این روزها بیشتر از قبل به تو فکر میکنم و خاطرات تو را -که دیگر ندارمت- در خودم؛ در عمیقترین بخشهای خاکگرفتهٔ ذهنم، مرور میکنم.
اگر درست محاسبه کرده باشم، از اولین آشناییمان ١۴ سال و از آخرین دیدارمان ٩ سالی میگذرد. نمیدانم. شاید هم اشتباه میکنم. هیچوقت ریاضیام خوب نبود و حسابوکتابهای زندگیام از قدیم، درست از آب درنمیآمد.
مثل همان روزها که هیچچیز سر جایش نبود و هرچه کوشش کردم برای ساختوساز، بدتر خراب شد. بگذریم.
امروز اگر من را ببینی شاید نشناسی. همهچیز عوض شده است. منِ آنروزها را به یاد داری؟ پررو، شرور، گستاخ، بددهن، بیپروا، همیشه خشمگین اما همواره شوخطبع، بدبین به همهچیز و همهکس، با خندههای از ته دل و نگاهی وحشی و قدرتمند به دنیایی که گمان میکردم تحت تسلط من است اما زپرشک!
حالا هیچیک از آنچیزهایی که تو از من به یاد داری -البته اگر هنوز آنقدر احمق باشی که گاهی به من فکر کنی- باقی نمانده است. جای همهٔ آن خلقیاتِ نهچندان دلچسب اما قدرتمند را ترس و دلهره و اضطراب و پوچی و بیماریهای گوناگون جسمی و قرصهای اعصاب، گرفته است.
این هم بازی روزگار است! شاخ بشوی شاخت را میشکند و علیل و بدبخت به کنجی پرتابت میکند تا فکر نکنی که برای خودت پخی هستی!
راستی یادت است که یکزمانی چطور یقهٔ صغیر تا کبیر را میگرفتم و تو میگفتی چطور دلت میآید که بیرحم باشی و اینطور به همه زور بگویی؟ حالا آنقدر دلنازک شدهام که حتی گوشت هم نمیتوانم بخورم! حیوان بینوا گناه دارد! انگار که مسئولیت سرنوشت تمام موجودات زنده را بهدوش خود میکشم.
نگران همهچیز و همهکس هستم. از گنجشکهایی که لابلای اندک درختانِ باقیمانده از دنیای خاکستری، با استشمام دود و دم اگزوزها مرگ را تنفس میکنند، تا تویی که نمیدانم کدام گوشهٔ این دنیای بزرگ مشغول انجام چه کاری هستی.
بالاخره یکروز میروم. یکروز که نمیدانم کدامین روز برروی صفحات نیمهپارهٔ این تقویم است. به کجا؟ به ناکجا. آنروز، روز خوبی خواهد بود. روزی که مادرمان زمین از بهدوشکشیدنِ سنگینی این وصلهٔ ناجور خلاص خواهد شد و
پدرمان خورشید آنقدر از شرق به غرب و از شرق به غرب و از شرق به غرب و از شرق به غرب میآید و میرود و میآید و میرود و میآید و میرود، تا یاد و خاطرهٔ من کمرنگ و کمرنگ و کمرنگتر شده و
نهایتا هرچه باقی ماند و نماند را بادِ اهوراآفریده پخشوپلا نماید تا با خیال راحت همآوا با خیام فریاد زنیم که: «از خاک برآمدیم و بر باد شدیم!»
نسلهای بعدی نیز غرق در شور و شعف روزهای احتمالا روشن و بدون آگاهی از سنگینیِ سرنوشتی که روزگاری بر روی این سینهٔ من و نسل من فشار میآورْد، در کنار یار و روزهای بیعار و شبهای سرخوش با سیگار، بگویند و بخندند و با حضرت حافظ دم زنند که «چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی!»
و سلول سلول از این تن که در آنروزها دیگر تجزیه شده و در بدن کرمها یواش یواش هضم میگردد، بر این شادیِ مخلوقات و فراموشیِ شیرینِ خویشتن، بخندد و بخندد و بگندد.
بریم ببینیم این آقای تیمور لنگ چه اصل و نسبی داشت و افتخاراتش متعلق به کدوم ملته!
تو آسیای میانه یه بابایی زندگی میکرد به اسم تراغای. کجا؟ شهر کَش. کَش کجاست؟ امروز تو ازبکستانه. این آقای تراغای، تو شهر کَش برا خودش برو و بیایی داشته
و یکی از ملاکهای بزرگ بوده که از کردن خون مردم تو شیشه، دارایی و مال و املاکی به هم زده بود. تراغای از قوم برلاس بود. برلاس قومی بود با زبان تُرکی و اصالت مغول. تراغای ادعا میکرد از نسل چنگیز هست ولی هیچوقت ادعاش اثبات نشد. با این حال خودش رو آغازاده میدونست و خوب پولی هم
2
از آغازادهبازی به هم زده بود.
