چائوشسکو دیکتاتور کمونیست رومانی طالب این بود که جمعیت کشور را زیاد کند و به همین دلیل زنان و مردان کشور را به فرزندآوری بیشتر تشویق می‌کرد. در همین راستا بود که سقط جنین را ممنوع و آن را یک عمل جنایت‌کارانه قلمداد کرد. همه‌ی این‌ها در حالی بود که برق منازل مردم Image
به ندرت خوب کار می‌کرد. یخچال و جارو برقی ممنوع بود و هر خانه فقط ملزم به استفاده از لامپ‌های ۴۰ وات بود و نه بیشتر. بازرسان حکومتی به صورت منظم خانه‌های مردم را بازرسی می‌کردند تا از اجرای درست قانون «هر اتاق یک لامپ ۴۰ وات» مطمئن شوند. در کنار این‌ها اما درد اصلی آن‌جا بود که
بلندگوها و ماله‌کشان نظام کمونیستی رومانی یک بند در مورد بهبود شرایط مردم رومانی و این‌که چقدر سطح کیفی زندگی مردم بالا است سخن می‌گفتند. در حالی که مردم رومانی کمونیستی به برق درست و درمان دسترسی نداشتند، اِلِنا چائوشسکو همسر دیکتاتور در ویلای بزرگ فوریشور خود یک ظلع ۱۵ اتاقه
اضافه کرد، اما حتی یک بار هم در آن زندگی نکرد، چون معتقد بود دیوارها بوی رنگ تازه می‌دهند و دماغ همایونی نمی‌تواند این بو را تحمل کند. اِلِنا حتی سنجاق سرهایی را در خانه قایم می‌کرد تا ببیند آیا خدمتکاران بی‌نوا خوب تمیزکاری می‌کنند. چاپلوسان و ماله‌کشان
هم در چنین شرایطی در شعرها و نوشته‌هایشان به حکومت کمونیستی دیکتاتور می‌بالیدند و برخی دوران چائوشسکو را سال‌های «حکومت نور» لقب می‌دادند. این مایه جُک‌ها و لطیفه‌های مردمی شده بود که باید قانون لامپ ۴۰ وات را رعایت می‌کردند. چائوشسکو در این اثنا برای نمایش قدرت حکومت کمونیستی
در اقتصاد پیشرفته‌اش، کارخانه‌های عظیم تولید فولاد و آلومینیومی ساخته بود که در بهترین حالت با ۱۰ درصد توان کار می‌کردند و مثلا کارخانه آلومینیومش به اندازه کل برق شهر بخارست (پایتخت رومانی) برق مصرف می‌کرد. وضع بیمارستان‌ها از این هم بدتر بود. جراحان به دلیل قطع برق
عمل‌های جراحی را نیمه تمام می‌گذاشتند، نوزادانی که در دستگاه‌های لایف-ساپورت نگهداری می‌شدند به سبب قطع برق به راحتی می‌مُردند و معدنکاران بی‌نوا به دلیل قطع برق در معادن گیر می‌اُفتادند. وضع بیمارستان‌ها بدون برق هم افتضاح بود و بیماران بالای ۶۰ سال به سختی امیدی به بهبود داشتند
زیرا که حکومت معتقد بود این افراد پیرتر از آن هستند که عمل جراحی شوند. تخت و اتاق هم بسیار کم بود، اما حکومت چائوشسکوی دیکتاتور به دنبال افزایش جمعیت بود‌. در این راستا طرحی را دنبال می‌کردند که هر زن حامله‌ای باید از بدو حاملگی تا زمان وضع حمل، تحت مراقبت پزشک باشد.
اما کدام طرح دولت دیکتاتور با موفقیت انجام گرفته بود. زنان کاگر به خصوص از نوع برخورد و معاینه‌های توهین‌آمیز پزشکان حکومت به شدت عصبانی بودند. سقط جنینی که حکومت آن را ممنوع کرده بود هم با پارتی و رشوه به سکوریتات (پلیس مخفی) قابل چشم‌پوشی بود.
چائوشسکوی دیکتاتور و حکومت کمونیستی به شدت از مردم خود و واقعیت‌ها جدا بودند. دیکتاتور در راستای بهشت کمونیستی خود اقدام به ساخت بزرگراه‌های عظیمی کرده بود که قرار بود نمود اقتصاد و قدرت پیشروی بهشت کمونیستی چائوشسکو باشند، اما با وجود بحران بنزین و ماشین‌هایی که وجود خارجی
نداشت، این‌ها فقط «بزرگراه‌های بدون ماشین» بودند. دولت استفاده از ماشین شخصی را ممنوع کرده بود و تاکسی‌ها هم با سهمیه ۳۰ لیتر بنزین در ماه اصلا نمی‌توانستند به حرکت درآیند و مردم در حالی که دیکتاتور در بهترین وضع زندگی می‌کرد و خیابان‌ها برای حرکت کاروان اتوموبیل‌های او
ساعت‌ها بسته می‌شد، مجبور بودند ساعت‌ها در صف حمل و نقل دولتی در سرما بلرزند.اولیویا مانینگ و دیگر نویسندگان در سال‌های دهه ۴۰ (زمان جنگ جهانی دوم و پیش از قدرت گرفتن کمونیست‌ها در رومانی) از وفور نعمت و مواد غذایی با کیفیت و ارزان در رومانی نوشته بودند، اما حالا تحت رهبری
خردمندانه چائوشسکو و حکومت کمونیستی، مردم رومانی به جایی رسیده بودند که نان هم برایشان سهمیه بندی شده بود. اوضاع به قدری بحرانی شد که دولت اعلام کرد، هر کارگری که در روستا زندگی می‌کند و در شهر کار می‌کند، حق ندارد از فروشگاه‌های شهری خرید کند. روی کاغذ و بر اساس آمار حکومت
