مراسم خاکسپاری #بلموندو را میبینم؛ از آنهایی که نیست که خیلی علاقمندش بوده باشم. اما همین تکه فیلم کوتاه چند دقیقهای ذهنام را به سمت مقایسه میبرد؛ مقایسهای میان دو جامعه، میان فرانسه و ایران که انگار در یک مراسم، میتوان بخشی از تفاوتهایشان را مرور کرد و یاد گرفت/۱
۱-شکوه مراسم در برابر درهمریختگیها
همان فیلم کوتاه نشاندهنده نظم و زمانبندی است؛ در مقایسه با مراسمهای هنرمندان ایرانی که ترکیبی از بههمریختگی است. نظم و زمانبندی خودش میتواند از دل همین رویدادها به جامعه تزریق شود./۲
در حقیقت تکرار مراسمهای بدون برنامه نه تنها برآمده از #بیبرنامهگی (به عنوان یکی از واقعیات اجتماعی ما) است؛ بلکه بازتولیدکننده آن نیز هست. بازتولید درهمریختگی در جامعهای که هنوز به اهمیت #زمان پی نبرده است./۳
۲-زیبایی در ستایش زیبایی
مراسم با هر معیاری زیباست. مراسمی که تلاش شده است تا در ستایش کسی که با «موج نو» زیبایی را بازتعریف کرد؛ زیبا باشد. حالا زیبایی در کنار زمانمندی است که شکوه را دوچندان میکند./۴
۳-شخصیشدن
آهنگ #فیلم_حرفهای با بازی بلموندو، فیلمی که بخشی از خاطره جمعی نه تنها مردم فرانسه، بلکه کل دنیا شده است، توسط گروهی در حال اجراست. آهنگ فیلم حرفهای حالا موسیقی متن مراسم خداحافظی بلموندو شده است./۵
مراسم #شخصیسازی شده است؛ چرا که هر انسان باورها و دستاوردهای خود را دارد. نیاز به تکرار حرفهای عام نیست؛ نیازی به تکرار پخش آهنگهای عمومی نیست. مراسم هنرمندان ایرانی که با تکرار آهنگ «میرن آدما» چنان تولید انبوه میشود که بدون زیرنویس در یاد نمیماند که چه کسی رفته است./۶
۴-قدردانی ملی: مراسم در کاخ الیزه به عنوان نماد تاریخی و البته غرور و عظمت (هرچند نه به اندازه شکوه سابق) برای فرانسه برگزار میشود. مراسمی که در آن نه تنها مردم، بلکه نمادها، و نمادهای تقویتکننده دولت-ملت نیز در سوگواری او حضور دارند./۷
۵-ترکیب حضور و مشارکت: در فرانسه امروز بیش از ۶۲٪ هر ۲دوز واکسن کوید۱۹ خود را دریافت کردهاند؛ اما با این حال مراسم با حضور نمایندگانی از میدانهای مختلف (تعبیر بوردیویی) برگزار میشود. از خانواده تا سایر هنرمندان تا بالاترین شخص سیاسی کشور، یعنی رییسجمهور مکرون./۸
۶-خانواده به جای افراد: در مراسمهای مشابه ایرانی فقدان خانواده دردآور است. ما دیگر فقط یک جامعه مردسالار نیستیم، بلکه جامعهای اتمیزهشده هستم. حالا در مراسمهای ما همه فرد هستند؛ انگار ما عامدانه تلاش داریم تا خانوادههایمان را از دیدهشدن خذف کنیم./۹
در مراسمهای ما، نه تنها خانواده یک فروکاست به فرزند اغلب پسر و اغلب شناختهشده فرد مرحوم است؛ بلکه حتی دوست هنرمند او اگر درباره او حرف میزند، باز تنهاست؛ و نه در کنار همسرش. ما به بهانههای مختلف در حال نشانهگیری به هر نشانه جمعی هستیم./۱۰
۷-قدردانی بیش از حسرت: روح مراسم تدفین بلموندو بیش از آن که یادآور شیون و زاری برای فقدان یک انسان بزرگ باشد؛ یادآور قدردانی از کسی است که زیبا و معنادار زندگی کرد./۱۱
مراسمی برای تقدیر از کسی که تلاش کرد تا دنیای ما را جای زیباتری برای زندگی کند؛ و برایمان خاطرات دستهجمعی ساخت. قدردانی زمانی است که مرگ را به عنوان یک واقعیت زندگی پذیرفته باشیم؛ در این صورت است که برای مرگ سوگواری میکنیم؛ اما قدردانی از او را فدای سوگواری خود نخواهیم کرد./۱۲
فراموش نکنیم: ما حق داریم دوست داشته باشیم به شیوه خود سوگواری کنیم و هیچ کس حق ندارد به ما اجبار کند چه چیز سوگواری است و چه چیز نیست. ما حق داریم برای خود سوگواری کنیم و حق داریم از سوگوارانمان بخواهیم لباس سفید بر تن کنند؛ حق داریم برای سوگواری به زیبایی بها دهیم. /۱۳
ما حق داریم از هر چیز کوچک یاد بگیریم، کمی بهتر، کمی زیباتر زندگی کنیم و کمی بهتر، کمی زیباتر بمیریم یا حتی در ستایش زندگی سوگواری کنیم./۱۴
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
کتاب «بادبادکباز» تازه چاپ شده بود، سال ۸۴ بود. چمن هفتهای یک بار میآمد به خانهمان برای تمیزکاری. چمن اسماش بود؛ انگار از شعر حافظ آمده بود بیرون./۱
آن روز کتاب بادبادکباز افتاده بود روی میز. با همان لهجه افغانستانیاش پرسید: داری میخوانیاش؟
- آره
-این ترجمهاش خوب نیست.
-چرا؟
-ایرانیها در ترجمههاشان فرهنگ افغانی را نادیده میگیرند. به ایرانی ترجمه میکنند نه افغانی. فارسی هست، اما افغانی نیست./۲
این اولین باری بود که میان ما گفتگویی غیر از کارهای روزمره شکل گرفته بود. متعجب بودم، همراه با بار گناهی نابخشوده.
شرمساری از نگاهم پریده بود بیرون؛ چمن فهمید. به روی خودش نیاورد و بلند شد رفت سراغ سینک ظرفشویی. من از شرمساری رسیده بودم به کنجکاوی کشف زندگی چمن./۳