این ضربالمثل را معمولاً زمانی به کار میبرند که صحبت از جاسوسی و اطلاع پیدا کردن از موضوعی در میان باشد. به عبارتی وقتی که فردی بخواهد در مورد مسئلهای که پنهان است و دیگران نمیخواهند بفهمد، اطلاع پیدا کند میگوید: «برم سر و گوشی آب بدم»
که کنایهای است از فهمیدن و پیبردن به مسئلهای.
اما در مورد ریشه این ضربالمثل گفته شده است که در گذشته که هنوز برای جنگ سلاح سرد شمشیر و نیزه و...استفاده میشد، گاه مدافعان وقتی میدیدند که توانایی دفاع از خود در برابر دشمن را ندارند، به درون قلعهها و دژهای خود میرفتند..
۲)
و از آن طریق از خود محافظت میکردند.
با این توصیف باید گفت که مدافعان کاملاً اشراف بر عملکرد گروه مهاجم داشتند، بربالای برج و بارو میرفتند و گروه دشمن را نظاره میکردند اما دشمن از چگونگی احوال آنها خبر نداشت چرا که جز دیوارهای بلند چیزی را نمیدید
گاهی که کار دشوار میشد
۳)
مهاجمان دشمن افرادی را که چابک و سریع بودند، از طریق چاه قنات به درون قلعه میفرستادند و به آنان میگفتند که هرگاه خطری را حس کردند سر و گوش آب دهند، یعنی گاه برای پنهان ماندن از دید دشمن چند دقیقه سر و گوش خود در آب فرو برند و خود رااز دید دشمن دور دارند،تا هوا تاریک شود و..
۴)
پس از آن به داخل قلعه برای تجسس و آگاهی از احوال مدافعان، میزان اسلحهها و... راه پیدا کنند
۵)
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
️یونس شحام گفت:
به حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام گفتم: بعضی از دوستان شما گناهکارند، شراب میخورند و گناهان زشتی مرتکب میشوند آیا ما از آن ها بیزار باشیم ؟ حضرت فرمودند: از کارش بیزار باشید، ولی از خوبی او بیزار نباشید و عملش را دشمن بدارید. گفتم: میتوانیم به او..
بگوییم فاسق فاجر؟
حضرت فرمودند نه
فاسق فاجر کافر و منکرما است و خدا امتناع دارد از این که دوست ما فاسق و فاجر باشد،گرچه آن کارها را انجام دهد، بلکه بگویید فاسق العمل و فاجر العمل است، اما مؤمن النفس است و بدکار است ولی پیکر و روان پاک دارد.
به خدا قسم نه، دوست ما خارج نمی شود
۲)
از دنیا مگر این که خدا و پیامبر و ما از او راضی هستیم. خداوند او را با همان گناهی که دارد، با چهره ای درخشان محشور میکند، عیب هایش پوشیده و دلش آسوده است و ترس و اندوهی ندارد.
و این جریان چنین است که از دنیا خارج نمی شود، مگر این که از آلودگیهای گناه پاک میشود یا به مصیبتی
سلام
کمتر کسی از ماها داستان دوازده برادر و ننه سرما و چله بزرگ و چله کوچیکه رو برای بچهها و نوه هایش تعریف میکنه سعی کنید بخوانید و به اشتراک بگذارید، تا نسل امروزمون هم اینارو یاد بگیرن❤
چلهی بزرگ..
چلهی کوچک..
چارچار..
اَهمنوبهمن..
سیاهبهار..
و سرماپیرزن..
چله بزرگ از
( اول دی ماه تا دهم بهمن ماه)
وچهل روز کامل میباشد .
چله کوچک از
( یازدهم بهمن تا پایان بهمن ماه )
و 20روز کامله
وبه همین دلیل چون 20 روز کمتر است ؛چله کوچک نامیده شده است .
۲)
این دو برادر( چله بزرگ وچله کوچک )
در هشت روزی که در کنار همدیگر هستند آن 8 روز را ( چار چار) می نامند .
به چهار روز آخر چله بزرگ و چهار روز اول چله کوچک« چار چار» می گویند.
پس از چار چار نوبت به « اهمن و بهمن» پسران پیرزن
(ننه سرما ) می رسد که خودی نشان دهند.