مردم رومانی در بهترین حالت ممکن زندگی می‌کردند، اما واقعیت اوضاع بحرانی‌تر از این حرف‌ها بود. صف‌های فروشگاه‌های مواد غذایی گاهی به کیلومترها می‌رسید و کارمندان و کارگران هر بهانه‌ای جور می‌کردند تا از زیر کار در بروند و در صف مواد غذایی بایستند تا بتوانند شکم خود و خانواده‌شان
را سیر کنند. آمار دولتی اما حکایت از آن داشت که هر سال و به‌طور منظم به تولید مواد غذایی تحت رهبری دیکتاتور کبیر اضافه می‌شود. (اگر در جمهوری اسلامی زندگی نمی‌کنید و این چیزها براتون تعجب‌آوره، ۱۹۸۴ اورول رو به یاد بیارید: زمانی که اسمیت در حال نوشتن آمار تولید پوتین بود).
ادوارد بوئر نویسنده این کتاب (ظهور و سقوط چائوشسکو به ترجمه‌ی بیژن اشتری) در این باره ادامه می‌دهد: از ۱۹۷۰ به بعد دولت کمونیستی برای پس دادن اقساط وام‌های کلانی که از خارج گرفته بود، غالب مواد غذایی باکیفیت را صادر می‌کرد. مطبوعات رومانی و ماله‌کشان دیگر اما در حال
نوشتن از موفقیت بزرگ کتاب‌ها و خودزندگی‌نامه‌های چائوشسکو بودند که رکورد فروش را در تاریخ نشر رومانی شکسته است. دومیترو گیشه رییس سابق بزرگترین موسسه انتشارت رومانی و از گزمگان فرهنگی رژیم دیکتاتور، حالا که دیکتاتور سقوط کرده است (دهه ۹۰ میلادی و زمان چاپ اول این کتاب) به نویسنده
می‌گوید: «هر چاپ تازه‌ای از مجموعه آثار چائوشسکو به محض رسیدن به کتاب‌فروشی‌ها به پایان می‌رسید». اما واقعیت این است که کارگران، کارمندان و هرکسی که نان‌خور دولت بود، موظف بود که کتاب‌های دیکتاتور را خریداری کند. ( کتاب‌های رهبران جمهوری اسلامی هم تقریبا همین‌طور فروش می‌روند)
چائوشسکو در سال ۱۹۸۵ در حرکتی تاریخی -و تقریبا مثل این‌که به سراغ نتایج تحقیقات دانشمندان ژاپنی در مورد خوبی گرسنگی کشیدن و روزه برای بدن انسان برود- با اعلام رژیم غذایی «علمی» و ایدئال برای مردم رومانی، نمک بر زخم آن‌ها پاشید و کاسه صبر آن‌ها را لبریز کرد.
چائوشسکو فرمود که هر شهروند رومانیایی سالانه به ۵۴ کیلو و ۸۸ گرم گوشت، ۱۱۴ تخم مرغ، ۲۰ کیلو میوه، ۴۵ کیلو سیب‌زمینی و لیست بلند بالای عجیب دیگری -که توان نوشتنش نیست- نیاز دارد. در واقعیت اما همین ۱۰۰ گرم کره و ۲۰ کیلو میوه هم به دست مردم نمی‌رسید.
این‌ها در حالی بود که عکس‌های دیکتاتور و همسرش را می‌دیدی که پشت میزی پر از مواد غذایی نشسته‌اند. مردم نان نداشتند و دیکتاتور به فکر کاهش وزن و تناسب اندام بود، مردم برق نداشتند و النا چائوشسکو می‌گفت: پیف پیف ویلام بوی رنگ می‌ده، دوست ندارم برم اون‌جا.
در حالی که نان برای مردم سهمیه بندی شده بود، دیکتاتور رومانی مردم را تشویق به فرزند‌آوری و افزایش جمعیت می‌کرد. این در حالی بود که غذای چائوشسکوها، فقط و فقط از یک مزرعه ارگانیک دولتی به دست می‌آمد و متخصصان تغذیه در تمام مراحل بر اجرای کار نظارت دقیق و علمی می‌کردند.
حتی در سفرهای خارجی خود نیز، باز از غذاهای این مزرعه خصوصی استفاده می‌کردند. نادیا بوجور دختر خواهرزن چائوشسکو گفته بود: «یک زندگی‌ای بود که حکومت تبلیغش را می‌کرد و یک زندگی دیگر که در واقعیت وجود داشت، و این دو در تضاد کامل با یکدیگر بودند». زوئیا چائوشسکو دختر دیکتاتور
که نقشی در حکومت نداشت و از منافع حکومت هم بی‌بهره بود می‌گوید: «من بارها سعی کردم به پدر و مادرم بفهمانم که مردم در صف‌های طولانی برای تهیه غذا منتظر می‌مانند، اما آن‌ها حتی حاضر نبودند به حرف‌هایم گوش دهند». نکته جالب دیگر خیل عظیم روزنامه‌نگاران، نویسندگان و تاجران غربی
بود که به دفاع و توجیه رفتار رژیم ترسناک او در کتاب‌ها و روزنامه‌های غربی می‌پرداختند. دیکتاتور رومانی در سال‌های قدرت از نظر تعداد ماله‌کشان و توجیه‌گران در روزنامه‌های غربی که او را یک رهبر عالیقدر می‌نامیدند کمبودی نداشت، درست زمانی که مردم رومانی نان خوردن هم نداشتند.
نسخه Instant view این رشته رو در کانال تلگرامم هم قرار دادم:
t.me/mohammadaleph/…
پایان دیکتاتور را اگر نخوانده‌اید:

