امروز چند ساعتی توی هوای #افغانستان نفس کشیدم، توی #کافه_تاریخ. عجیب به نظر میاد ولی واقعاً بهم خوش گذشت. در آن چند ساعت ایرانیها میزبان افغانها نبودند، آنها میزبان ما بودند. با چای خوشمزهشون که چای سبز و نعنا بود و شیرینی ازمون پذیرایی کردند.
میزبانهامون خوشرو و مهربون بودند ما رو دوست داشتند، لبخند به لب داشتند و اینکه یک جمع از آنها رو میدیدم که توی یه تیکه از ایران، علی رغم آن همه سیاهی که در #افغانستان در جریانه، کنار هم لذت میبرند باعث خوشحالی بود. الان میفهمم؛ همین باعث شده بود بهم خوش بگذره، دیدن آرامش آنها.
توی عکسها لباسهای رنگارنگشون رو میبینید. میگفتند که #طالبان میخواد بساط این رنگی پوشیدن رو جمع کنه و زنان رو مجبور کنه که همه #چادری (#برقع) سر کنند. و صدالبته ناراحت کننده بود که میگفتند این ادعای #طالبان که دختران میتوانند مدرسه بروند، دروغه.
میگفتند که حتماً باید افغانستان رو ببینم که عاشقش میشم، که آنجا طبیعت زیبایی داره، و پر از اماکن تاریخیه مثل #بومیان که پر از مجسمههای #بودا ست و #طالبان با سرعت هر چه تمام تر داره سعی میکنه آنها و هر گونه تاریخی رو پاک کنه.
#مهتاب_ساحل، شاعر افغان، وسط یکی از اشعارش هم خودش رو گریه انداخت هم ما رو. خب واقعیت اینه که ما دو تا کشورهایی بودیم که همیشه با هم خندیدیم و با هم گریه کردیم.
میز غذا هم خیلی جذاب بود. مدلهای مختلف #بولانی که میشه گفت همون سنبوسه بودند و #منتو که مزه بهشت میداد و با یه سس قرمز تند و کشک سرو میشد. انگار یه غذای معروف دیگه هم دارند به اسم #قابلی_پلو که از شانس امروز نیورده بودند اما خب میتونم بعدا برم #خانه_کابل بخورم.
پ.ن: اگه دوست داشتین برید، این ایونت فردا هم از ساعت 5 عصر تا 10 شب، تو #کافه_تاریخ برقراره. مرسی از #کافه_تاریخ
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh