تراژدی چیست؛ یا چرا «نجفی» تلی از تصاویر در هم شکسته است؟ #رشته_توئیت
نمیتوان برای سرگذشت محمدعلی نجفی، حتی در مقام یک دشمن، از اعماق وجود تاسف نخورد، شوکه نشد، و در خود فرونرفت، اما در عین حال نمیتوان ارتکاب او به جنایت را نیز انکار کرد:
«کاپیتان! هرکاری هم بکنیم نمیتوانیم فراموش کنیم که همین الان جسد هری توی وان حمام است»-دردسر هری، آلفرد هیچکاک
نجفی به زبان «حقوقی» یک «جنایتکار» است، اما به زبان «دارِ دنیا» یک «ویرانه» یا دقیقتر: تلی از تصاویر در هم شکسته است.
نه! من اشتباه نوشتم؛ کلمه «تاسف» در اینجا سراپا بیراه است، ما باید در اینجا «دقیق» حرف بزنیم؛ احساس ما به او، ترکیبی کلافهکننده از «ترس و شفقت» است و این همان «محتوای تراژیک» سرگذشت اوست که انکار آن را، ولو دشمنش باشیم، برای ما ناممکن میکند.
«تراژدی» عرصه تسویه حساب نیست؛ عرصه برانگیختگی و پالایش از اعماق است. بله، همه میدانیم در 40 سال گذشته چهها که رخ نداده، چه جانهایی که نسوختهاند، چه مادرانی که داغ ندیدهاند و غیره، اما هیچکدام از اینها محتوای تراژیک سرگذشت محمدعلی نجفی را نمیتواند به دست فراموشی بسپارد.
سیمای جنزدۀ که با لباس آبی«تحت نظر» در کنار میز بازپرس دایره جنایی ایستاده،چیزی نیست که از«موارد کلاسیک ویرانی بشر*»کم داشته باشد.
*ببخشید آقای پرودون!میدانم استفاده از واژه «بشریت» همواره قسمی از «تقلب» را در خود حمل میکند،اما من برای اشاره به این وضعیت کلمه بهتری پیدا نکردم!
بله، هر قاتلی ممکن است در آن لحظه چشمانش همان حالت شکنجهکنندۀ نامناپذیر و جنزدی و «مرزی» را داشته باشد، اما مورد نجفی با هر قاتلی فرق میکند، او یک «تصویر نمایدن» است که ما اضمحلالاش را داریم بر صحنۀ زندگی تماشا میکنیم. و این، موردِ او را «به شدت خاص» میکند.
تا اینجا داشتم فقط توجیه میکردم که چرا نمیتوانم خیلی راحت درباره او نظر بدهم.
اما از اینجا به بعد میخواهم اثبات کنم که حتی شما، ولو اگر در اوج دشمنی با جایگاه نمادین و سیاسی او باشید نیز نمیتوانید خیلی راحت دربارهاش نظر بدهید و همچنین اثبات کنم چرا نام این ناتوانی «تراژدی»ست.
در تراژدی،شما گرفتار میشوید؛دچار احساساتی دوگانه هستید؛هم حق را به آنتیگونه میدهید،هم به کریون.هم میدانید نمیتوان از «قانون خانواده» دفاع نکرد(کنش آنتیگونه)، هم نمیتوان اجازده داد«قانون دولتشهر»لگدمال شود(کنش کریون). شما دو «قهرمان» را میبینید که فراسوی خیر و شر در هم پیچیدهاند.
تراژدی دقیقا به همین نحو شما را دوپاره و مچل و بیتصمیم و کلافه و بلاتکلیف میکند و به همین دلیلست که درموارد کلاسیک، تراژدی نویسان بزرگ ناچار بودند برای نجات مخاطب از این دوپارهگیِ ناشی از «همذاتپنداری با هر دو قطب» به ترفندهایی چون «زئوس اکس ماشینا» یا «همسرایان» متوسل شوند.
در سوفوکل «همسرایان» بجای مخاطبان «نظر نهایی» را اعلام میکردند، تا مخاطب بتواند به حالت عادی بازگردد و در آیسخولوس، این وظیفه بر عهدۀ«خدای در ماشین»بود که با تسمهها و نقالهها و چرخدندههای عظیم در انتهای نمایش از روی صحنه عبور میکرد و دو خط موازی آشتیناپذیر را به هم میرساند.
ما اکنون اما ، به قول جورج اشتاینر، در عصر «مرگ تراژدی» به سر میبریم: یا با دوپارهگی به حال خود رها میشویم، یا میکوشیم پیرنگهای تراژیک قضیه را زیر فرش بزنیم و بکوشیم به هر نحوی که شده، سوار یکی از موجهای جمعی-رسانهای شویم تا مگر با آن «حاقِ واقع» بیش از حد درگیر نشویم.
