Thread by @Hannahkaviani

در جستجوهایی که تا اینجا درباره نامزدهای اعلام شده برای کابینه #بایدن کردم، شاید عجیب‌ترین داستان زندگی و پیشینه متعلق به آوریل هینس باشه.کسی که قراره اولین زنی باشه که مدیر نهاد اطلاعات ملی میشه. او در دوران اوباما هم اولین زنی بود که معاون @CIA شد

توییت‌های بعدی بخش‌هایی از این مقاله مفصل نیوزویکه درباره بخشی از زندگی آوریل هینس که در توضیحاتی که وبسایت @Transition46 از سابقه کاری او داده پیدا نمی‌کنید
newsweek.com/2013/06/26/avr…

خانم هینس ۵۱ ساله است ولی داستان زندگی او از همان کودکی پرفراز و نشیب بوده. او پدر و مادری دانشگاهی و هنرمند داشته. تنها فرزند خانواده است و تنها ۴ سال داشته که مادرش بیمار می‌شود و حالش چنان رو به وخامت می‌گذارد که آوریل در ۱۲ سالگی تبدیل به پرستار ثابت او می‌شود.

او مادرش را در ۱۶ سالگی از دست می‌دهد و هزینه‌های درمان انقدر زیاد شده بود که او و پدرش حتی خانه‌ای برای زندگی کردن نداشتند. او پس از پایان دبیرستان آنچنان تحت تاثیر مشقات زندگی بود که راهی ژاپن میشه و در یک مدرسه جودو ثبت نام میکنه و کمربند قهوه‌ای می‌گیره

یک‌سال بعد وارد دانشگاه شیکاگو میشه تا فیزیک کاربردی بخونه. در کنار تحصیل به عنوان مکانیک خودرو شروع به کار می‌کنه . او که در نیویورک دستی در تعمیر تلویزیون داشته، حالا در شیکاگو موتور سوبارو تعمیر می‌کرده

در همین اثنا در یک تصادف به شدت مجروح میشه. تصادفی جدی بوده که آثارش تا امروز هم با اوست. او برای مواجه شدن و کنار آمدن با دردش، رویایی رو در سر می پرورانده ..نه حقوق و اطلاعات و CIA، بلکه خریدن یک هواپیما و سفر به اروپا

یک سال بعد در یک کلاس خلبانی ثبت نام می‌کنه و پس از اینکه عاشق معلمش میشه، با هم تصمیم به خریدن یک هواپیما می‌گیرند. آن‌ها در نهایت در فلوریدا یک هواپیما می‌خرند، آماده‌اش می‌کنن و آماده سفر به اروپا میشن

در مسیر عبور از اقیانوس اطلس برای رسیدن به بریتانیا، به دلیل یخ‌زدگی، موتورها از کار میفتند، و ارتفاع کم میشه و در نهایت از میان مه، یک تکه سرزمین می‌بینند که به سختی موفق به فرود روی آن میشن و یک هفته‌ای مهمان ساکنان آن مکان دورافتاده میشن

اینطور میشه که آوریل هینس و دوست پسر آن زمانش به اروپا نمی‌رسند، اما رابطشون جدی‌تر میشه، در شیکاگو هینس ادامه تحصیل می‌داده و داویگی کار پیدا می‌کنه. هینس که می‌خواسته در مقطع دکتری در جانز هاپکینز فیزیک رو دنبال کنه، باز دست سرنوشت زندگیش رو تغییر میده

او و همسرش در همسایگی خود می‌بینند که یک میکده به فروش میرسه، و هینس که همیشه آرزو داشته کتابفروشی و کافه داشته باشه، فرصت رو غنیمت می‌شمره، هواپیما رو می‌فروشه و کتابفروشی رو راه میندازه و کار سختی که از هشت صبح تا یک شب بوده رو شروع می‌کنه

محلی که این کتابفروشی در آن قرار داشت، از محله‌های در حال تغییر بود. از یک طرف مغازه‌های گران و مدرن، از طرفی ساختمان‌هایی مملو از ساکنان طبقه متوسط و فرودست و اینجاست که او وارد جامعه و ارتباط با اون میشه و سعی می‌کنه پلی میان این دو گروه باشه

کار کتابفروشی چنان گرفته بود که بانکی که وام اولیه را بهش داده، میگه باید شعبه‌های دیگری هم باز کنی، اما اینجا او دیگه متوجه شده که فعالان مدنی‌ای که کاری از پیش می‌برند بیشتر دانش‌آموخته رشته حقوق هستند. در نتیجه کتابفروشی رو ول می‌کنه و در ۲۹ سالگی آماده تحصیل در رشته حقوق میشه

او در دانشگاه جورج‌تاون حقوق می‌خونه و خیلی سریع عاشق حقوق بین‌الملل و حقوق بشر میشه. از‌ این به بعد که کم‌کم هینس وارد حوزه‌ای میشه که مسیری عادی برای رسیدن به جایگاه امروزیش میشه. البته که حتی در زمان انتخاب به معاونت در CIA هم نشریات او را انتخابی عجیب خواندند.

در طول سال‌های حضور در دولت اوباما، آوریل هینس از جمله بارها در زمینه هدف قرار دادن و کشتن افرادی در کشورهای دور و نزدیک با پهپاد مورد سوال حقوقی قرار گرفته بوده. نیوزویک بخش‌های زیادی هم به شخصیت او که فردی بسیار پرکار و در عین حال لطیف و مهربان توصیف شده پرداخته

بقیه داستان نیوزویک به فعالیت‌های هینس پرداخته که اگرچه آن هم جالبه اما به جذابیت سه دهه اول زندگی او نیست 🤓 / پایان