این بابا یه پسری داشت به اسم #تیمور که سال ٧٣۶ هجری به دنیا اومد. تیمور تو جوونی زخمی شد و پاش آسیب دید. چطوری؟ معلوم نیست. ابنعربشاه میگه تو یه جنگ (دعوا) محلی ضربه خورد و منابع دیگه میگن اتفاقای دیگه افتاد مثلا گوسفند دزدید و چوپان با
“عباس میرزا” از شاهزادگان قاجار، فرزند “فتحعلیشاه” و “آسیه خانم” بود، در فاصله سالهای ۱۷۹۷ تا ۱۸۳۳میلادی ولیعهد ایران بود. او اگر زود نمیکرد، بعد از فتحعلیشاه پادشاه ایران میشد و یقینا سرنوشت بهتری نصیب ایران میشد.
رشتوی جدید:
اولین تمدن ایرانی در حدود ٨٠٠٠ سال پیش
تمدن سیَلک در کاشان
قدیمیترین تمدن شناختهشده در فلات ایران، تمدن سیَلک در کاشانه. این تمدن بین هشت تا ده هزار سال قدمت داره و به نوعی میشه گفت گهواره تمدن بشری هست و هیچ تمدنی در جهان از تمدن سیَلک قدیمیتر نیست.
٢-
نزدیک به هشت هزار سال پیش از میلاد، مردم غارنشین فلات ایران در جریان دگرگونیهایی که در آب و هوای فلات ایران پدید اومد و همچنین آشنایی با مزارع و چمنزارها و کاشت و برداشت گیاهان خوراکی، کم کم به دشتها روی آوردن و زندگی تازهای رو آغاز کردن.
٣-
این زندگی جدید باعث شد تا در تمدن آنها نسبت به ادوار پیشین پیشرفتهای بیشتری دیده بشه.
ـ #رشتو:
ماجرای شاهکُشی در دوران هخامنشی.
(اول ریتوییت کنید و بعد شروع کنید به خوندن)
دوران هخامنشی یکی از باشکوهترین دوران تاریخ ایران بود. از عدالت و جوانمردی #کوروش، تا قدرت سیاسی و نظامی #داریوش و اقتدار #کمبوجیه و #خشایارشا، دورانی بینظیر رو در تاریخ ایران رقم زد.
٢-
اما این حکومت مقتدر که ٢٢٠سال بر ایران حکمرانی کرد، در اواخر دورانش دچار انحطاط سیاسی، اخلاقی و پریشانی مفرط شد. یکی از معضلاتی که در این دوره اتفاق افتاد، پدیده شوم شاهکشی بود که در سقوط هخامنشیان نقش پررنگی داشت. اتفاقی که از دوران مادها تا زمان حکومت خشایارشا بیسابقه بود.
٣-
اولین مورد شاهکشی که باعث شد تا این بدعت شوم در این سلسله پایهریزی بشه، مربوط به کشتهشدن شاهنشاه هخامنشی، خشایارشا بود. پدیدهای که باعث شد تا شاهان بعدی هم از امنیت جانی در امان نباشند.
همهچيز درباره اشکانیان #رشتوی_جدید
(اول ریتوییت کنید و بعد شروع کنید به خوندن)
طولانیترین سلسله حکومتی در ایران، حکومت اشکانی بود. این حکومت ۴٧١ سال بر ایران حاکم بود و یکی از درخشانترین و مهمترین دوره از ادوار تاریخی ایران رو رقم زد.
اشکانیان اولین حکومت شاهنشاهی-پارلمانی در تاریخ بودند. درواقع سیستم حکومتی یونانی که به صورت دموکراسی بود، و سیستم حکومت رومی که به صورت آریستوکراسی بود، در ایران اشکانی تبدیل به پادشاهی-پارلمانی (تا حدودی میشه گفت پادشاهی مشروطه) شد.
ایران در دوره اشکانی ٣ مجلس داشت:
١- مجلس شاهی (شامل شاهزادگان دودمان اشکانی)
٢- مجلس بزرگان (شامل اشراف و سیاستمداران متنفذ)
٣- مجلس مهستان (تلفیق دو مجلس بالا)
مجلس مهستان فقط در زمان رویدادهای بسیار مهم مثل تعیین شاه جدید یا حمله قوای بیگانه به کشور تشکیل میشد.
رشتوی جدید:
تاریخچه کتاب #اوستا، بعد از هخامنشیان.
وقتی اسکندر مقدونی به ایران حمله کرد و هخامنشیان رو از بین برد، در اصطخر فارس، یا در تخت جمشید و یا در مکانی که امروز به نام کعبه زرتشت شناخته میشه، کتاب اوستا رو دید.
⤵️⤵️
٢-
این کتاب، کتاب اصیل زرتشت بود که طبق مندرجات آثار قدیمی زرتشتی، بر روی ١٢هزار پوست گاو با خط طلا نوشته شده بود و بنابر اطلاعات تاریخی، یا در آتشکده اصطخر یا کعبه زرتشت یا جایی در تخت جمشید نگهداری میشد.
⤵️⤵️
٣-
این کتاب فقط در مورد آیین زرتشتی نبود. بلکه یک دانشنامه بزرگ از آداب و رسوم آریایی، فرهنگ ایرانی، اسطورههای قدیم ایران، دانش ستارهشناسی، دانش پزشکی و... بود
⤵️⤵️