سرباز بودم صدای بلندگو توجهم را جلب کرد کسی برای مخاطبانش تعریف می کرد که..
«یهودی ها مراسمی دارند که در آن یک بچه شیعه را می دزدند دور یک میز گرد بزرگ جمع می شوند، سفره روی میز پهن می کنند و بچه را روی میز می گذارند. بچه وحشت زده و گریان است یکی بچه را صدا می زند که بیا ⬇️
«یهودی ها مراسمی دارند که در آن یک بچه شیعه را می دزدند دور یک میز گرد بزرگ جمع می شوند، سفره روی میز پهن می کنند و بچه را روی میز می گذارند. بچه وحشت زده و گریان است یکی بچه را صدا می زند که بیا ⬇️
https://twitter.com/mehraneshoon/status/1357608810425307138
پیش من ببرمت خونه تون بچه وقتی میره پیشش یه چاقو تو پهلوش میزنه بچه وحشت زده به سمت دیگه میز میره و نفر بعدی چاقو میزنه این فرارهای بچه به قسمت های مختلف میز و چاقو خوردن ها مرتب تکرار میشه تا بچه میمیره. بعد بچه رو برمیدارن و سفره رو جمع میکنن خونش رو میریزن تو تشت و با آرد ⬇️
مخلوط می کنن و باهاش نون درست می کنن و می خورن»
بعد از ختم سخنرانی رفتم پیش سخنران و گفتم من پزشکم میخواستم مطلبی رو بهتون بگم. خیلی استقبال کرد. گفتم داستانی که گفتید با علم پزشکی مطابقت ندارد. گفت یعنی چی؟ گفتم خون همه آدم ها از بدن که خارج می شود لخته می شود و مثل آب ⬇️
بعد از ختم سخنرانی رفتم پیش سخنران و گفتم من پزشکم میخواستم مطلبی رو بهتون بگم. خیلی استقبال کرد. گفتم داستانی که گفتید با علم پزشکی مطابقت ندارد. گفت یعنی چی؟ گفتم خون همه آدم ها از بدن که خارج می شود لخته می شود و مثل آب ⬇️
نیست که با آب قاطی کنید و خمیر درست شود. گفت من از پزشکی سردرنمی آورم ولی شما هم این یهودی ها را نمی شناسی حتما یه کار می کنند که خون مثل آب شود و با آرد قاطی شود ➡️
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
