۱۹ سالم بود، خیلی ترسیده بودم. اومدم پايين از دفترش و انقدر حالم بد بود كه همونجا نشستم زدم زير گريه. هنوز تصوير همه چیز جلوی چشمامه.
بعدها ازش خیلی بد شنيدم و اين ويديوی اخير #ابولقاسم_طالبی كه وايرال شد، تصميم گرفتم ماجرای اون روز رو باهاتون به اشتراک بگذارم
حدود ۸-۷ سال پيش كلاسهای بازیگری میرفتم، برای همه فیلم و سریالهایی كه میشد تست میدادم. یکی از اين دفترهای سینمایی که قبلا فرم پر كرده بودم بهم زنگ زد و برای تست دعوتم كرد. به آدرس رفتم و همون آقایی كه فرمم رو گرفته بود اونجا بود.
دستيار آقای طالبی بود و ظاهرا آقای طالبی خودش توی اتاق بود و از دخترها تست میگرفت. حدود ده تا دختر ديگه هم بودن كه نوبتی میرفتن داخل و میاومدند. نوبت من شد و رفتم داخل.
يک آقایی قد كوتاه و سرش پایین بود، داشت فرمها رو نگاه میكرد.
سلام کردم و خیلی بیاعتنا جواب داد، بدون اینکه نگاه كنه گفت بشين. نشستم، فرمم رو درآورد و سرش رو بالا کرد. بهم كه نگاه کرد مدل حرف زدنش عوض شد. شروع كرد به سوال پرسيدن «چیکار کردی اين مدت و ...» و رفت سمت سؤالهای شخصی
«دوست پسر داری يا نه؟ دوست پسرت مشکلی نداره اومدی اينجا تست بدی؟» من لبخندی زدم و بدون جواب به سوالش گفتم اومدم تست بدم دیگه، ایرادی نداره! بهم گفت بلند شو وایسا، ایستادم. از بالا تا پايين براندازم كرد. سنگینی نگاهش رو كاملا حس میكردم. گفت بچرخ ببینم! چرخيدم ...
با خودم گفتم شايد میخواد برای نقش مورد نظرش ببينه مناسبم يا نه! (آدم توی اين شرايط نمیخواد باور كنه) با یک لبخند هيزی گفت: «قدت چنده؟ وزنت چنده؟ وايسا كنار ديوار!» از پشت ميزش بلند شد اومد سمتم. قدش خیلی كوتاهتر از من بود. بهم نزدیک شد تا حدی كه بهم چسبيده بود.
نفسش رو احساس میكردم. گفت «چه بوی خوبی میدی» ادای نفس نفس زدن درمیآورد. حالم داشت بهم میخورد ازش (الان كه بهش فكر میكنم به خودم میگم کاش پرتش میكردم!
كاش تف میكردم توی صورتش، ولی ١٩ سالم بود
اينجور آدمها هم كارشون رو خيلی خوب بلدند، يک جوری منفعل میشی انگار مغزت قفل میشه) خیلی ترسیده بودم.
آروم گفت: «بلدی من رو ببوسی؟» همینجوری خشكم زده بود. چند ثانیهای توی همين حالت زل زده بود بهم. بعد یهو رفت عقب گفت: «خب! بیا بازی کن ببینم!»
من در حالی كه تمام تنم از ناراحتی و ترس سِر شده بود سعی میکردم خودم رو نبازم و عادی باشم، اومدم نشستم روی صندلی. رفت پشت ميزش یک کتاب قطور درآورد، یک صفحه از وسطش باز كرد و بهم داد، گفت: «اين تيكه رو بازی کن!»
به خودم گفتم هرچی شده رو بذار كنار الان سعی كن کارت رو خوب انجام بدی. شروع كردم خواندن.
ديدم عجب!!!... بايد نقش یک دختر رو بازی كنم كه داره میره حموم!! با جزئيات راجع به حموم رفتنش و درآوردن لباساش که نوشته بود. با تعجب بهش گفتم: «آقای طالبی من چه جوری اين رو بازی کنم؟»
گفت: «بازی كن ديگه، مگه بازيگر نیستی؟!» گفتم: «خب اين داره میره حموم من كه نمیتونم لباسام رو دربیارم.» یک ذره با همون ولع و حالت هيز نگاهم كرد و گفت: «تا هرجاشو میتونی بازی كن!» با اون حالی که داشتم ديگه نه میلی داشتم نه تمركزی واسه بازی، فقط میخواستم از اونجا فرار كنم.
شروع كردم ديالوگها رو گفتن و نصفهاش گفت: «خوبه قبول شدی. برو بهت زنگ میزنيم». بلند شدم با همون حالت بهتزده و سِر از اتاق اومدم بيرون. دستيارش پرسيد چی شد؟ كشيدمش كنار يواش بهش گفتم: «اين آقای طالبی چرا اینجوری کرد؟! به من تست حموم رفتن داده».
