گویند: روزی ابلیس ملعون خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر نقل مکان کند،خیمه ای را دید، و گفت: اینجا را ترک نمی کنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم
به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می دوشد،بدان سو رفت و میخ را تکان داد
با تکان...
خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت
مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت
شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را
۲)
را زد و او را طلاق داد.
سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!!
فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟!
ابلیس گفت: کاری نکردم فقط
۳)
میخ را تکان دادم.
بیشتر مردم فکر می کنند کاری نکرده اند، در حالی که نمی دانند چند کلمهای که میگویند و مردم می شنوند، سخن چینی است؛ و گاهی:
*حالتی را دگرگون می کند
*مشکلات زیادی را ایجاد می کند
*آتش اختلاف را بر می افروزد
*خویشاوندی را برهم میزند
*دوستی و صفا صمیمیت را از
۴)
بین می برد
*کینه و دشمنی می آورد
*طراوت و شادابی را تیره و تار می کند
*دل ها را می شکند
بعد از این همه کسی که این کار را کرده فکر می کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است!!
قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش!
مواظب باش میخی را تکان ندهی!!
۵)
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
#خسرو_جهانی
شبی دربهار سال ٧١ شام را خوردم و خوابیدم؛ ساعت ٢ و نیم بامداد تلفن زنگ خورد!
باخودم گفتم نصفه شبی چه کسی با ما کار دارد
تلفن را برداشتم.
شخصی گفت : آقای جهانی ؟
گفتم : بله
گفت : من از سفارت فلان کشور در تهران با شما تماس می گیرم.
دولت آمریکا از ما خواسته تا..
با رضایت شما، ترتیب انتقال شما و خانواده ات را به آمریکا بدهیم.
اول فکر کردم یکی از دوستان بی خواب شده و نصفه شبی شوخی اش گرفته ... گفتم دولت آمریکا چه نیازی به من دارد ؟
گفت : شما به عنوان کسی که هشت سال تجربه جنگی با سامانه پدافندی هاوک دارید، از طرف شرکت ری تیان دعوتنامه
۲)
دارید تا با فلان مبلغ حقوق ماهیانه به همراه منزل و اتومبیل به عنوان مشاور در این شرکت مشغول به کار شوید !
آن شب هر طور بود با جواب های سر بالا،وی را دست به سر کردم تا باصطلاح،بی خیال ما شود؛ اما مدتی بعد دوباره در همان ساعات نیمه شب تماس گرفت و همان حرف ها را دوباره تکرار کرد
چگونه این نظام و انقلاب توسط خون پاک شهیدان حفظ شده و چه مسئولیت سنگینی بر عهده ماست!!!!؟
تعدادی از خشن ترین #شکنجه_گرای بعثی که شاخص ترینشون جاسم پلنگ و عدنان بودند رضایی رو بردن داخل راهروی حموم ، قبلش حموم رو روشن کرده بودن و آب به حد جوش رسیده بود.
پیراهن و زیر پوششو دراوردن و با کابل بهش زدند و بعد از اینکه بی حال شد انداختنش زیر دوش آبِ جوش.
هر چی سعی می کرد از زیر دوش بیاید کنار اونا اجازه نمی دادند تا اینکه پوست بدنش سوخت و تاول زد. بعد مقداری شیشه کف راهرو خُرد کردن و رضایی را روی شیشه ها با بدن برهنه می غلتوندند
۲)
و با کابل می زدند که شیشه ها توی بدنش فرو برند به اینم اکتفا نکردن و اونقد با کابل زدن که تکه های پوست تاول زده با ضربات کابل جدا می شدوشیشه ها بیشتر فرو می رفت
از همه جای پیکر شهید خون زده بود بیرون و بدن #بریان شده بود
باز هم شکنجه ها راضی شون نکرد آب نمک آوردن و روی زخمها
بنی اسدنام طایفه ای که نزدیک کربلا ساکن بودند و فردای عاشورا ،پس از رفتن سپاه عمر سعد ، عده ای از آنان برای دفن اجساد مطهر شهدای اهل بیت به کربلا آمدند و چون اجساد را نمی شناختند ، متحیر بودند . در آن هنگام ، حضرت سجاد (ع) آمد و پیکر اهل بیت و اصحاب را یک به یک به آنان..
