیدمش و همون لحظه زن دیگری رو که دکترای انسانشناسی از رایس
داشت بهم معرفی کرد. گفت حالا خیلی درمانده نباش او هم مورد غضب انسانشناسی دانشگاه تهرانه. اگه اشتباه نکنم ۷سال بود معطل تاییدیه دکتراش بود.
داستان هاله لاجوردی در من یکی فقط تولید نفرت میکنه. من حتی به هم نسلیهای خودمم اعتقادی ندارم. امید من به نسل بعده. اون نسل شجاع
که این ساختارهای فلاکت زده براق و میریزه بهم و مو رو از ماست میکشه بیرون. درگیر ثبت اسمش تو سامانه اساتید نیست. از امتیازهای ریز و درشت دور شده و دانشگاه واقعی رو بر اصل شجاعت و تخصص میسازه. نه احترام و گعدهبازی ..
این و هم بگم که دقیقا نمیدونم نقش باقر خرمشاد در پرت و پلا کردن بچههایی که IEP درس خوندن چیه!؟؟
واسه خودم سواله ولی میدونم که او با راهنمای من و یکی دونفر دیگه اختلافات جدی در مورد انقلاب و اسلامگراها داشت و ماهارو قربانی دعوای خودش کرده یا نکرده؟!! نمیدونم.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
بعد از دادگاه#اسدالله_اسدی و مهرداد عارفانی برخیها گویی شگفتزده شدند که چطور یک شاعر در یک عملیات تروریستی همدستی میکنه. این موضوع رو باید ورای از دست رفتن شاعر و مرثیه خوانی برای بیاخلاقی دید. کمی مجبورم اول از فعالان و حوزه فکری ایرانی شروع کنم. تو سالهای اخیر هر فهمی از/1
دیکتاتوری جمهوری اسلامی به شکلی به نازیسم یا استالینیسم متصل شده. اشتباه یا بیراه نیست اما مشکل عمدهاش اینکه تفاوتهای ریز و دائم درحال تغییری رو نادیده میگیره. تغییراتی که در زیست دیکتاتوریها بسیار مهمند اما همیشه پنهان میمونند. ما حداقل چهار موج در شناخت دیکتاتوریها از/2
سرگذروندیم ولی در ایران فقط موج اول اون صدایی داره، ازش حرف زده میشه و دائما بهش ارجاع میشه. موج اول این مطالعات عمدتا دیکتاتوریها رو بواسطه ترور و وحشت بررسی میکنه؛موج دوم از جنبههای دیوانسالاری-اقتصادی، استبداد رو زیر ذرهبین میذاره ولی موج سوم سراغ نهادها و موج/3
ماجرای روزنامهنگار بودن #روح_الله_زم دایم این نکته رو به یادم مییاره ما در رسانه و فرهنگ فارسی زبان اونهم تحت تاثیر فک کنم نامهایی مثل آرنت بیشتر با مسیولیت شخصی [حالا به طور خاص] در دوران دیکتاتوری آشنا شدیم. اما مساله مسیولیت گروهی( و نه دستهجمعی) بویژه در دهههای اخیر
خیلی بیشتر جدی گرفته شده. نقش رسانهها و قدرت گرفتن گروههایی که بیرون از ساختارهای رسمی، توان جهتدهی به شکلی از تصمیمسازی رو دارن و تصمیم اونها میتونه منجر به مرگ و خسارات جبران نشدنی منتهی بشه،بسیار مهمتر شده. از بین این گروهها رسانه، محافل آکادمیک و بوروکراسی تصمیمساز
جز گروههایی معمولا شناسایی میشن که باید مساله مسیولیت گروهی رو بر اونها اعمال کرد، حتی اگه امکان کیفری وجود نداشته باشه. مثلا آکادمی علوم و فرهنگ صربستان به عنوان یکی از این نمونهها آغازگر جنگهای بالکان شناخته میشه. به طور خاص این آکادمی در مورد نسلکشی در بوسنی