تایم لاین را نگاه اجمالی که می اندازم یاد مثال مرحوم دولابی رحمة الله می افتم
ﺍﺯ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎﻥ چگونه خواهد بود
ﻣﺜﺎﻝ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺯﺩﻧﺪ، ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ:
ﻣﺜﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎﻥ
یکی از اساتیدحوزه نقل میکرد:
روزی یکی ازشاگرداش بهش زنگ میزنه که فورا استاد واسش یه استخاره بگیره
استادهم استخاره میگیره وبهش میگه:
بسیارخوبه معطلش نکن وسریع انجام بده
چندروز بعدشاگرد اومد پیش استادوگفت
میدونید استخاره رو برا چی گرفتم؟
استاد:نه
شاگرد:تو اتوبوس نشسته بودم
دیدم نفر جلوییم،پشت گردنش خیلی صافه وباب زدنه
هوس کردم یه پس گردنی بزنمش
دلم میگفت بزن.عقلم میگفت نزن هیکلش از تو بزرگتره میزنه داغونت میکنه
خلاصه زنگ زدم و استخاره گرفتم وشما گفتین فورا انجام بده
منم معطل نکردم وشلپ زدمش
انتظار داشتم بلند شه دعوا راه بندازه امایه نگاهی به من
۲)
انداخت وگفت استغفرالله.
تعجب کردم گفتم:ببخشید چرا استغفار؟
گفت:دخترم یه پسر بیکار رو دوست داره و من با ازدواج اون مخالفت کردم ولی پسر همکارم که وضعیت مالی خوبی دارن به خواستگاریش اومده و میخوام مجبورش کنم که زن پسر همکارم بشه و الان توی دلم داشتم به خدا میگفتم:
اگر علی نبود خط کش و مقیاس ماندن و ایستادن در کشاکش بی عدالتیها یا نشستن بر کنج عافیت و روزمرگی چه بود؟
اگر علی نبود، دادن هزینهی نه گفتن به معاویهصفتان و رسوا کردنشان چه حجتی داشت؟
اگر علی نبود، چه کسی به خود جرات کشیدن خط بطلان بر مدعیان دین کاسبکار و
سرنیزهکنندگان قرآن را میداد؟
اگر علی نبود، اگر آهن تفتیده عقیل نبود، چه دلیلی بود بر این که عدالت بر برادری ارجح است.
اگر علی و پشت کردن به ظاهرفریبی دینی و رفتن به عمق و باطن حق و حقیقت در زمانه زیر پای گذاشتن اصول دین و پافشاری عوام فریبانه بر فروع نبود و اگر در سحرگاه...
۲)
خونین محراب سوالِ «مگر علی نماز هم می خواند نبود» چه فرق بین رهجویان راستینش و داغ کنندگان مهر بر پیشانی و پر کنندگان کیسههای دنیایی میماند.
اگر نامههای علی به مالک نبود براستی مقیاس تقدس حقوق مردم، آزادی و آزاداندیشی را کجا میشد یافت؟
اگر علی نبود، چرا به جای ایستادن در
نیایشی از دکتر علی شریعتی در شب قدر ۱۳۵۱- حسينيه ارشاد:
خدایا!
به علمای ما مسئولیت
و به عوام ما علم
و به مؤمنان ما روشنایی
و به روشنفکران ما ایمان
و به متعصبین ما فهم
و به فهمیدگان ما تعصب
و به زنان ما شعور
و به مردان ما شرف
و به پیران ما آگاهی
و به جوانان ما اصالت
و به اساتید و دانشجویان ما عقیده
و به خفتگان ما بیداری
و به دینداران ما دین
و به نویسندگان ما تعهد
و به هنرمندان ما درد
و به شاعران ما شعور
و به محققان ما هدف
و به نومیدان ما امید
و به ضعیفان ما نیرو
و به محافظهکاران ما گستاخی
و به نشستگان ما قیام
و به راکدان ما تکان
۲)
و به مردگان ما حیات
و به کوران ما نگاه
و به خاموشان ما فریاد
و به مسلمانان ما قرآن
و به شیعیان ما علی(ع)
و به فرقههای ما وحدت
و به حسودان ما شفا
و به خودبینان ما انصاف
و به فحاشان ما ادب
و به مجاهدان ما صبر
و به مردم ما خودآگاهی
و به همه ملت ما...
به نقل از عمار بن یاسر در مستدرک الوسائل آمده است: در شهر کوفه قدم مىزدم که دیدم امیرالمؤمنین على(ع) نشسته وعدّهاى از مردم گردش راگرفتهاند و آن حضرت براى اصلاح هر فردى به فراخور حالش نسخهاى تجویز مىکنند.
من عرض کردم: اى امیرالمؤمنین! آیا براى گناهان هم دارویى دارى؟!
فرمودند: آرى، بنشین.
من دو زانو نشستم، پس حضرت رو به من کردند و فرمودند: دارویى را که مىگویم فراهم کن.
عرض کردم: بفرما! اى امیرالمؤمنین!
این دارو را تهیه کن،برگ فقر (مال دنیا را به ارحام و فقراء و کار خیر بده) ریشۀ صبر (آنگاه بر فقر خود صبر نما) هلیلۀ کتمان (فقر خویش بر کسی
۲)
اظهار مکن و کمک از او مخواه) بلیلۀ رضا (بر هر چه به تو رسد راضی و خشنود باش) غاریقون اندیشه (بر گناهان و ناشکری خود اندیشه کن) و سقمونیای اندوه (ناراحتی از گناهان و ناشکری) را با آب پلکان (اشک چشم) مخلوط کن و در دیگ نگرانی و بیقراری (که اگر خدا گناهانم نبخشد چه کنم)
زید نساج می گفت:
پیرمردهمسایه ای داشتم که کمتر اورا می دیدم
روزجمعه ای بود ،او لخت شده بود تا غسل جمعه را انجام دهد
درپشتش زخمی را دیدم که به اندازه یک وجب و جایش چرک کرده بود
نزدیکش رفته و علت زخمش را پرسیدم
ابتدا چیزی نگفت ، اما وقتی بیش از حد اصرار کردم
بناچار داستانش را چنین شروع کرد
در جوانی با چند نفر از دوستانم به فسق و فجور و کارهای زشت و گناه مشغول بودیم
هر شب در خانه یکی از دوستان جمع می شدیم
تا این که شبی نوبت من شد
در خانه چیزی موجود نبود
ناگزیر شمشیرم را برداشتم و از کوفه بیرون رفتم ، شاید کسی از کنارم رد شود و من
۲)
به او دستبرد بزنم
مدّتی گذشت ،هوا ابری و تاریک شد
ناگهان رعد وبرق شروع شد و برقی جستن کرد ومن در روشنایی برق ،دو زن را مشاهده کردم
خودم را به سرعت به آنها رسانیدم و فریاد زدم:
هر چه دارید فورا بدهید و گرنه کشته می شوید آن دو زن بیچاره ، جواهراتی را که همراه داشتند به من دادند