دستیارش مثلا یعنی خیلی تعجب کرد و گفت «نه بابا، آقای طالبی اصلا اینجور آدمی نيست، خیلی آدم خوبیه، حتما تو بد برداشت کردی!» اومدم پايين از دفترش و انقدر حالم بد بود كه همونجا بغل جدول نشستم زدم زير گريه
هنوز تصوير همه چیز، بعد از اين همه مدت، جلوی چشمامه. اون سريال هيچوقت ساخته نشد و من ديگه اين آدم رو نديدم. بعدها ازش خیلی بد شنيدم و اين ويديوی اخير كه وايرال شد، تصميم گرفتم ماجرای اون روز رو باهاتون به اشتراک بگذارم.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
#ابولقاسم_طالبی از نام زنان بازیگر استفاده میکرد، داستانهای خیالی درباره آنها به زبان میآورد، از «عرق خوردن با فلان زن» و «پا دادن آن یکی زن بازیگر معروف» میگفت تا به خیال خودش به من بفهماند که اگر میخواهم بازیگری را حرفهای انجام دهم، باید رفتار وقیح امثال طالبی را بپذیرم
چندین سال پیش به دلیل کم بودن سن و بیتجربهگیام، به دفتر طالبی که روبه روی پاساژ کوروش بود رفتم. اونجا پر بود از دخترای همسن من که برای تست دادن و دیدار با او اومده بودند.
هر دختری میرفت داخل تقریبا مدت زمان طولانی میشد بالای نیم ساعت و بعدشم هرکس با یک ریاکشنی خارج میشد.
یکی با بغض و ترس یکی با خشم یکی با یه لبخند موفقیتآمیز که انگار نقش اول رو بهش دادند ۱۰۰ درصد!
نوبت من که شد مثل همه که گوشیهاشون رو میگرفتند، دستیارش به منم گفت گوشیت رو تحویل بده.
دیروز، روز ۸۳ انقلاب، بعد از اذان صبح در روزی سرد و پاییزی، جمهوری اسلامی #محسن_شکاری ۲۳ ساله را به جرم محاربه با مصداق ایجاد ترافیک و زخمی کردن یک بسیجی اعدام کرد
به گفته دوستان محسن او امیدوار بود حکم اعدام فقط برای ترساندن باشد چرا که بسیجی حتی به بخیه هم نیاز پیدا نکرده بود
محسن در دادگاه فرمایشی حتی به وکیل دسترسی نداشت. به خانوادهاش قول داده بودند اگر خبر را رسانهای نکنند، او آزاد میشود.
محسن در کافهای در ستارخان کار میکرد. عاشق قهوه و ویدیو گیم بود. تصویری از مادرش منتشر شد که وسط خیابان فریاد میزند و محسن را صدا میزند.
بسیاری از رسانهها قتل حکومتی محسن را اولین اعدام در جریان انقلاب میدانند. اما قتل حکومتی در #بلوچستان رنگ و بوی دیگری دارد. بلوچ را با حکم قاچاق مواد به طور گروهی و بیسر و صدا اعدام میکنند. ۲ روز پیش سه برادر را اعدام کردند: جما، انوشیروان، و ناصر عمرزهی.
#معصومه_صلیحاوی، دختر نوجوان عربی که به خانهی پدرش پناه میبرد، چرا که از دست شکنجهها و آزارهای شوهرش به ستوه آمده. معصومه در کودکی با فشارهای خانواده تن به این ازدواج داده بود
بعد از رفتن معصومه به خانه پدر، شوهرش بدون هیچ مدرکی میان طایفه مدعی میشود معصومه به او خیانت کرده
پدرش وقتی از طرف طایفه تحت فشار قرار میگیرد، برای حفظ «آبرو» با چاقو دخترش را به قتل میرساند.
پدر ۴۵ ساله در حالی که در یکی از دستانش چاقوی خونآلود بود، جنازه معصومه را به نشانهی «غیرت» جلوی خانه شیخ طایفه میگذارد و به کلانتری میرود.
پدر معصومه و قاتل او، ساکن کوی علوی اهواز، اینگونه واقعه را شرح میدهد «فرزندم به نام معصومه را که حدودا ۱۷ ساله است به دلیل مسائل ناموسی با سلاح سرد چاقو به قتل رساندم و در یک ملحفه پیچیدم و در منزل شیخمان واقع در خیابان کردونی انداختم».
روز ۸۲
▪️روز سوم اعتصابات سراسری با شرکت کسبه بیشتری علی رغم تمام تهدیدها در بیشتر شهرهای ایران سپری شد. از عصر به بعد جمعیت زیادی در تهران گزارش شده است، از پیر و جوان و حتی افرادی بر روی ویلچر، که به سمت #میدان_آزادی در حرکت بودند.
▪️دانشجویان مبارزات خلاقانه خود را ادامه دادند. در دانشگاه امیرکبیر روی در مرکز بسیج را گل گرفتند و نوشتند: پلیتکنیک بیدار است
▪️همراه اول هک شد. به بسیاری پیام هشدار زلزله رسید که «به بیرون از خانه بروید». مقامات جمهوری اسلامی با دستپاچگی گفتند: هشدار جعلی بود بیرون نیایید
▪️تایم، زنان ایران را به عنوان قهرمانان سال ۲۰۲۲ برگزید. آنجلینا جولی با رویا پیرایی، دختر #مینو_مجیدی جان باخته اعتراضات به گفتگو نشست.
▪️ایران اینترنشنال از درخواست مقامات جمهوری اسلامی از ونزوئلا برای دریافت پناهندگی خود و خانوادهشان بعد از "اتفاق ناگوار" (سقوط) خبر داد.