شناساند و آنان در دفن شهداء ، حضرت را یاری کردند و برای خویش ، افتخار آفریدند . در « دایرة المعارف تشیع » آمده است :
« بنی اسد ، نام تیره ای از قبایل عرب ، از فرزندان اسدبن خزیمه بن مدرکه ... این قبیله توفیق و افتخار دفن پیکر مطهر حضرت سیدالشهداء و انصار آن حضرت را پس از
۲)
واقعه کربلا در سال 61 ق . داشتند
جمعی از اصحاب ، علما ، شعرا و زعمای امامیه از این قبیله برخاسته اند
برخی از همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز از همین قبیله بوده اند
این قبیله در سال 19 هجری از بلاد حجاز به عراق رفته ، در کوفه و غاضریه از نواحی کربلا سکونت کردند
فقط یک هفته به ما اجازه دادندکه بریم شرهانی برای تفحص شهدا.
هرروزازمیدانهای وسیع مین ، سیم خاردارها وتله های انفجاری میگذشتیم. اما هرروزناامید ترمیشدیم.
روز اخرماندنمان ، نیمه شعبان بود.
ان روز رمز حرکتمان
یا مهدی (عج) بود.
.نزدیک غروب بود ولحظه ی وداع.
باید سریع ازمنطقه میرفتیم. بچه ها ازخود بی خود بودند میگفتند: دیدید قابل نبودیم.
با نام یا مهدی (عج) روزنیمه شعبان کاررا شروع کردیم وحالا باید برگردیم.اشک حلقه زده بود توی چشمها.
هرکی دنبال چیزی میگشت برای یادگاری وتبرک.
یکی یک مشت خاک برمیداشت
۲)
یکی یک تکه سیم خاردار
من هم رفتم سراغ
یک گل🌷 شقایق
میخواستم ازریشه دربیارورم بگذارم توی قوطی کنسرو.
وقتی شقایق را ارام اززمین جدا کردم دیدم جمجمه ای بالا اومد وریشه گل روی جمجه شهید سبزشده بود.
#نحوه_شهادت فرمانده جاویدالاثر آقا #مهدی_باکری..
15 روز قبل از «عملیات بدر» به مشهد_مقدس مشرف شد و با تضرع از #آقاعلیبنموسیالرضا(ع) خواست که خداوند توفیق #شهادت را نصیبش کند. سپس خدمت حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیتالله خامنهای رسید و با گریه و اصرار و التماس...
درخواست کرد که برای #شهادتش دعا کنند.
این فرمانده دلاور در روز 25 اسفند سال 1363 و طی « عملیات بدر» به خاطر شرایط حساس عملیات، طبق معمول به خطرناکترین صحنههای کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر را در شرق دجله از نزدیک هدایت میکرد، تلاش میکرد تا مواضع تصرف شده را در
۲)
مقابل پاتکهای دشمن تثبیت کندکه درنبردی دلیرانه،براثر اصابت تیرمستقیم مزدوران بعثی،ندای حق رالبیک گفت وبه لقای معشوق نایل شد #هنگامی که پیکرمطهرش راازطریق آبهای هورالعظیم انتقال میدادند،قایق حامل پیکر وی،موردهدف گلوله آر.پی.جی دشمن قرارگرفت وقطره ناب وجودش به دریاپیوست
كاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا(ع) سرخس اون نقطه صفر مرزی است، یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود.
اومدند امام رو زیارت كردند، از مشهد خارج شدند، یه منزلیه مشهد اُطراق كردند، دارند برمیگردند سرخس...
حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند
شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم، خسته ایم، بخندیم صفا كنیم
كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند، اینها صدا میداد، بعد به هم میگفتند، تو از این برگه ها گرفتی؟ یكی میگفت: بله حضرت مرحمت كردند
فلانی تو..
۲)
هم گرفتی؟ گفت:آره منم یه دونه گرفتم، حیدر قلی یه مرتبه گفت: چی گرفتید؟
گفتند مگه تو نداری؟ گفت: نه من اصلاً روحم خبر نداره! گفتند: امام رضا تو يکى ازصحن ها برگ سبز میداد دست مردم
گفت: چیه این برگ سبزها
گفتند: امان از آتش جهنم، ما این رو میذاریم تو كفن مون، قیامت دیگه نمیسوزیم