• • •

Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh
 

Keep Current with شاوشَنک

شاوشَنک Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

PDF

Twitter may remove this content at anytime! Save it as PDF for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video
  1. Follow @ThreadReaderApp to mention us!

  2. From a Twitter thread mention us with a keyword "unroll"
@threadreaderapp unroll

Practice here first or read more on our help page!

More from @mohammadaleph

21 Nov
آن خانمی که آن پشت اشک می‌ریزد مارتینا ناوراتیلووا اعجوبه تنیس جمهوری چک است که به خاطر حکومت کمونیست‌ها در دهه ۷۰ از کشور فرار کرد. سه روز پیش، باربارا کریچیکووا تنیسور جمهوری چک پس از قهرمانی در فینال تور جهانی گفت: «خوشحالم که دوران سیاه سلطه‌ کمونیسم
بر کشورم پایان یافته است». سخرانی‌اش چنان پرشور بود که اشک حاضران در سالن را هم در آورد. تعهد یک ورزشکار به مردم و کشورش همیشه برایم رشک‌برانگیز بوده است. باربارا گوشی‌اش را درآود، سخنرانی‌اش را آماده کرد و رو به جهان گفت: همه می‌دانند در آن دوران چه اتفاقی افتاد. اینجا
مارتینا ناوراتیلووا حضور دارد، کسی که به خاطر آن حکومت کمونیستی مجبور به ترک وطن شد. خوشحالم که آن رژیم دیگر وجود ندارد و ما می‌توانیم در «آزادی» زندگی کنیم. او بعد از این سخنرانی در مصاحبه‌ای گفت: من خاطره‌ای از آن دوران ندارم (سنش قد نمیده) ولی خوشحالم
Read 6 tweets
18 Nov
سربازهایی بودند که برای سال‌ها وقتی در کوهستان‌های افغانستان نگهبانی می‌دادند، کسی را نمی‌دیدند. هلیکوپتری سه بار در هفته به آن‌ها سر می‌زد. وقتی به آن‌جا رسیدم، فرمانده جلو آمد و گفت: دختر خانم، میشه کلاهت رو برداری، من یک ساله که هیچ زنی ندیدم... همه‌ی سربازها هم از سنگرهایشان
بیرون آمدند تا بعد از مدت‌ها یک زن را از نزدیک ببینند... چطور به این‌جا رسیدم؟ ساده است. هرچیزی که روزنامه‌ها -ی حزب کمونیست در شوروی- می‌نوشتند را باور می‌کردم. باور داشتم که اون‌جا جنگه و من این‌جا دارم واسه خودم لباس و مدل موی جدید درست می‌کنم. مادرم گفت: من شما رو به دنیا
نیاوردم که دست‌ها و پاهاتون رو جدا جدا خاک کنم. اگه بری جنگ تا دم مرگ نمی‌بخشمت... در کابل چیزی که می‌دیدی سگ، سرباز مسلسل به دست و سیم خاردار بود. و البته زن‌ها، صدها زن -شورویایی- که به ارتش برای جنگ افغانستان پیوسته بودند. افسران، زیباترین و جوون‌ترین زن‌ها رو انتخاب می‌کردند.
Read 18 tweets

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3/month or $30/year) and get exclusive features!

Become Premium

Too expensive? Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal

Thank you for your support!

Follow Us on Twitter!

:(