در مورد نجفی اما،جامعه نتوانسته آنگونه که در موارد دیگر،خودرا به سرعت«ریکاور»کند.وجدان عمومی،به معنای دقیق کلمه در یک موقعیت تراژیک و در رفت و آمدی کلافهکننده بین ترس و شفقت گیر کردهاست؛واین دقیقا«محتوای تراژیک» ماجرا را نشان میدهد:مواجهه بشر با تصویر تباهی خویش درتصویر«دیگری».
هرچقدر هم ژست یک انسان خونسرد، دارای عقل سلیم، دارای مرزهای اخلاقی-سیاسی روشن(البته من کسی را در این عصر واجد این خصایص سراغ ندارم) بگیریم، ناممکن است بتوانیم انکار کنیم که با مورد تراژیک سرگذشت نجفی ولو برای یک لحظه همذاتپنداری نکردهایم.
خصلت تراژدی همین است، تحمیل توامان احساس ترس و شفقت به بیننده، برهم زدن مرزهای نیک و بد، و وادار کردن مخاطبان به خفقانی مرکب از احساس همذات پنداری و انزجار با قهرمانانی که هم میدانیم قربانیاند، هم گناهکار.
نجفی(صرفنظر از وابستگی سیاسیاش و دعواهای مترتب بر آن)مرزهایی را دربرابر چشمان ما شکست که بازگشت به پیش از آن را ناممکن میکند.در تراژدی همواره همین اتفاق میافتد؛قهرمانان/ضدقهرمانان(آیا اصلا ضدقهرمانی وجود دارد؟)مرزها را جابجا میکنند:اعاده حیثیت ازطریق انفجار تصویر نمادین خویش.
نجفی، در مقام یک «چهره نمادین» کوشید با شکستن مرزهای «قانون دولتشهر، گذشتهای را که به درستی احساس میکرد ویران شده، «بازخرید» کند»( ارتکاب جنایت برای اعاده حیثیت؛ یک تناقض تراژیک است).
از منظر او،آبرویش(تصویر نمادینش) در وثیقه بود و او برای آنکه این وثیقه را از رهن خارج کند، کل آن سیمای نمادین را بر صحنه منفجر کرد و به تلی از تصاویری بدل گشت که در هم شکستهاند؛ بهای فک رهن این بود: تبدیل شدن از یک دولتمرد به قاتلی که چشمانش حالت عجیبی دارند.
اشتباه نکنید،من میترا استاد را فراموش نکردهام.اندوه انسانی ما برای او اما نمیتواند چیزی بیش از شنیدن خبر قتل هرشخص دیگری در صفحه حوادث روزنامه باشد؛ چونانکه در«جنایات و مکافات» نیز، البته که آن دو پیرزن مقتول اند،اما تمام توجه نویسنده و مخاطب معطوف به کشمکش درونی راسکولنیکف است.
تراژدی نجفی، «تراژدی نجفی و میترا استاد» نیست. «تراژدی نجفی با خودش» است و این خود قسمی از ساختار یک تراژدیست که ربطی به کیستی و چیستی میترا استاد یا هر قربانی بلقوه دیگری ندارد. تراژدی عرصه روایت ویرانی تصاویر نمادین است،نه انتشار بیانیههای بشردوستانه یا صدور احکام به خونسردی.
تراژدی یعنی «یا مرگ یا آزادی»،«یا عقل یا ایمان»،«یا وفاداری یا خیانت»،«یا رهایی یا بندگی»،...
یعنی «یا این ، یا آن»، حدوسط هم ندارد.تمام.
پ.ن:
دفاع ابلهانه اصلاحطلبان از نجفی و وقاحت بیبدیلشان در توجیه جنایت، خود بحث مستقلیست که بنده نوشتن شرح بر آنرا ضروری نمیبینم و ربطی به حرفی که من زدم هم ندارد.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
ما به زبان جدید،به مفاهیم جدید،به واژگان جدید ودایرهالمعارفهای جدید نیازمندیم.
ما با چیزهای جدیدی روبرو هستیم؛با«رواج همخانگی 2خانوار در 1واحد»،«باند فروش نوزاد»،«اجاره پشتبام،شبی 50هزارتومان».
سیمای جدیدی از فقر درحال رخنماییست که حتی خودِ مفهوم فقر نیز درتوصیف آن«فقیر»است.
معیارها درحال تغییرند،سنجش عیار واقعیت دیگر نه با قراردادهای زبانی قبلی در انطباق مفاهیم با وضعیتها،بلکه با تجاوز و تخطی از آنها ممکنست.
ما باید وضعیت جدید را دوباره بنحوی با مفاهیم مرتب کنیم که از ادراکش به لرزه بیافتیم.
به این لرزش،تجاوز و تخطی میگویند:آگاهی،آگاهی تاریخی.
مادیگر نه به کلههای حجیم،بلکه به سرانگشتان ظریفی نیازداریم که رگههای برملا کننده وضعیت جدید را از لای خروارها خروار«پرنوگرافی فلاکت»و«صنعت نیکوکاری»که دررسانهها پمپاژ میشود،سوا کند.
