Behrooz Dx 🐋 Profile picture
مفسر بیضوی مثنوی معنوی؛ بلاگر حوزه‌ی ریدن. 💩 ناشناس امن در سیمپل ایکس: https://t.co/bX7l4A9EUC
Oct 21 7 tweets 8 min read
پیرو این توییت، گفتم تنگش کنم بیام یه خاطره عجیبی رو بنویسم مربوط به سیزده سال پیش، که خیلی وقت بود تو پستوی ذهنم گم و گور شده بود و با توییت این خانوم یه دفعه یادش افتادم. دیشب برای زید محترم تعریف کردم و ایشون تایید کرد که ارزش نوشته شدن داره؛ اینه که امیدوارم لابه‌لای این اخبار جنگ و نگرانی مربوطه‌ش خوندن این داستان برای چند نفری یه لبخندی رقم بزنه. اگر خوندین و خوشتون اومد یه #ریت هم بزنید :)

برای خوندن این ماجرا باید کمی صبور باشید چون تا نزدیکای آخرش همه چی قراره خیلی معمولی جلو بره، همونطور که تو اون شب کذایی تا ثانیه‌های آخر همه‌چیز داشت برای من نرمال و البته رویایی جلو می‌رفت تا وقتی که یه دفعه چنان چرخشی تو ماجرا رقم خورد که اساتید پلات‌توییست هالیود به خواب ندیدن.

ماجرا مربوط به اواخر سال ۲۰۱۱ئه، زمانی که من تازه یک سال و خرده‌ای میشد که به عنوان دانشجو اومده بودم کانادا، بیست و سه سالم بود و توی یه شهر خیلی کوچیک تو شمال BC‌ زندگی میکردم که کلا هشتاد هزار نفر جمعیت داشت و تقریبا همه‌شون هم وایت بودن. طبیعتا حلقه اجتماعی بزرگی نداشتم و مهمتر از اون، دختربازی تو فضای فرهنگی جدید چالش خیلی پیچیده‌ای بود.

هشت نه ماه قبلش، ترم یک دانشگاه توی کلاس یه دختری بود به نام «رایلی» که فقط یکی دو بار سر تکالیف کلاس با هم تعامل داشتیم و از اونجا که من موبایل نداشتم، تنها راه ارتباطیمون فیسبوک بود که اون رو هم من روی لپتاپ چک می‌کردم. عکس پروفایل فیسبوک ایشون هم یه عکس خیلی تمام قد از فاصله‌ی دور بود، در واقع شما فقط میتونستی ببینی یه چیزی که احتمالا دختره با لباس آبی و موی بلوند ته کوچه وایساده، و چهره توش مشخص نبود. بگذریم، دسامبر ۲۰۱۱ بود، صبح شنبه‌ی تعطیل و سرمای سگی منفی بیست؛ و من توی خونه نشسته بودم و از درد بی زیدی و فوران هورمون‌های مردونه می‌پیچیدم به خودم که یه دفعه لامپ روی کله‌م روشن شد و گفتم پیام بدم به همین رایلی و بگم بیا بریم «هنگ آوت». این در حالی بود که از آخرین باری که این آدمو دیده بودم یک سالی می‌گذشت.

ایده‌ی کلی هم پیاده‌سازی تئوری‌ای بود که در خلال زندگی با پسرای همسن و سال کانادایی ازشون شنیده بودم؛ که «اول به طرف می‌گی بیا بریم یه گشتی بزنیم، بعد میرید یه قهوه می‌خورید، یه پارکی، سینمایی چیزی می‌رید، یه کم صحبت می‌کنید، بعد ازش می‌پرسی دوست داره بیاد خونه و اگر گفت آره، میایید خونه و به گپ زدنتون ادامه می‌دید و کم‌کم می‌تونی بپرسی که دوست داره برید توی اتاقت و لم بدید و فیلم ببینید و "چیل" کنید و اگر خوش‌شانس باشی در پایان همون شب می‌تونه اتفاقای خوبی بیفته».
تو فضای فرهنگ خود وایت‌ها دست کم توی اون سن و سال همچین روندی از اتفاقات هم تقریبا روتین بود، حالا نه اینکه همیشه هم ختم به «خیر» بشه ولی خب شانسش بدک نبود به هر حال.

