_
در هفتم آبان ماه 1305 شمسی هنگامی که آیتالله مدرس از کوچهای در تهران عبور میکرد از اطراف، مورد سوء قصد و شلیک گلولهها قرار گرفت. ولیکن از مهلکه نجات یافت و تنها از ناحیه کتف و ساعد زخمی گشت و به بیمارستان منتقل گردید. او که متوجه سو قصد مأموران
رضاخان شده بود، از بیمارستان پیام فرستاد که به رضاخان بگویید که به کوری چشم بدخواهان، من هنوز زندهام. در آن شرایط، ترور مدرس انعکاس وسیعی در میان مردم برجای گذاشت و نمایندگان مجلس در دو جلسه به بررسی این موضوع پرداختند. دوستان اندک مدرس در مجلس سوء قصد به مدرس را اقدامی
صرفاً سیاسی معرفی کردند و به ایما و اشاره، دولت و شخص رضاخان را در ماجرا دخیل دانستند.
اقدام بعدی رضاشاه، برای جلوگیری از اقدامات مدرس، جلوگیری از ورود وی به مجلس هفتم بود. وقتی انتخابات هفتمین دوره مجلس شورای ملی به پایان رسید، حتی یک رأی هم از صندوق به نام مدرس بیرون
نیامد و مدرس آن جمله معروف را بیان کرد که «اگر هیچکس از مردم تهران به من رأی نداده باشند، ولی خودم که یک رأی به خودم دادم، پس این یک رأی که به نام مدرس در صندوق بود چه شد و چرا خوانده نشد؟».
راهکار دیگری را که رضاشاه برای مهار مدرس انتخاب نمود، تبعید او بود. از همین رو، در
شامگاه 16 مهرماه 1307، یعنی دقیقاً دو روز بعد از افتتاح هفتمین دوره مجلس شورای ملی، مأموران به منزل مدرس هجوم بردند و به دست رئیس نظمیه «محمد درگاهی» و همراهانش، وی را شبانه از تهران خارج کردند و به سمت مشهد بردند. ابتدا او را چند روزی در یکی از دهات مشهد زندانی کردند و پساز
آن او را به شهر خواف بردند و در وسط پادگان نظامی شهر سکونت دادند. دوران حبس مدرس در خواف، نه سال طول کشید. در دوره اقامت اجباری مدرس در خواف، رضاخان دو بار، سپهبد امان اللّه جهانبانی را به دیدن او فرستاد و به سید پیغام میدهد که اگر از سیاست و دخالت در امور دولتی دست بردارد و
تنها به مسائل مذهبی و امور شرعی بپردازد، او را آزاد خواهد گذاشت. رضاخان حتی پیشنهاد کرده بود که مدرس تولیت آستان قدس رضوی را بپذیرد، یا به عراق برود و در آنجا با خیال راحت بقیه عمر خویش را به عبادت و تحصیل و تدریس بگذراند. ولی مدرس حاضر به سازش با او نشد
از همین رو، رضاشاه
در سال 1316 تصمیم میگیرد که مدرس را به قتل برساند. دستور قتل به رئیس شهربانی خواف ابلاغ میگردد؛ اما وی از انجام این کار طفره میرود. لذا مدرس را به کاشمر منتقل میکنند. رئیس شهربانی کاشمر نیز از اجرای دستور قتل مدرس خودداری مینماید و مجبور به ترک پست خود میگردد. سرانجام
میرزا کاظم جهان سوزی، افسر شهربانی، به اتفاق دو مأمور دیگر شهربانی از مشهد به کاشمر رفتند و در 26 رمضان 1357 ق (برابر با دهم آذرماه 1316) آیتالله سید حسن مدرس که در حال افطار بود را ابتدا مسموم کرده و پس از آنکه متوجه شدند سم در او اثر
نکرده با انداختن عمامه بر گردنش در حال رکوع نماز وی را به قتل رساندند
_
تاریخ بیست ساله ایران.مکی
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
🔶 سیزدهم مرداد 1323 : 6
🔸 گفتار آقای اسپهانی (تکهی سه از سه)
آری دوباره آخوند مفتخوار و بازرگان انباردار و مرد سیاسی دزد و خائن باقی خواهند بود و باز بر این تودهی نادان افسار زده سواری خواهند کرد.
اینهمه روزنامههای روزافزون که همه با گفتارهای تند و
سَهانندهی[احساسبرانگیز] خود معایب را گوشزد نموده و بگفتهی برخی راه چاره را نشان میدهند چرا کوچکترین هودهای[نتیجه] دیده نمیشود ، روز بروز بدتر شده و گامی هم بسوی نیستی پیش میرویم!!
بسیار روشن است. بیگمان بایستی مرض را تشخیص داده و بدرمانش پرداخت. مرض ما این
خرافات است ، مرض ما آن دستورهای زهرآلودی است که بنام دین داده میشود ، آن دستوراتی است که راه دزدی و انبارداری ، کموگرانفروشی را آزاد گزارده پول حرام را حلال و بزرگترین گناه را با چند قطره اشک و یک زیارت پاک مینماید ، آن آموزاکهایی که از «مفاخر ملی!» ما داده شده است ، مرض ما
#میرزا یوسف خان مستشارالدوله از پیشروان وآزادی خواهان دوره ناصرالدین شاه بود .وی مردی روشنفکر بود وهمیشه آرزوی نظم واقتدار کشور را در سر می پروراند .
او دوره ای سرکنسول ایران در تفلیس بود ، در آنجا با میرزا فتحعلی آخوند زاده آشنا شد وسپس رساله رمز یوسفی را در تهران منتشر کرد .
