احتمالا همهتون این میم رو دیدهاید. جمجمه اسب آبی در بالاست؛ میانه، تصوری است که لابد فضاییها (یا هر کسی که صاحب زنده جمجمه را ندیده باشد) با مشاهده چنین جمجمهای از صاحب آن پیدا خواهند کرد و در نهایت، پایین، تصویر صاحب اصلی جمجمه است.
این قبیل میمها را ساختهاند تا اهمیت شناخت و بررسی بافت نرم، یعنی چربی و ماهیچه و پوست را برای تشخیص ظاهر جانورانی روشن کنند که میلیونها سال پیش زندگی میکردند و امروز از آنها چیزی جز سنگواره استخوانهایشان در دست نداریم.
اما نباید تصور کنید که صاحب هر جمجمهای، لزوما تودهای از بافت نرم و بالشمانند روی جمجمه خود دارد و تصویری دلبرانه و ملوس داشته. هم اسب آبی و هم گراز آفریقایی جزؤ زوجسمان هستند و کالبدشناسی مشابهی دارند، اما بافت نرمی که چهره اسب آبی را گوشتالو میکند، در گراز آفریقایی نیست.
خب، تکلیف ما با بازسازی چهره جانوران منقرضشده چیست؟
از کجا بدانیم که بازسازی چهره حیوانات سنگواره درست انجام شده و آنچه دانشمندان و هنرمندان دیرینه به ما نشان میدهند، چیزی مضحک و ابلهانه مثل این میمها نیست؟ج
پاسخ این است که ما هرگز نخواهیم دانست؛ ما هرگز از روی سنگواره جمجمه آفتابپرست، متوجه رنگهای زنده و درخشان پوست این سوسمار زیبا نخواهیم شد… گرچه تمام تلاش خود را میکنیم تا با بررسی کوچکترین جزئیات متوجه شویم چه جور بافت نرمی روی استخوانهای جانوران سنگواره وجود داشته.
گسترهای فراگیر از اطلاعات تشریحی، از قبیل بررسی مسیر اعصاب جمجمه (نشانگر وضعیت و قدرت بافتهای عصبدهی شده)، محل اتصال ماهیچهها (نشانگر حجم ماهیچهها)، میزان تخلخل استخوانها و خونرسانی به آنها، بقایای کراتین (که در منقار و پر وجود دارد) و حفرات و سینوسها دلیل راه ما هستند.
گاهی اوقات هم خود بافتهای نرم، البته در شرایطی استثنائی، سنگواره میشوند و ما میتوانیم شکل و ساختار پوست، زوائد پوستی مثل کاکل یا پر یا حتی شکل و ساختار اندامهای داخلی مثل قلب و معده و کبد را هم مستقیما از خود سنگواره متوجه شدیم.
اما در نهایت آنچه در این مسیر، ما را به حقیقت کمی نزدیک (و گاهی دور) میکند، قیاس (با موجودات زنده امروزی) و تقریب و استنتاج تکاملی است. دایناسورها را زمانی به کلی منفک از پرندگان میدانستند، زمانی خویشاوندی دوری میان آنها قائل بودند و امروز آنها را لب مرز پرندهها میدانند:
همین مسائل درباره بازسازی چهره نیاکان انسان هم مطرح است و دقیقترین بازسازیها، برپایه قیاس گسترده جزئیات کالبدشناسی و رفتار انسان، شامپانزه با سنگوارهها هستند.
آقای دکتر به نکته جالب و درستی اشاره کردند ولی شاید برای خیلی از مخاطبین فهمیدن موضوع کمی دشوار باشد.
فکر کنم برای فهم بهتر، باید داستان را از خاستگاه اصلی عصب راجعه حلقی و قنات شریانی (یا رباط شریانی) و قوس ابهر (یا کمان آئورت) شروع کنیم.
از این اسمها نترسید!
حکایت مربوط به یک عصب است و یک شاهرگ.
عصبی که از مغز به حنجره میرود و شاهرگی که از قلب به سمت گردن، بالا میرود و فوری دور میزند به سمت تنه.
اگر «مهندسیساز» فکر کنید، این دو هیچ ربطی به هم ندارند. ولی کلک نقاش صنع و گردش پرگارش طور دیگری فکر میکردند.
عصبی که از مغز به حنجره میرود، انشعابی است از عصب واگ؛ یعنی دهمین و طولانیترین جفت از ۱۲ جفت عصب مغزی (که بیواسطه نخاع به مغز میرسند) که در بلعیدن غذا، صحبت کردن، فعالیتهای پاراسمپاتیک و گوارش نقش دارد. بخش حرکتی این عصب حنجره و نرمکام و حلق را عصبدهی میکند.
از کران تا به کران کتاب درآوردهاند با کلیدواژههای «موفقیت»، «رشد فردی»، «اولویت خودت»، «عشق خودت» و ژاژگانی از این زمره؛ انگار از ازل تا به ابد هیچ نبوده، الا بر مدار «تو».
ذهنی نه چندان توطئهانگار بدین خواهد داشت که پای لشکر ظلم در میان این تبلیغ گسترده فردمحوری است.
تأکید افراطی بر رشد فردی، خلاقیت فردی و اولویت فردی کسان را از پیوندهای اجتماعی، خانوادگی و ملی میگسلد و حس مسئولیت جمعی را فرومیکاهد. به تو میگویند مسئول هیچ چیز نیستی. کشتیبان و ملوانانش دیوانند؛ تو خودت را نجات بده و از این کشتی در حال غرق شدن بیرون بپر!
در این گفتمان نگاه به عقب و مرور تاریخ بیفایده یا مانع رشد معرفی میشود؛ تصویر تاریخی مخدوش و معوج میشود و اهمیت آن به کار متخصصان فروکاسته میشود. تصویر متخصصان تاریخ به سنخ کسان گوشهگیر و سرخورده جعل میشود. هویت تاریخی نفی و انکار میشود یا برای آن بدیلهای مبتذل میبافند.
من اولین بار سال ۸۳ بود که تدریس در جایگاه معلم رو تجربه کردم. همهجا و همهجور درس دادم. بیشتر از همه در مدارس سمپاش تدریس کردم تا سال ۹۷ که دیگه نرفتم مدرسه. مدرسه پالئوگرام رو درست کردم، شاگردای خودم رو داشتم و بعد فقط در مدرسههای خاص بودم که با الگوی مشارکتی اداره میشدند…
به تجربه اندک خودم و عقل ناقصی که دارم، یه چیز فهمیدم: مدرسههای ما، به خصوص مدارس خصوصی و گرونقیمت، آموزههای مخرب و نادرست زیادی در ذهن ساده و معصوم بچههای ما میکارند. بچهها رو با اخلاقیات پر از دروغ و تظاهر آزار میدن، با رقابت بر سر چیزهای پوچ، با آموزش مزخرفات و خرافات…
بچههاتون رو بیخود با چیزی که به دردشون نمیخوره اذیت نکنید. بچهها رو برای رقابتهای بیفایدهای مثل آزمون ورودی مدارس خاص یا آزمون ورودی دانشگاه آزار ندید. ارزش تجربه و دانش خودآموخته کسی که گرافیک یا برنامهنویسی بلده خیلی بیشتر از کسیست که «باری به هر جهت» رفته به دانشگاه.
امشب یکی از عجیبترین مقالههای عمرم را خواندم. بسیار بسیار عجیب، درباره شکلهای محتملی که ممکن است موجودات زنده فضایی داشته باشند و بعضی از این موجودات فرضی (و محتمل) چنان از تصورات ما دور هستند که فکرکردن به آنها جنونآمیز به نظر میآید؛ هرچند از نظر علمی محتمل باشند.
برای اینکه قصه را بازکنم و به آن مقاله عجیب برسم، باید اول گذری به چیستی حیات و امکان جستجوی آن در کائنات داشته باشیم. حیات گرچه موضوع علم زیستشناسی است، اما پدیدهای است فیزیکی. آنچه در کتابهای درسی زیستشناسی پیرامون چیستی حیات نوشتهاند، دقیق نیست. t.me/paleogram/949
اگر از فیزیکدانها بپرسیم «حیات چیست؟» پاسخ بهتری خواهیم گرفت و افتخار بهترین توصیف از ماهیت حیات به اروین شرودینگر میرسد. شرودینگر توصیفی ترمودینامیک از حیات ارائه داد. همین توصیف به ما کمک میکند جستجوی حیات در کائنات را با چشمان باز پیش ببریم. t.me/paleogram/247
سال آینده سال نهنگ است، منتها نه این نهنگ که معرف حضور شماست.
این جناب که ملاحظه میکنید، اسمش در فارسی وال است. از هزار سال پیش هم وال نامیده میشد و این واژه فارسی ارتباطی به whale انگلیسی ندارد.*
پس اگر ایشان وال است، نهنگ چیست؟
تا پنجاه سال پیش هنوز در کتابهای علمی و درسی وقتی صحبت از نهنگ میشد، منظور این یکی جناب بوده، همین که در عربی تمساح و در انگلیسی crocodile نامیده میشود. البته از سده نهم هجری جابهجایی معنای نهنگ و وال شروع شده ولی تا همین چند دهه پیش در فئه ارتیاب بوده است.
حالا از کجا معلوم که مقصود از «سال نهنگ» همین وال نبوده؟
این گاهشماری دوری ۱۲ ساله احتمالا میراث سنت بودایی است و در بسیاری فرهنگهای آسیایی، از جمله نزد چینیها، کرهایها، مغولها، ترکها و ایرانیها رواج یافته است. تا دوره قاجار هم نامهای مغولی این سالها در ایران رایج بود.
روزنامه اعتماد خواسته روی موج سوار شود، اما نتیجه چنان پرغلط و خامدستانه است که اگر کار را دست بچهمحصل میدادند، بهتر از این درمیآمد.
اصلاحطلبید دیگر، آنقدر به فکر روزنهگشایی بودید که یادتان رفته سوراخهای کار خودتان را ببندید!
لابد کلی هم قربان صدقه دقت ژورنالیستی خودتان رفتهاید با آن قید تأییدنشده که در متن چپاندهاید. فکر کردید ققنوس و عنقا و سیمرغ دیدهشده که منتظر تأیید (لابد تأیید وزارت جادوگری) هستید. وانگهی نام این پرنده هما است، نه همای سعادت که این عبارت را توی دوقلاب چپاندهاید.
افسانههای باستانی و تاریخی ایران؟ احتمالا منظورتان باورهای عامیانه بوده. یا توانایی کاربرد کلمات در زبان را به قدر کافی کسب نکردید، یا فرق افسانه و تاریخ و باستان و باور عامیانه را نمیدانید، یا عمدی دارید که شلختگی و بینظمی فکر و زبان خود را در جامعه تسری دهید. رقتانگیزید.