My Authors
Read all threads
این‌قدر جری لوئیس را دوست داشتم که تقریبا در اواخر عمرش، هر بار روزنامه را با دلشوره می‌خوندم که مبادا مرده باشد.
حضورش برام غنیمتی بود. نه اینکه برام کاری می‌کرد، به ویژه در اواخر عمر. اما این آدم با ضمیر کودکانه من حرف زده بود و شده بود یارم، دوستم، برادر بزرگم، شاید هم پدرم.
جری منو در آن واحد هم می‌خنداند و هم به گریه می‌انداخت، اما خنده‌ و گریه‌اش نه از جنس چاپلین بود، نه کیتون، نه لوید، و نه برادران مارکس.
معرفت وجودی او، نجابت و پاکی روحش، صداقتش، بی‌شیله پیله بودنش مستقیماً در روح کودکانه من اثر می‌گذاشت.
و همه ما، روزی کودک بودیم.
و او سرانجام در چنین روزی فوت کرد. قدری گریستم، اما نه چندان. عزیمت او را پذیرفتم، چون می‌دانستم اواخر عمر خسته بود و وقتش رسیده بود که برود. آن جری هوشیار، آن جری خوش قد و بالا که خودش را زشت و کودن نشان می‌داد، رفت. اما حسن سینما این است که همیشه جوان می‌مانی و سالم.
و خداروشکر می‌کنم که در فرانسه، مشتی منتقد بودند که قدر جری لوئیس را دانستند. نه فقط به عنوان بازیگر، بلکه به عنوان یک کارگردان مولف. یک کارگردان تمام عیار. منتقدان کایه دو سینما در او جلوه یک سینماگر واقعی دیدند که نگاهی به غایت نفیس و ظریف به آمریکای مصرفی بعد از جنگ دارد.
فراموش نکنیم که لوئیس دهه شصت در آمریکا محبوب نبود و شاید اگر آمریکایی‌ها از او نفرت داشتند، به این دلیل بود که جری در فیلم‌ها و نقشهایش تصویر درست و بی‌نقصی از آن‌ها ارائه می‌داد، و آمریکایی‌ها از این آیینه دل خوشی داشتند، همچون آدمی چاق که از آیینه فراری است.
جری کارش را با دین مارتین شروع کرد، در فیلم‌های زیادی با او همبازی شد و به شهرت رسید (زوج یکی خوش‌تیپ، یکی خنگ).
به موقع از او جدا شد و در حالی که تصور همه این بود که قدرت زوج از آن مارتین است، لوئیس نشان داد بازیگر قابل‌تری است، و طنز و ریتم و تغزل را بهتر از یارش درک می‌کند.
چنین بود که کار با فرانک تشلین، کارگردانی توانمند اما اینک مهجور این امکان را به جری داد تا مستقل خودش را به عنوان بازیگر کمدی مطرح‌ کند و دیگر سایه مارتین روی او سنگینی نکند.
جری دوجین فیلم معروف و محبوب به سیاهه‌کاری خود اضافه کرد و کارگردانی یاد گرفت و شروع به فیلمسازی کرد.
حضور در این فیلم‌ها باعث شد که پاره‌ای از منتقدان موج نویی فرانسه، جری لوئیس را با عنوان بازیگری مولف شناختند و ادعا داشتند اعتبار یک فیلم بیشتر به لوئیس می‌رسد تا کارگردانش. گدار یکی از آنها بود.
این توجه برای منتقدان آمریکایی قابل‌درک نبود و بسیاری از اوقات مضحک جلوه می‌کرد.
اما امروز دلم می‌خواهد از جری لوئیسی حرف بزنم که کارگردان نبود و کمدی هم بازی نمی‌کرد. می‌خواهم از یکی از واپسین حضورهای او بگویم، در یکی از بهترین‌های اسکورسیزی، "سلطان کمدی" که با وجود اسمش، کمدی نیست و با حضور جری، در کنار رابرت دنیرو، در نقشی تراژیک، معنای دولایه می‌گیرد.
دهه هفتاد بود که منتقدی به نام پل زیمرمن به اسکورسیزی این طرح را رساند. زیمرمن با دنیای تلویزیون آشنایی داشت و می‌خواست هجویه‌ای در این مورد بنویسد. ملاقات زورکی یک هوادار دوآتشه با ستاره مورد علاقه‌اش. اسکورسیزی علاقه نشان نداد. طرح دست به دست چرخید و به دست میلوش فورمن رسید.
