این کتاب رو شروع کردم که تئوری «دلبستگی» رو توضیح میده.
Attached
اینکه آدمها، در کنار ویژگیهای فردیشون، در روابط چه روحیه و رفتاری دارن. #خلاصه_کتاب_متین
چند مثال ببینید
- "تازه دو هفته است که این پسر رو شناختم، ولی از همین الان احساس بیچارگی میکنم. دائم ذهنم مشغوله که من رو جذاب میبینه. وسواس پیدا کردم که کی بهم زنگ میزنه. همیشه نگرانم"
- "من آدم موفقی هستم و چیزهای زیادی برای عرضه دارم. با دخترهای فوقالعادهای هم آشنا شدم. ولی نمیدونم چرا خیلی زود احساس میکنم گیر افتادم و نسبت بهشون بیعلاقه میشم."
- "من با شوهرم سالهاست که ازدواج کردم، ولی همیشه احساس تنهایی میکنم. اون هیچوقت از اینکه چی از رابطهمون انتظار داره حرفی نزده و چیزی از احساسش نگفته. اخیرا فاصلهی بیشتری هم گرفته و بیشتر سر کار میمونه. واقعا چیزی بین ما نیست که من بتونم بهش بگم «پیوند»"
هدف اصلی این کتاب اینه که روحیهی آدمها در رابطه رو توضیح بده تا بفهمیم چرا چنین فضایی در ارتباطات رمانتیک اتفاق میافته. مدلِ دلبستگی خودمون و طرف مقابلمون رو بشناسیم، افراد مناسب برای خودمون رو تشخیص بدیم، و روابط بهتری بسازیم.
«خانم ت» با «آقای ک» آشنا شده که به نظرش جذابه. ولی از وقتی با هم وارد رابطه شدن «خانم ت» احساس بیچارگی میکنه. انگار کنترل احساسش از دستش خارج شده. دائم نگرانه که «آقای ک» راجع بهش چطور فکر میکنه. «آقای ک» رفتار متناقض داره. تا یکم نزدیک میشه، دوباره عقب میره و سردی نشون میده /۱
«خانم ت» در زندگی شخصیش آدم باهوش و موفقیه. پس چرا در رابطهاش اینطور درمونده شده؟ چرا «آقای ک» پیامهای ضد و نقیض میفرسته؟ اون به وضوح «خانم ت» رو دوست داره، ولی تا یکم نزدیک میشن که خیال «خانم ت» راحت بشه، یهو سرد میشه. انگار تحمل نزدیکی بیش از یک اندازهی مشخص رو نداره. /۲
«تئوری دلبستگی» ابتدا در مورد بچهها مورد مطالعه قرار میگرفت. بچههایی که از مادرشون جدا میشن، بیقراری میکنن و دچار اضطراب میشن. حیات بچهها به مادر (یا یک بزرگتر) وابسته است. به همین دلیل، دلبستگی یک امر غریزی و اجتناب ناپذیره. ولی همین دلبستگی در بزرگسالی هم دیده میشه. /۳
جملاتی مثل "کارت خیلی خوب بود! آفرین!" معمولا برای قدردانی کردن استفاده میشن. ولی در این طرز بیان، انگار گوینده در جایگاه قاضی نشسته و داره طرف مقابلش رو ارزیابی میکنه. قضاوت کردن، چه مثبت و چه منفی، باعث دوری آدمها میشه. /۱
بعضیا شاید بگن اتفاقا دیگران با شنیدن چنین جملاتی انگیزه پیدا میکنن تا بهتر کار کنن. ولی به اعتقاد نویسنده، این "بهتر کار کردن" موقتیه، و اگه بفهمن پشت این تشکر کردن، قصد و نیتی مخفی بوده (که وادارشون کنه سختتر کار کنن) انگیزهشون رو از دست میدن. /۲
در «ارتباط بدون خشونت» هدف ما از تقدیر کردن، ابراز رضایت از اینه که چطور زندگی ما بخاطر دیگران راحتتر شده و ما به نیاز و خواستهمون رسیدیم. /۳
همه ما زبان و طرز تفکری رو یاد گرفتیم که متعلق به قرنها پیشه، و بیشتر مناسب جوامع طبقاتی و سلطهگر بوده. پدر مادرها، معلمها و… با همه نیت خیری که داشتن، طرز تفکری رو به ما انتقال دادن که باعث میشه خودمون رو محدود کنیم، و از ترس قضاوت شدن، نیازهامون رو بیان نکنیم. /۱