بیدلیل نبود که زیمل میگفت برای فهم تحولات جوامع باید کارتپستالها را نگاه کرد،نه سرخط اخبار را.
درجریان «جنبش اشغال والاستریت» که به نابرابری «99%نابرخوردار»و«1%برخوردار»،سوای رنگ،جنس،نژاد و ملیت اعتراض شد،بیش از 8000 تن بازداشت و صدها تن زخمی شدند.
در آن زمان(2011) یک سیاهپوست رئیسجمهور آمریکا بود و خود را میراثدار مارتین لوترکینگ میدانست. #تاریخبخوانیم_اخبارنبینیم
در جریان جنبش اشغال والاستریت نیز که یک سیاهپوست رئیس جمهور ایالات متحده بود، از این تصاویر «مکشمرگما» که جان میدهد برای «هِدِر» صفحات مجازی زیاد خلق شد.
بله، مسئله «رنگ» نیست، مسئله «بانک» است.
اعتراضات اخیر، از حیث مطالبه برابری، نه تنها به گرد پای جنبش اشغال والاستریت با شعارِ به غایت مترقیِ «ما 99 درصدیم» نمیرسد، بلکه به یک معنا نشانه عقبگردی شدید نه تنها از آن، بلکه حتی از جنبش حقوق مدنی دهۀ 50 است.
فقرهٔ رشد بورس(با فرض نمایشی نبودن خریداران سهام) مرا یاد موسسات مالی فرشتگان و ثامن و...میاندازد.
اگر سناریوی«مهندسی رونق»را توهم توطئه بدانیم،لاجرم پس از مدتی با«مالباختگان پلاکارد به دست»مواجه خواهیم شد که هزینه ضررشان را به خاطر پروپاگاندای رونق، تکتک از جیب خواهیم پرداخت.
بر اساس آمارهای رسمی، برای مهار بحران مالباختگان موسسات مالی غیرمجاز ۳۶هزار میلیارد تومان از طرف دولت هزینه شد.
یعنی چه؟
یعنی موسسات پول «مالباختگان»را بالا کشیدند، آنها تجمع کردند و دولت از خزانه عمومی، بدهی مفسدان و کلاهبرداران را پرداخت کرد.
منابع رسمی میگویند رقم سرشکن برای هر شهروند بابت تسویه بدهی مفسدان، ۵۰۰ هزارتومان بوده که شما باور نکنید.
چه نفت قیمتش به صفر برسد چه به صد، شما سعی کنید اخبار نبینید، تاریخ بخوانید.
چون تحولات بنیادین معمولا در صدر اخبار قرار نمیگیرند. #بدیهیات
«کارشناس مسائل» اسم دیگرِ «نیروی واکنش سریع به هیجان مخاطب» است.
رسانهها هرشب،به فراخور اخبار،یک مشت نخاله را بعنوان «کارشناس» دعوت میکنند؛ افرادی موظف و وظیفهبگیر،با عمق نیمسانت که اگر دسترسیشان به اینترنت را دو ساعت قطع کنی، عملا هیچ حرفی برای گفتن ندارند. اینها مواجب میگیرند که توضیح واضحات بلغور کنند یا سرمایهگذارشان را پروموت کنند./
«فکر کردن» از زیر ماسک؛ آیا عصر خانهنشینی انسان خانه بهدوش فرارسیده است؟
رشتهتوئیت
50 نکته درباره کرونا، به انضمام مقدمه و موخره.
در جریان یکی از کنفرانسهای خبری رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا درباره کرونا، صحنه عجیبی خلق شد. رئیسجمهور وارد سالن شد، پشت میکروفون قرار گرفت، پوشۀ حاوی متن سخنرانی را باز کرد، سرش را بالا آورد و ناگان متوجه شد بیش از نیمی از صندلیهای خبرنگاران به دلیل رعایت/
/فاصلهگذاری اجتماعی خالیست.کمی «جا» خورد اما به سرعت خود را پیدا کرد و گفت:«چه روز قشنگیست.صندلیهای خالی را ببین! هرگز چنین چیزی دیده نشده، اوه پسر، دنیا چقدرتغییر کرده است، چقدر تغییر کرده است».
بله، در «لاسوگاس» هم کارتنخواب زیاد هست، اما در «لاسوگاس» انقلاب مستضعفان نشده است. #بدیهیات
با این مقایسههای پیشافتاده که نمیتوانیم سر تاریخ شیره بمالیم.
حکام ما باید توضیح دهند چرا یک دهه پس از انقلاب مستضعفان، به توصیه بانک جهانی بزرگترین پروژه «خصوصیسازی» در خاورمیانه را اجرا کردند و داراییهای عمومی و صنایع ملی را به مشتی نخاله و تفالهٔ رانتی دادند؟
چرا برنامه خصوصیسازی را به بخش خدمات، نظامآموزشی، نظام سلامت و ... تسری دادند و از وعدهٔ آب و برق مجانی رسیدند به «خودت بمال»؟