فورمن چند صبایی روی طرح کار کرد و نهایتاً آن را رها کرد.
طرح به دست دنیرو رسید. دنیرو طرح را نه به اسکورسیزی، که به مایکل چیمینو پیشنهاد داد. هردو با هم در "شکارچی گوزن" کار کرده بودند. چیمینو بعد از فضاحت "دروازه‌های بهشت"، به طرح جواب رد داد.
دنیرو آن طرح را به اسکورسیزی رساند.
اسکورسیزی چندان رغبتی به ساخت یک کمدی نداشت، اما وقتی دنیرو براش تعریف کرد که چندی پیش، هواداری بعد از ساعت‌ها التماس از او یک قرار شام گرفت و در حین غذا خوردن، با او جوری از مادر و پدرش حرف می‌زد که انگار صد سال است همدیگر را می‌شناسند، جرقه‌ای در ذهن اسکورسیزی زده شد.
اسکورسیزی ناگهان به این نتیجه رسید که این فیلم می‌تواند فیلم تمام کسانی باشد که می‌خواهند در دنیای نمایش رسوخ کنند و به جایی برسند. موقعیت اولیه فیلم کمیک است، اما او در پس این قصه، امیال و هوسهای سرکوب‌شده‌ای می‌دید، و روزنه‌ای از تراژدی.
مگر خود اسکورسیزی و بسیاری از دوستانش همین وضع را نداشتند. مگر خودش در دهه ۶۰ به هر دری نمی‌زد تا موفق شود؟ مگر او گرسنه و تشنه شهرت نبود؟
بازنویسی فیلمنامه بین اسکورسیزی و دنیرو انجام شد. ترور جان لنون و دانلد ریگان در قصه گنجانده شد تا لحن تلخ‌تر و امروزی‌تر فیلم قوت بگیرد.
برای نقش مقابل، ابتدا به جانی لارسون، مجری معروف تلویزون پیشنهاد شد. سپس فرانک سیناترا و دین مارتین جواب رد دادند.
جری لوئیس با خواندن فیلمنامه نقش را پذیرفت.
او بهترین گزینه بود، چون به عنوان بازیگر و کارگردان، گول ظاهر دنیای نمایش را نمی‌خورد و می‌دانست این دنیا پر از لجن است.
ظاهر براق و درخشنده دنیای نمایش ربطی به کثافت و تعفن درون آن ندارد.
فقط پول حرف اول را می‌زند و آگهی‌های تبلیغاتی.
هرچقدر رابرت پاپکین (رابرت دنیرو) علاقه دارد وارد این دنیای ناشناخته بشود، به همان اندازه جری لنگفورد (جری لوئیس) از آن فراری است.
همین تناقض بین دو بازیگر که همیشه نقش معکوس بازی کرده‌اند (دنیرو تراژدی و لوئیس کمدی)، لحن تلخ و سرگیجه‌آور فیلم را دوچندان می‌کند، آن هم در سیمای مردی که سالها وانمود کرد مردی است خندان و آرام و کام همه ما را شیرین کرد و تلخی درون خود را با خضوع از ما پنهان کرد.

روحت شاد جری.
دو سکانس بی‌نظیر که بارها و بارها دیده‌اید، تقدیم می‌شود.



و این عکس بی‌نظیر بین جری و مارتین
Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh.

Keep Current with Nader TAKMIL HOMAYOUN

Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

Twitter may remove this content at anytime, convert it as a PDF, save and print for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video

1) Follow Thread Reader App on Twitter so you can easily mention us!

2) Go to a Twitter thread (series of Tweets by the same owner) and mention us with a keyword "unroll" @threadreaderapp unroll

You can practice here first or read more on our help page!

Follow Us on Twitter!

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3.00/month or $30.00/year) and get exclusive features!

Become Premium

Too expensive? Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal Become our Patreon

Thank you for your support!