این کتاب رو شروع کردم که خیلی مرتبط با شرایط امروز ماست
Twitter and Tear Gas
(توییتر و گاز اشکآور) #خلاصه_کتاب_متین
کتاب به جنبشهای مردمی که از شبکههای اجتماعی شروع میشن میپردازه. تذکر میده که این جنبشها حتما با محدودیتها و ضعفهای جدی روبرو میشن که باید نسبت بهشون آگاه باشیم
نویسنده مثال جالبی از «شِرپا»ها میزنه. شِرپا کوهنوردهای نپالی هستن که به افراد مبتدی، که تمرین زیادی در کوهنوردی نداشتن، کمک میکنن تا قله اورست رو فتح کنن. براشون کپسول اکسیژن میبرن؛ وسایلشون رو میارن؛ توی مسیر راهنماییشون میکنن و…
ولی کمک شِرپاها تا جایی موثره که همهچی خوب پیش بره. قله اورست ۸۰۰۰ متر ارتفاع داره و کوهنوردی خطرناکی به حساب میاد. اگه مشکل جدی در مسیر پیش بیاد (ریزش بهمن، بسته شدن مسیر و غیره) شِرپاها کمک خاصی نمیتونن بکنن.
برای مقابله با این شرایط، ورزیدگی و آمادگی یک کوهنورد حرفهای الزامیه. ولی کوهنورد مبتدی که چنین آمادگی و تواناییای نداره، احتمالا از بین میره.
حضور شِرپاها باعث شده تا تعداد افرادی که برای فتح قله اورست اقدام میکنن افزایش پیدا کنه. ولی میزان تلفات هم بنا به همون دلیل که گفته شد، بالا رفته.
نویسنده میگه شبکههای اجتماعی مثل همین «شِرپا»ها هستن. اونها شروع تجمعات و حرکات اعتراضی رو تسهیل میکنن. میتونن با یک فراخوان مردم رو به خیابون بکشونن و جنبشی رو شروع کنن. ولی تا وقتی همهچی خوبه، چنین چیزی کافیه.
وقتی شرایط پیچیده و خشن شد (گاز اشکآور زدن؛ گلولهها سمت مردم اومدن و...) مردمی که تو خیابونن چکار کنن؟ هدف چیه؟ کجا برن؟ وقتی جنبش به فاز بحرانی رسید - که حتما یه موقعی میرسه - تکلیف چیه؟
قبلا شاید شش ماه طول میکشید تا بشه یک حرکت خیابونی رو ترتیب داد. ولی این تاخیر بیفایده نبود؛ مردم فرصت پیدا میکردن تا خودشون رو با طرز تفکر گروهی تطبیق بدن؛ تصمیمگیری و حلاختلاف جمعی رو تمرین کنن؛ هدفهای نهایی و مسیر رسیدن به اونها رو خوب درک کنن.
امروز با چند فراخوان و هشتگ در شبکههای اجتماعی میشه مردم رو به سرعت متحد کرد و به خیابون آورد. ولی در عین حال، این مردم فرصت نمیکنن یاد بگیرن چطور گروهی فکر کنن، تصمیم بگیرن، و اختلافهاشون رو حل کنن. با هیجان و انرژی وارد میدون میشن، ولی هدف و مسیر مشخصی ندارن.
شبکههای اجتماعی اجزای جداییناپذیر جنبشهای مردمی امروز هستن. ولی باید انتظارات معقولی از اونها داشته باشیم. شبکههای اجتماعی نقطه شروع یک مسیر طولانی هستن. اگه انتظار بیشتری از اونها داشته باشیم، در نهایت به سرخوردگی و یأس میرسیم.
هدف کتاب این نیست که رمز موفقیت در شبکههای اجتماعی رو معرفی کنه. نویسنده میگه هدفش اینه که جنبشهای مشابه دههی اخیر رو بررسی کنه تا ما با ضعفها و قوتهای این ابزار که در اختیار ماست آشنا بشیم، و ازشون درست استفاده کنیم.
من با معرفی ایشون این کتاب رو شروع کردم. به نظر میاد نکات مهم کتاب رو هایلایت میکنن. حتما ببینید.
تو ورزشگاه مردم داد زدن «ترابی بیشرف». در نقطهی مقابل اون، وقتی سردار آزمون اومد تو زمین، تماشاگرها با صدای بلند تشویقش کردن. گزارشگر شبکه فاکس گفت سردار تشویق میشه چون به وضع موجود اعتراض کرد (توییت بعدی)
سردار آزمون توسط تماشاچیها تشویق میشه. گزارشگر میگه "طرفدارهای ایران به شدت تشویقش میکنن. یه جورایی براشون قهرمانه، چون به شرایط موجود اعتراض کرد. در یکی از اعتراضهاش نوشت زنده باد زنان ایرانی"
دهه شصتیهای عزیز، یه چند دقیقه دست از خودتحقیری بردارید. هی نگید خاک بر سر ما که اونطوری بودیم. ما تو شرایطی بزرگ شدیم که مطیع بودن ارزش بود. از صبح که بیدار میشدیم، خونواده، معلمها، استادها و... همه تحقیرمون میکردن. کسی برای ما ارزش قائل میشد؟ با ما مثل آدم حرف میزدن؟
یادم میاد یه بار پلیس برادرم رو گرفته بود. بعد از ۲۴ ساعت که ولش کردن، خسته و تحقیر شده برگشته بود خونه. بابام چکار کرد؟ همون دم در زد زیر گوشش! که "چقدر بهت گفتم این کارها رو نکن"!