من هم که اگر یه کار رو توی زندگیم خوب بلد باشم، اون کار خوندن manual و دنبال کردن دقیق دستور‌العمل‌هاس، با این پیام فیسبوکی پروژه رو کلید زدم، و اتفاقا دختره هم خیلی گرم برخورد کرد که آی چه خبر و خیلی وقته ندیدمت و فلان و بیسار، و از اینکه یه دیداری تازه کنیم کلی استقبال کرد. اون ماشین نداشت و من موبایل، این شد که قرار گذاشتیم که عصر تا یه جایی رو خودش بیاد و من راس ساعت سه از روبروی فروشگاه تارگت برش دارم و بریم بچرخیم. روی ساعت و مکان دقیق تاکید کردیم چون من خارج از خونه امکان برقراری تماس نداشتم باهاش.
Jan 12 28 tweets 6 min read
خب، با این همه دوستان کُس‌نمک دیگه مجبورم ماجرا رو تعریف کنم!
همین اول بگم این داستان حاوی مقادیر معتنابهی عن و گُهه، و از این لحاظ خوندنش به آدم‌های وسواسی، تر و تمیز، بیماران قلبی، خانم‌های باردار، و کسایی که همین الان سر سفره نشستن توصیه نمیشه.
Image
Image
قبل از خوندن #رشتو، موقعیت‌های غیرمنتظره‌ای که مجبور شدید توش برینید رو به یاد بیارید و آخرش بگید آیا مشابه مورد من براتون پیش اومده یا نه. این چیزی که امروز برای من اتفاق افتاد یه مقدمه‌ای داره که بدون گفتنش حق مطلب ادا نمیشه، اینه که بذارید اول یه خرده برم عقب.
Nov 28, 2023 14 tweets 3 min read
پنجشنبه برای بار nام کلونوسکوپی دارم. اگر نمی‌دونی این لامصب چیه که خوش به سعادتت، اگرم می‌دونی که بیا بغلم... 🫂
واسه اونایی که نمی‌دونن، کلونوسکوپی یعنی فرو کردن همزمان چند تکنولوژی تو کون شما، اونم بعضا تا عمق یک و نیم متر‌ی‌تون.

با من باشید تا بیشتر با این مقوله آشنا بشید. در کلونوسکوپی، شیلنگی که نوکش یکی از بزرگترین دستاوردهای بشر قرار گرفته رو می‌کنن تو کون شما. یعنی دستگاه بسیار ریزی که همزمان هم پمپ آبه، هم پمپ باد، هم دوربین فیلمبرداری، هم دریل، هم بازوی مکانیکی میکروسکوپی و هم چراغ قوه، همه‌ی اینا رو یه جا میکنن تو کون شما و میرن جلو.
Jun 3, 2023 11 tweets 3 min read
آقا خاطره بگم :))
دانشجو بودیم، سال ۸۵ بود، با فرهنگ اون زمان و تازه توی اراک که از لحاظ نگاه مردمش به ارتباط دانشجوهای دختر و پسر واقعا همون موقع هم عقب‌‌افتاده بود.
یه اکیپ متشکل از دو پسر و دو دختر، پنج صبح پاشدیم رفتیم کله‌پزی. حاضرم قسم بخورم تا اون روز هیچ زنی پاشو توی اون کله‌پزی نذاشته بود و یارو اصلا انتظار دیدن دوتا داف بعد از نماز صبح رو نداشت. خلاصه خود کله‌پزه که هیکل آرنولد و سیبیل ابراهیم تاتلیس رو همزمان داشت با دیدن ورود دو تا داف اول صبحی چنان دست و پاشو گم کرده بود که یه دسمالی که خودش کثافت خالی بود رو ورداشته بود باهاش میز و صندلی و
Nov 14, 2022 15 tweets 5 min read
مولانا تو دفتر پنجم داستان کوتاهی میگه از مردی که کنار خیابون نشسته، سگ مریضی رو توی بغل گرفته و زار زار گریه میکنه. یه رهگذری صحنه رو می‌بینه و با نگرانی میدوئه میاد پیش یارو و می‌پرسه چی شده؟
#مهسا_امینی
#حسین_رونقی مرد جواب میده که سگم داره میمیره، و لابه‌لای هق‌هق گریه‌ش شروع میکنه به روضه خوندن که آی این سگ تنها دوستمه و سالهاست همدم منه و روزها همراهمه و شب‌ها پاسبونمه و اینطوری و اونطوری و فلان و بیسار...
#توماج_صالحی
Sep 16, 2022 12 tweets 4 min read
دارم تلاش میکنم چیزی بنویسم صرفن محض آروم کردن مغز خودم که در حال پکیدن از عصبانیته 😓