وی ارزوی تاسیس راه اهن سرتاسری ایران را داشت وبا همین عقیده وایمان راسخ رساله ای به نام کتابچه بنفش درباره تاسیس راه اهن نوشت و به شاه عرضه داشت .
رساله معروف او (رساله رمز یک کلمه ) یا یک کلمه است که در پاریس به اتمام رساند و اصول افکار سیاسی خود را در آن نوشته ، این رساله
یکی از اولین آثار آزادیخواهان ایران به شمار میرود و در تحریک احساسات وبیدار کردن مردم آنزمان نفوذ فوق العاده ای داشته ، به نظر میرسد زمانی که در پاریس بوده است قانون اساسی فرانسه را با قوانین اسلامی منطبق می کند سپس به شرح مفصل یک به یک این قوانین می پردازد .
او برای ایجاد
تیمور لنگ یا تیمور جهانگشا : در کتاب خودش (منم تیمور جهانگشا) در مورد مردان زاگرس نشین چنین نوشته است...
زمانی که من شیراز را فتح کردم و پوست حاکم شهر را زنده به زنده کندم و هنگام بازگشت به سمرقند پایتخت خود خبری بگوشم
رسید که پسر دوم را در شیراز به قتل رساندن و شیراز را غارت کردند در حالی که نیم روز تا سمرقند باقی مانده بود تیمور سواران و لشکر(120000 نفر 240000 اسب) خود را به راه شیراز برگرداند (سریع ترین لشکر پیاده جهان ازان تیمور بود)
هنگامی ک ب شیراز رسید شهر را غارت دیده دید و سر
پسرش را به دار اویزان کرده بودند.
از مردم شیراز پرسید انها چ کسانی بودند گفتند: انها اقوام لر هستند ک از کوه های فارس تا یاسوج کنونی هستند. (منظور لرهای کوهگیلویه و ممسنی امروزی).
تیمور پس از 2 ماه تعقیب و گریز در کوههای زاگرس و با از دست دادن حدود 8000 تن از سربازان خود
دو سه شب بود که دو نفر ناشناس پیرامون خانهٔ عشقی کشیک میکشیدند. عشقی به توصیه دوستانش از خانه بیرون نمیرفت و کسی را هم نزد خود نمیپذیرفت. تمام شب دوازدهم تیر ماه ۱۳۰۳ را عشقی ناراحت به سر برده بود. صبح آن شب عشقی، خسته، لب حوض دستهایش را میشست.
پسر عموی او که از چندی پیش مراقب او بود بیرون رفته بود. کلفت خانه هم برای خرید رفته بود و در خانه را باز گذاشته بود. در حیاط باز شد و سه نفر بدون اجازه وارد خانه عشقی شدند، عشقی از آنها پرسید که چه کار دارند؟ آنها جواب دادند که شب گذشته، شکایتی از سردار اکرم همدانی به منزل او
دادهاند که عشقی آن را به چاپ برساند و اکنون برای گرفتن جواب عریضه آمدهاند. عشقی خندان تعارف کرده و میخواست برای پذیرایی آنها را به اتاق ببرد و در حالی که با یکی از آنان صحبت کنان جلو بود، یکی از دو نفر، از عقب تیری به سوی او خالی کرد و بیدرنگ هر سه نفر فرار کردند. عشقی فریاد
شاه عباس یک دسته جلاد داشته است به نام چیگین یا گوشت خام خوار،کار ایشان آن بود که مقصران را به فرمان شاه زنده میخوردند. این مجازات وحشیانه نفرت انگیز ظاهرا از دوره حکومت مغول و تیمور به یادگار مانده و به واسطه شاه اسماعیل اول سر سلسله پادشاهان صفوی به
شاه عباس رسیده بود. زنده خوران شاه را ملک علی سلطان جارچی باشی،اداره میکرد.یکی از مورخان زمان درباره این دسته از جلادان شاه عباس چنین نوشته است: و زمره ای دیگر از این قبیل که در فرمان جارچی باشی به سر میبردند مسمی به چیگین یعنی گوشت خام خور و آن فرقه نیز آلت سیاست و غضب بودند
که گناه کاران واجب التعزیر را از یکدیگر می ربودند و انف و اذن ایشان را به دندان قطع نموده و بلع میفرمودند و همچنین بقیه اعضا ایشان را به دندان انفصال داده میخوردند تا حیات از آن گروه مسلوب میگشت و این جماعت لباس مخصوص داشتند جهت امتیاز،بدین طریق که تاج های بی عمامه طویل به
✅اینها بریدههایی از خاطرات *«هاشمی رفسنجانی» اند که بیشتر شان در سالهای میانی و اواخر دههٔ شصت در سال های جنگ ثبت شدهاند:*
▪ آقاى «عباس واعظ طبسى»، [توليت آستان قدس رضوی] و فرزندش آمدند. از سفر به
لندن و عمل جراحى پایاش راضى است. تحت تأثير نظم و پيشرفت آنها قرار گرفته است. *۲۷ مهر ۷۱*
▪ آقای «آذری [قمی]» آمد و درخواست ارز برای معالجهٔ پروستات در لندن داشت.
▪ برای آقای «مهدوی [کنی]» هم به خاطر کسالت قلبی، گفته شد در لندن جا رزرو کنند.*-۱۹ اذر ۶۴*
▪ آقای «دعاگو»
آمد. از کیفیت معالجهاش در لندن گفت. سرطان داشته و با شیمیدرمانی معالجه شده. راضی است. موهایش در اثر معالجه ریختهاست. از نتایج معالجه در مدت اقامت، پیشنهاد جلوگیری از اعزام دانشجو به خارج را داشت که ارز آن را صرف تأمین استاد در داخل کنیم.
*- ۳۱ خرداد ۶۵*