شریک بن عبدالله نخعی ، از فقهای معروف قرن دوم هجری ، به علم و تقوی معروف بود . مهدی بن منصور خلیفه عباسی علاقه فراوان داشت که منصب قضا را به او واگذار کند ولی شریک بن عبدالله برای آن که خود را از دستگاه ظلم دور نگاه دارد زیر این بار نمی رفت.
نیز علاقمند بود که شریک را معلم خصوصی فرزندان خود قرار دهد تا به آنها علم و حدیث بیاموزد . شریک این کار را نیز قبول نمی کرد و به همان زندگی آزاد و فقیرانه ای که داشت ، قانع بود .
روزی خلیفه او را طلبید و به او گفت : باید امروز یکی از این سه کار را قبول کنی ، یا عهده دار
۲)
منصب قضا بشوی یا کار تعلیم و تربیت فرزندان مرا قبول کنی یا آن که همین امروز نهار با ما باشی و بر سر سفره ما بنشینی . شریک با خود فکری کرد و گفت:
حالا که اجبار و اضطرار است ،البته از این سه کار سومی بر من آسانتر است
خلیفه ضمنا به آشپز خود دستور داد امروز لذیذترین غذاها را برای
یارسول الله،ما وقتی صحبتمون، یا حرفمون با یکی تموم میشه،
پایان کلاممون،او را به خدا می سپاریم، به بیان پارسی
می گوییم خداحافظ و به زبان عربی می گوییم فی امان الله
از او جدا بشیم،
نوعی بی ادبی می پنداریم.
شما وقتی در معراج با خدا
هم صحبت شدید ،
پایان جمله که نمی توانستید به ذات خدا
عرضه بدارید ، تو را به خدا می سپارم!
آخرین جمله ی رد و بدل شده ،
بین شما و خدا چه بود؟
حضرت فرمودند:
پایان صحبت،
خداوند سبحان به من گفت:
💞 یاعلی 💞
۲)
من نیز به خدای خود 💞یا علی💞 گفتم
💙این آخرین جمله بین من و ذات مقدس خدا بود
یاعلــــــــــی💙
فرمانده ای که صدام شخصا برای سرش جایزه تعیین کرد .
وی فقط با هشت نفر کلاه سبز در دشت عباس کاری کرد که رادیو عراق اعلام کردکه یک لشکر از نیروهای ایرانی در دشت عباس مستقرشده است.
درسال 1335 وارد ارتش شد سریعا به نیروهای ویژه پیوست .
فارغ التحصیل اولین دوره رنجری درایران بود .
دوره سخت چتربازی و تکاوری را در کشور اسکاتلند گذراند.
دراسکاتلند در مسابقه نظامی بین تکاوران ارتشهای جهان اول شد وقدرت خود وایران رابه رخ کشورهای صاحب نام کشاند .
وی اولین کسی بود که در دفاع مقدس نیروهای عراقی را به اسارت گرفت
۲)
او طی نامه ای به صدام حسین او رابه نبرد در دشت عباس فراخواند صدام یک لشکر به فرماندهی ژنرال عبدالحمید معروف به دشت عباس فرستاد عبدالحمید کسی بود که در اسکاتلند از این ایرانی شکست خورده و هفتم شده بود.
پس ازنبردی نابرابر و طولانی عراقیها شکست خورده و او شخصا ژنرال عبدالحمیدرا
این واپسین دقایق عمر خود اگر تقاضایی داشته باشد در حدود امکان برآورده خواهد شد.
محکوم بی گناه که از همه طرف راه خلـاصی را مسدود دید نگاهی به اطراف و جوانب کرد و گفت :
«اگر برای شما مانعی نداشته باشد مرا به آن ستون مقابل ببندید.»
درخواستش را اجابت کردند و گفتند :
۲
« آیاتقاضای دیگری نداری؟»
جوان بیگناه پس از لختی سکوت و تامل جواب داد : «می دانم که زحمت شما زیاد می شود ولی میل دارم مرا ازاین ستون باز کنید وبه ستون دیگر ببندید.
عمله ی سیاست که تاکنون مسوول و تقاضایی به این شکل و صورت ندیده و نشنیده بودند از طرز و نحوه درخواست جوان محکوم