سوار مترو شدم، ایستگاه طالقانی. پامو گذاشتم داخل متروی شلوغ، یه پیرمرد داشت سر یه دختر و پسر جوون داد و بیداد می کرد که این چه سر و وضعی ه، همه مون می ریم جهنم.موهاتو بپوشون.
قبلا، خیال می کردم با همچین آدمی رو به رو بشم، یقه اش رو می گیرم از مترو پرتش می کنم بیرون.
مادر تمام زندگیش
سجادهایست گسترده
در آستان وحشت دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی میگردد
و فکر میکند که باغچه را کفر یک گیاه
آلوده کردهاست.
پیرمرد می گفت، سه تا پسر مهندس بیکار
دارم، ولی کشور رو به بیگانه نمی دم. یک نفر گفت آش رو با جاش دیدی دست بیگانه حواست نیست.
پیرمرد داد و بیداد می کرد، می گفت حالا که شما می گید آزادی ه، منم می خوام لخت بشم، می خوام داد بزنم.
یکی اومد جوابشو بده، پسر هفده، هجده ساله ای که کنار من با گوشیش بازی می کرد به طرف گفت
ولش کن، این سه، چهارتا عمر دیگه باید طی کنه، تا بفهمه تو چی می گی!
من توی اون لحظه به این فکر کردم، بیچاره دختر و پسر، روزشون خراب شد، بیچاره پیرمرده، الان یه کتک حسابی می خوره.
به پیرمرده گفتم، باباجان، جلو پاتو نگاه کن، برو بهشت، حالا ما هم جهنم، دور هم یه کاریش می کنیم.
بقیه رو ول کرد شروع کرد به داد زدن سر من، که تو شرف نداری، غیرت نداری، گردنت رو می شکنم، تقصیر توئه همه مون بریم جهنم.
داد می زد، چشم هاش مثل این نقاشی از حدقه بیرون زده بود.
خندیدم، گفتم، تو پهلوونی، بیا بریم اون ور حرف بزنیم، می خواستم از اون دختر و پسر دورش کنم، با من اومد.
سال ها بود، ازین ها ندیده بودم، آدم ساده ای که ترس از جهنم تا عمق جانش ریشه دوونده، آدم هایی که نه شبیه سیاسیونی هستند که از دین به مثابه ابزار قدرت و سرکوب استفاده می کنند، نه متشرعانی که پی دعوت و تبلیغ هستند.
آدم هایی که ترسیده اند و مثل گربه ای که در پس تغییرات اجتماعی در
گوشه ای گیر افتاده و هر کاری از دستش بر می آید و در هیچ معادله ای از فردای ایران لحاظ نشده اند.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
قدرت، باعث آسیب مغزی می شود! یکی از پژوهشگران دانشگاه مک مستر آنتاریو، پژوهشی با کمک تحریک مغناطیسی مغز (TMS) انجام داده است و به این نتیجه رسید که قدرت، کارکرد نورون های آینه ای که پایه فیزیولوژیک احساس همدلی هستند را مختل می کند.
کلتنر به این موضوع «پارادوکس قدرت» می گوید:«رسیدن به قدرت باعث می شود، ظرفیت های ذهنی مثل همدلی که عامل به قدرت رسیدن فرد بوده اند، تضعیف شوند.» جاناتان دیویدسون (۲۰۰۹) اسم این سندرم را «سندرم هوبریس» گذاشته است و نشانه هایش را تحقیر آشکار دیگران،
از دست دادن تماس با واقعیت و اقدامات بی پروا بر می شمارد.
لرد دیوید اون، نورولوژیست می گوید، درمان این عارضه، یادآوردن لحظات بی قدرتی، یا داشتن کسانی در کنارتان است که دوران بی قدرتی را یادآوری کنند،
نادر طالب زاده، یک تنه حجم زیادی از اطلاعات نادرست را به حلقه های تصمیم گیر نظام وارد کرده بود که انعکاس این حرف ها رو بعدا از زبان مسئولین شنیدیم، نمونه هایی از این حرف ها:
خب حالا چه طور این واحدهای درسی می تونه روی ذهنیت فنیخوانده تاثیر بذاره؟
اول، تاثیر روی هستی شناسی (ontologi)، یعنی از نظرشما، چه چیزهایی جهان اجتماعی را می سازند و وجود دارند؟ واقعیات اجتماعی مستقلا وجود داره یا ساخته ذهن ماست؟ 👇
دوم. تاثیر روی شناخت شناسی (epistemology)، به معنای نگاه فرد به دانش خودش از جهانه. چیزی که ما خیال می کنیم می دونیم، کاملا با واقعیت بیرونی منطبقه؟ یا نه مغز ما ممکنه دستکاری هایی در واقعیت بیرونی کرده بشه و اون واقعیت از نگاه فرد دیگه ای، به شکل دیگه ای ه؟👇
۱/۴-وقتی یک نفر تازه مدیر یک جایی می شه چهار حالت بیشتر نداره،اون سازمان یا نهاد:
۱.تازه تاسیسه
۲.از بین رفته و نیاز به راه اندازی مجدد داره
۳.رو به از بین رفتنه و نیاز به همراستایی مجدد داره
۴. موفق و رو به رشده
در حالت اول و دوم،مدیر کار رو تقریبا از صفر شروع کرده و👇
۲/۴- نتایج عملکرد مدیر مشهوده. مثلا امیر کبیر خیلی از نهادها را از نو ساخت یا برخی از مدیران نسل اول انقلاب، نهادهایی که از بین رفته بود رو دوباره ساختند. این دو دسته معمولا در بافت زمانه خودشون خوشنام می شن. حالت چهارم هم تکلیفش مشخصه.
آمّا حالت سوم👇
۳/۴-مدیرانی که یک نهاد یا سازمان رو به افول رو تحویل می گیرند،سیاه بختان زمانه اند.اینا حتی اگر با موفقیت روند افول رو کُند یا متوقف کنند، در نهایت موقع اتمام خدمت،پیشرفت محسوسی نداشتند.
هیچکس هم نمی گه درسته الان اوضاع، صد پله بدتر از موقع شروع مدیریتش ه،اما اگه این مدیر نبود
👇