ما با خودمون مکالمات درونیِ قضاوتگرانهای داریم که نمیذاره نیازهامون رو شفاف بیان کنیم، برای رسیدن به اونها تلاش کنیم. انگار با نیازهامون غریبه شدیم. افسردگی یکی از نشونههای غریبه شدن با نیازهای درونی ماست. /۲
ما میتونیم خودمون رو از این طرز تفکر و مکالمات درونی قضاوتگرانه و ویرانگر رها کنیم. ولی برای این کار، باید یاد بگیریم با احساسمون ارتباط برقرار کنیم و خواستههامون رو بشناسیم. باید یاد بگیریم با خودمون همدلی نشون بدیم. /۳
«ارتباط بدون خشونت» لزوما به معنی استفاده نکردن از زور نیست. در بعضی از موقعیتها فرصتی برای مکالمه و گفتگو نیست، و باید برای دفاع از جان یا حقمون به زور متوسل بشیم. ولی استفاده از زور برای محافظت، با استفاده از زور به قصد تنبیه متفاوته. /۱
استفاده از زور برای محافظت وقتی اتفاق میافته که میخوایم از آسیبدیدگی یا پایمال شدن حقی جلوگیری کنیم. استفاده از زور به قصد تنبیه، یعنی میخوایم یکی بخاطر رفتار نادرستش زجر بکشه (جریمه بشه) یا وادارش کنیم اونطوری که ما میخوایم رفتار کنه. /۲
تنبیه کردن فقط به معنی اعمال زور فیزیکی نیست. سرزنش یا قضاوت کردن، بیاعتبار کردن، برچسب زدن (مثل "آدم اشتباه"، "خودخواه" و غیره) هم نوعی تنبیه کردن هستن. /۳
برای رفع اختلاف بین دو نفر، مهمترین قدم ایجاد ارتباطِ انسانیه - اینکه طرفین احساسات و نیازهاشون رو برای دیگری شرح بدن، و بتونن احساس و نیاز طرف مقابلشون رو بشنون. ولی اکثر آدمها نه توان بیان درست نیازهاشون رو دارن، و نه توانایی شنیدنِ احساسات طرف مقابل رو. /۱
برای حل اختلاف، طرفین باید بدونن که هدف از بحث کردن این نیست که دیگری کاری که اونها میخوان رو انجام بده. بلکه هدف رسیدن به راهکاریه که نیازهای هر دو رو برآورده کنه. برای رسیدن به این درک، اونها باید بتونن «نیاز» و «راهِ رسیدن به اون نیاز» رو از هم جدا کنن. /۲
«نیاز» یک خواستهی درونیه و «راهِ رسیدن به اون نیاز» یک عمله.
مثلا نویسنده میگه از یکی پرسیده چه نیازی داری؟ در پاسخ میشنوه "من نیاز دارم ازدواجم رو خاتمه بدم". چیزی که فرد داره میگه نیاز نیست؛ یک راه برای رسیدن به یک نیازه. اون فرد نمیدونه چطور نیاز واقعیش رو بیان کنه. /۳
ما تو فرهنگ قضاوت و سرزنش بزرگ میشیم، و برچسب زدن، حمله کردن، و حس شرم دادن بخشی از ابزار ارتباطی ماست. همین طرز تفکر باعث میشه که موقع عصبانیت دیگران رو مسئول حسمون بدونیم و سرزنش و تنبیهشون کنیم.
ما برای ابراز خشم روش موثرتری لازم داریم. /۱
رفتار دیگران شاید «محرک» برای ایجاد احساس ما باشن، ولی هیچوقت «علت» اونا نیستن. علت احساسی مثل خشم، نیازها و خواستههایی هستن که بیپاسخ موندن.
برای درک این نکته، فرض کنید یکی سر قرار با شما نیم ساعت دیر میاد. شما کلافه میشید، چون میبینید وقتتون تلف شده. /۲
در عین حال، فرض کنید تو خونهتون مهمونی دعوت کردید و از کارهاتون عقبید. تو این شرایط اگه طرف تاخیر داشته باشه، نه تنها ناراحت نمیشید، بلکه خوشحال هم ممکنه بشید، چون به کارهاتون میرسید.
در هر دو حالت، طرف تاخیر داشته. ولی طرز نگاه متفاوت شما، باعث ایجاد احساسی متفاوت شده. /۳