یعنی اگه پلیس شما رو میگرفت، هم اونجا تحقیر میشدید، هم تو خونه. تو خونه بعضا شرایط بدتر هم بود!
ما وقتی سال ۸۸ میخواستیم بریم بیرون، طوری با بقیه هماهنگ میکردیم که خونواده مطلع نشه.
ما نسلی هستیم که دوستدختر/دوستپسر رو باید از خونواده مخفی میکردیم.
حالا الان پدر مادرها روشنفکر شدن که "نه ما اینطوری نبودیم" یا "دست روی بچهها بلند نمیکردیم". ولی ما که یادمون نمیره.
وقتی حال روحی شما خوبه، و در اطرافتون اتفاق عجیب یا تازهای رخ نداده باشه، ذهن شما در آرامش و آسودگی به سر میبره. در این حالت، بیشتر متکی به احساستون هستید، و چیزهایی که میبینید و میشنوید رو راحتتر میپذیرید. ولی این حالت میتونه مشکلاتی هم داشته باشه. /۱
کتاب به این حالت میگه «آسودگی شناختی». وقتی همهچی داره خوب پیش میره، و مشکل یا تهدیدی وجود نداره، ذهن شما نیازی نمیبینه که سیستم ۲ رو بصورت جدی فعال کنه - چون تفکر متمرکز لازم نیست. در این حالت، مشاهدات و احساساتمون رو ارزیابی نمیکنیم. /۲
وقتی شما چیزی رو چند بار دیده باشید و ذهنتون بهش آشنا باشه، نسبت به اون پدیده در حالت «آسودگی شناختی» هستید. در این حالت، تشخیص و بررسی حقیقت کار راحتی نیست. این نکتهایه که شرکتهای تبلیغاتی و رژیمهای دیکتاتوری استفاده میکنن، تا ادعای غلطی رو باورپذیر کنن. /۳
شبکههای اجتماعی تبدیل به بخشی از زندگی ما شدن و استفادهی ما از اونها در آینده احتمالا بیشتر هم میشه. به همین دلیل مهمه که یاد بگیریم زندگیِ آنلاینمون رو مدیریت کنیم. کتاب دو تا حوزه رو مشخص میکنه که باید براشون مرزگذاری داشته باشیم: تعاملات آنلاین و مدیریت زمان. /۱
شبکههای اجتماعی این بستر رو فراهم کردن که با خانواده، دوستان، همکاران و... در ارتباط باشیم. در عین حال، اینکه چیها رو در تایملاینمون ببینیم، به عهده ماست. ما مجبور نیستیم چیزهایی که به ما حس خوبی نمیدن و دوست نداریم رو جلوی چشممون نگه داریم. /۲
اگه شخصیت آنلاینِ افراد یا محتویاتی که منتشر میکنن رو به هر دلیلی دوست ندارید، از گزینههای بلاک، میوت یا هاید استفاده کنید.
نویسنده (که خودش اینفلوئنسره) میگه این کارها رو میکنه:
- اکانت پرایوت شخصیاش رو از اکانت عمومیش جدا کرده و به هرکسی معرفیش نمیکنه /۳
خیلی از مرزهایی که در محیط کار وجود داره، از قبل توسط خود اون اداره یا شرکت مشخص شدن؛ مثلا مواردی مثل "به کار گرفتن بدون حقوق"، "آزار کلامی"، "سرک کشیدن در زندگی شخصی" و غیره پذیرفته نیستن. ولی اینها همه مرزهای لازم سر کار نیستن. /۱
کتاب تذکر میده که هیچوقت انتظار نداشته باشیم شرایط خود به خود خوب بشه؛ ما باید برای اصلاح شرایط کاری انجام بدیم. محیط کار هم همینه. /۲
مثلا اگه یکی وقت و بیوقت باهاتون حرف میزنه و حواستون رو پرت میکنه، بهتره ازش بخواین سر نهار یا یک وقت استراحتِ دیگه پیشتون بیاد. اگه وقت برای کارِ بیشتر ندارید، به درخواستهای جدید نه بگید - مسئولانه رفتار کنید. /۳
هر چقدر بزرگتر میشیم، ساختن دوستیهای جدید هم سختتر میشه. بعد از سی سالگی، اکثر آدمها به یک شناختی از خودشون رسیدن، و نسبت به اینکه با کیها تعامل داشته باشن، سختگیرتر میشن. /۱
مسئولیتهای زندگی (کار و خونواده) هم وقت زیادی در اختیار کسی نمیذاره که برای روابط جدید صرف کنن. به همین دلیل، طبیعیه که آدمها به دوستهایی که دارن پایبند بمونن. /۲
همه ما رشد میکنیم، و روحیات و مسئولیتهای جدید بدست میاریم. همراه با نیازهای جدید ما، روابطمون هم باید تغییر کنن. ولی مرزگذاری جدید در دوستیهای قدیمی کار راحتی نیست؛ در این روابط، هر کدوم از ما نقشی رو پذیرفتیم، و مرزگذاری جدید به منزلهی خیانت به اون رابطه به نظر میاد. /۳