بچهها در اتاق خوابیده بودند که با صدای رعد و برق از خواب پریدند. بدو بدو رفتند پیش مادرشون و پریدند بغلش. مادر بهشون گفت نترسید. این فقط صدای رعد و برق است چیزی نیست برید بخوابید. بچهها گفتند اما ما میترسیم.
مادر گفت اما من پیش شما هستم. نترسید. بچهها گفتند. وقتی توی هال هستی و ما تو اتاق خواب دیگه پیش ما نیستی. ما اون موقع میترسیم. مادر گفت من همیشه پیش شما هستم. بین قلبهای ما یک رشته نامریی است که همیشه به هم متصلیم و همیشه کنار هم هستیم.
پسر پرسید: حتی اگر من روزی کاپیتان یک زیر دریایی بشم باز هم ما با اون رشته بهم متصل هستیم؟ مادر گفت آره. اون موقع هم عشق من با اون رشته تو را پیدا میکنه و دوستت داره، حتی وقتی زیر دریایی.
دختر گفت:اگر کوهنورد بشم و برم بالای کوههای بلند چی؟
مادر گفت: حتی اون موقع هم اون رشته نامریی ما را به هم وصل میکنه و اون رشته تو را پیدا میکنه. #حنانه_کیا (۳۰ شهریور - نوشهر)
دایی چی؟ اون که مرده و رفته بهشت. رشته نامریی عشق ما اون را هم پیدا میکنه؟ آره. اون را هم پیدا میکنه. ما به هم متصلیم.
اون موقع که راجع به چیزی نظر مشترک نداریم چی؟
اون موقع هم اون رشته وجود داره؟
اون موقعی که اختلاف نظر داریم و نظرمون یکی نیست هم اون رشته وجود داره. رشته نامریی عشق ما همیشه وجود داره. همیشه.
ما همیشه به آدمهایی که دوستشون داریم متصلیم.
حتی اگر ازشون دور باشیم.
حتی اگر از دستشون عصبانی باشیم.
حتی اگر باهاشون اختلاف نظر داشته باشیم.
حتی اگر دیگه در این دنیا نباشند.
ما همیشه به کسانی که دوستشون داریم متصلیم.
این کتاب را اخیرا تموم کردم و یه سری نکات کتاب برام جالب بود. خلاصهاش را این زیر مینویسم. شاید برای بقیه هم جالب بود رفتند سراغش.
نویسنده کتاب استاد روانشناسی دانشگاه است که روی موضوع خوششانسی تحقیق کرده و سعی کرده توضیح علمی پیدا کنه چرا عدهای خوش شانس تر از بقیه هستند.
نویسنده در گام اول یک پرسشنامه ساخته راجع به موقعیتهای مختلف و سعی کرده یک معیار عددی بسازه برای اینکه هر کس چند نمره خوش شانس یا بدشانس است. خوش شانسی می تونه در بردن جایزه، پیدا کردن موقعیتهای خوب، پول پیدا کردن، پیدا کردن شریک عاطفی خوب و غیره باشه.
در ادامه آدمها را بر اساس نمره خوش شانسی و بدشانسی طبقه بندی کرده و سعی کرده بفهمه چه ویژگی بین آدمهای خوش شانس مشترک است که اون ویژگی در آدمهای بدشانس نیست. از این طریق در نهایت خواسته بفهمه چه ویژگی سبب خوش شانسی و چه رفتاری سبب بدشانسی میشه.
اینجا یه مجموعه سوالاتی است که بعد از مصاحبه فنی در بخش مصاحبه رفتاری مرسوم است. یک سری را اینجا می گذارم شاید به درد کسی خورد. در آخر رشته تویت هم تکنیک جواب دادن به این مدل سوالها را می گذارم.
Describe a situation in which you were able to use persuasion to successfully convince someone to see things your way.
Describe a time when you were faced with a stressful situation that demonstrated your coping skills.
یکی از بدترین قسمتهای ADHD که خیلی آزارم میده و تا مدتها فکر میکردم عادی است و همه مردم همینجور هستند نقص در درک بقای شی است object permanence.
به این صورت که وقتی چیزی را نبینم بعد یک مدتی کلا فکر میکنم وجود نداره. برای همین اگر خوراکیها که خریدم تو چشمم نباشه یادم میره.