واژه‌ای در ادبیات #مولانا هست به نام «عوان»، که معادل امروزیش میشه تقریبن همون گشت ارشاد.
#مهسا_امینی
#رشتو در لغت عوان به معنی پاسبون و سرباز وظیفه‌س، اما نوع روایت مولانا (و سایر روایتگران فرهنگمون) نشون میده توحش این افراد مسلح وابسته به حکومت، و نفرت و خشمی که در بطن جامعه نسبت بهشون وجود داشته، خیلی شبیه بوده به چیزی که ما امروز تجربه میکنیم.
Sep 2, 2022 22 tweets 5 min read
خب اولن که واقعن براتون متاسفم، کامنت‌ها و پیاماتون قشنگ نشون میده چقدر فانتزی مورد اول رو دارید. خاک تو سرتون! اما بریم سر روایتمون.
#مولانا
#رشتو
داستان بدون هیچ مقدمه‌ای، با ذکر فانتزی خانوم محترم برای سکس با دوس‌پسرش، جلوی چشم شوهرش شروع میشه: Image «آن زنی می خواست تا با مُولِ خود
بر زند در پیشِ شوی گُولِ خود»
در حین اینکه با خودتون ور میرید یه دو تا چیز به درد بخور هم یاد بگیرید. مول یعنی همون affair، معشوق مخفی. آنکه می‌کند یا می‌دهد. گول هم یعنی کسخل. پس بیت میگه فلان زن راست کرده بود پیش چشم شوهر کسخلش، با دوس‌پسرش آره.
Aug 19, 2022 14 tweets 4 min read
خب با عرض پوزش از عکس نامناسب، بیاید یه واژه‌ی پارسی زیبا یادتون بدم که احتمالن بلد نیستید؛ در قالب یه داستان عجیب از مثنوی 😃
#رشتو
#مثنوی
#مولانا Image یه پدری بوده که دختر نوجوونشو شوهر میده، بعد از یه مدت احساس میکنه از این دومادش اصلن خوشش نمیاد. به دخترش میگه حالا که کار از کار گذشته، ولی به هیچ عنوان از این یارو حامله نشو که این جاکش اصلن آدم به درد بخوری نیست:
Jul 19, 2022 7 tweets 2 min read
.
قبل از شروع داستانِ سهراب، پسری که قراره در جوانی کشته بشه و بهره‌ی خاصی از زندگی نبینه، فردوسی یه تصویرسازی فوق‌العاده میکنه تا سر نخ رو به خواننده‌ی حرفه‌ای بده:

«اگر تندبادی برآید ز کُنج
به خاک افکنَد نارسیده تُرُنج»

چیزی شبیه هنری که گاهی توی فیلمها استفاده میشه، و نقطه‌ی اوج داستان همون اول به صورت رمزی و نمادین تصویر میشه، فردوسی حتی قبل از تولد سهراب، صحنه‌ی افتادن یک نارنجِ کال از درخت رو به تصویر می‌کشه؛ و این یعنی در ادامه، «جوانی به خاک خواهد افتاد».

اما برای فردوسی، مرگ سهراب جوان، حتی اگر فقط کاراکتری در داستانش باشه،
Jun 11, 2022 22 tweets 5 min read
این داستان سکسی که میخواستم بگم در واقع خودش نه تنها اصلن #سکسی نیست، بلکه به شدت ضد سکسی یا به قول فرنگیا anticlimactic هم هست. اولش هم یه مقدمه می‌طلبه.#رشتو
سعدی توی هزلیات داستانی داره که احتمالن توی همین توییتر راجع بهش شنیدید، در مورد یه پسری که ندید میره یه دختری رو میگیره دختره به شدت زشت و بدهیکل از آب درمیاد و پدر دختر هم پسره رو تهدید میکنه که در صورت طلاق میندازمت زندان سر مهریه. این بابا هم که تا خرخره تو گوه گیر کرده بوده، برای اینکه هزینه رو واسه طرف ببره بالا و آپشن طلاق رو فعال کنه شروع میکنه با تمام فک و فامیل اینا ور میره و از خواهر و