برای همین سبب میشه که هر دفعه میرم خرید خمیردندون بخرم. چون هر دفعه فکر میکنم ندارم. چون خمیردندونها را ته کمد میگذارم که با چشم نمیبینم برای همین چون هر روز نمیبینم مطمین هستم که ندارم. مشابه همین در خرید کل چیز دیگه هم هست.
بدترین قسمتش رابطه با آدمها است
آدمهایی که هر روز میبینمشون برام زنده هستند و وجود دارند و باهاشون وقت میگذرونم و بهشون فکر میکنم. آدمهای که دیگه نمیبینمشون دیگه ناخودآگاه انگار وجود ندارند و روابطم به سرعت از بین میره و تبدیل میشند به خاطره.
به معنی مطلق کلمه از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
پدرم دبیرستان بانکداری درس خونده بود. اون زمان یه کتابچههای داشتند به نام جدول لگاریتمی. برای ضرب اعداد بزرگ، اول لگاریتم هر عدد را با کمک این جدولها به دست میاورند. بعد لگاریتمها را جمع میکردند. بعد میرفتند سراغ جدول معکوس لگاریتم و حاصل را پیدا میکردند. تا ماشین حساب اومد
میگفت روزی که ماشین حساب اومد هم ما و هم معلمهامون ترسیده بودند. فکر میکردیم این همه سال درس خوندیم یه ماشین همه کارها را میکنه. ما دیگه به چه درد میخوریم؟
ولی اینطور نشد. ماشین حساب شغل ما را از بین نبرد بلکه کارمون را راحت کرد و شغلمون بهتر شد.
حالا داستان چت جی بی تی و هوش مصنوعی و غیره هم همینه. این ترس از اینکه ماشین جای ما را خواهد گرفت و ما بیکار میشیم اولین بار نیست که پیش اومده. ماشین زندگی ما را عوض خواهد کرد. کارهای تکراری را بهش میسپاریم و کارهای مهیج تر م جدیدتری انجام خواهیم داد.
تمام پروژههایی که این سالها انجام دادم در کانادا یا آمریکا بود. اولین بار بعد سالها یک پروژه در یک کشور در حال توسعه در آمریکای جنوبی داریم. در یکسالی که مشغول این پروژه هستم به اندازه سه چهار سال دهنم سرویس شده. بدقولی، بینظمی، دو دره بازی و کیفیت پایین اجناس سرویس شدم.
یعنی هر کس از هر جا بتونه کم میگذاره هر کس فرضش اینه که اگر مشکلی پیش بیاد یکی دیگه باید چک می کرده و خودش مسولیتی نداره که کاری که داره انجام میده همه جوانبش را چک کنه.
کیفیت جنسها هم واقعا بد است. تولید کننده فرضش اینه که ما باید تمام مراحل تولیدش را چک کنیم وگرنه اشغال میده
روزی که قول میدند و ما مطابق عادت روی همون روز برنامه ریزی میکنیم که تجهیزات را تحویل میدند رسما از روی هوا است. ما وسطش ده بار باید بریم فشار بیاریم که به قولشون وفادار باشند و تهش هم دیرتر از چیزی که قول داده بودند تحویل میدند و گند میزنند به همه برنامهریزی ساخت و ساز
مارگارت اتوود، یک داستان کوتاه داره با عنوان « پایانهای خوش»
داستان اینجوری شروع میشه:
جان و ماری ازدواج میکنند.
بعد چه اتفاقی میافته؟
اگر پایان خوش میخواهی برو سراغ بخش الف
الف)
جان و ماری عاشق هم شدند و ازدواج کردند. هر دو شغلهای ارزشمند و پولسازی داشتند که هیجانانگیز و چالشی بود. یک خونه خوب خریدند. قیمت ملک بالا کشید. بعد که اوضاعشون بهتر شد، دو تا بچه آوردند که خودشون را وقف اونها کردند. بچههاشون خوب بار اومدند.
جان و ماری زندگی سکسی هیجان انگیزی داشتند و دوستانی ارزشمند. با هم مسافرت میرفتند. بازنشسته شدند. تفریحات و سرگرمیها هیجان انگیز و چالشی داشتند. در نهایت مردند. این پایان داستان است.