"رُز سفید، زیر پای رولاند فرایسلر" #رشته_توییت
در سال ۱۹۴۲، جنگ جهانی دوم به اوج خود رسیده بود.
در مونیخ، مرکز قدرت نازیها اما گروه کوچکی سربرآورد که به رغمِ عمر کوتاهش آغازی بر یک پایان را کلید زد؛
در ۲۷ ژوئن ۱۹۴۲، گروهی از دانشجویانِ دانشگاه "لودویگ ماکسیمیلیانِ مونیخ" تحت نظر استادشان «کورت هوبر» که از مخالفان نازیها و خواستار خلع قدرت از آنها بود، یک جنبش غیرخشونتآمیز را شروع کردند.
هوبر که در سخنرانیهای مختلفش با دو دانشجوی ثابت قدم به نامهای "آلکساندر اشمورل" و "هانس شول" آشنا شده بود اعضای این گروه کوچک را تشکیل میدادند.
شیوۀ مبارزه، انتشارِ اعلامیه و بیانیههایی بود عموماً به قلمِ هوبر نوشته میشد و توسط این دو دانشجو در باجههای تلفن قرار میگرفت یا ..
به صورت ناگهانی از پلهها بر سرِ دانشجویان ریخته میشد.
در این اعلامیهها از مردم خواسته میشد که علیه هیتلر به مقاومت برخیزند یا اگر نمیتوانند به مخالفت بپردازند.
چند ماه بعد اعضای این گروهِ مقاومت فکری به ۳۵ نفر رسید؛
ویلی گراف، کریستف پروبْسِت و سوفی شول(خواهرِهانس) از معروفترین اعضای این گروه شدند.
هانس تمایلی به فعالیت خواهرش سوفی در گروه نداشت اما در نتیجۀ کنجکاویهای سوفی و پی بردن به جزییاتِ گروه در نهایت به فعالیت خواهر کوچکش راضی شد.
با هدف آگاهی بخشی به شهروندان و آزادسازی آنها از زیر یوغ نازیها فعالیت این گروه شدت گرفت.
در پیِ فرستادن بیانیهها به استانهای دیگر از جمله کُلن و اشتوتگارت، جستجو برای شناسایی آنها شدت یافت.
در این ایام سوفی از ترس در رختخواب برادرش میخوابید.
اما کماکان معتقد بودند که باید مردم را نسبت اوضاعی که بر کشور میرود آگاه کرد.
از ژوئن ۱۹۴۲ که این گروه پا گرفت، تا فوریۀ ۱۹۴۳ تنها شش جزوه توسط آنها در ۱۵هزار نسخه چاپ شد.
در ۱۸ فوریۀ ۱۹۴۳ سوفی و هانس جزوۀ ششم خود را در ۱۷۰۰ نسخه با پیام سرنگونی هیتلر، از بالای پلهها بر سرِ دانشجویانی ریختند که از کلاس درس خارج میشدند.
وقتی به بالای پلهها دویدند سوفی که وحشت زده بود، متوجه شد تعدادی از اعلامیهها را هنوز در دست دارد.
اعلامیههای باقیمانده را دوباره بر سر دانشجویان ریخت اما توسط خدمۀ دانشگاه دیده شد و بلافاصله به گِشتاپو خبر دادند.
هانس که رونوشتِ اعلامیه را در جیب داشت سعی کرد آن را ببلعد اما دیر شده بود و درحالی که اعلامیه در دهانش بود دستگیر شد.
در همان روز دادگاهِ اضطراری خلق تشکیل شد؛
سوفی و هانس شول بهمراه کریستف پروبْسِت توسطِ رولاند فرایسلر(قاضیِ بدنام نازی) در حالی که دادگاهشان توسط رادیوی مردم پخش میشد محاکمه و به اعدام با گیوتین محکوم شدند.
صدای بریدۀ صوفی در رادیو به گوش میرسید:
«بلاخره کسی باید شروع کند. آنچه را که ما نوشتیم و گفتیم موردِ اعتقاد بسیاری دیگر است اما آنها فقط جرأت نمیکنند که خودشان را ابراز کنند!»
در مابین سخنان صوفی، صدای رولاند فرایسلر، این قاضیِ مخوف دائماً به گوش میرسید که با مهارت سخنوری و تسلط بر متون حقوقی اندیشه را سرکوب میکرد.
فرایسلر با رفتاری متعصبانه به همراه داد و بیداد دادگاه را به نمایشی در رادیو تبدیل کرده بود.
نمایشی که باید متهم و مخاطبِ رادیویی را از نظر روانی فریب میداد تا به نقطۀ آخر که اعدام بود برسند.
چهار روز بعد در ۲۲ فوریه، حکم اعدام سوفی و هانس بهمراه کریستف پروبسِت به دلیل خیانت به خلق در زندان استادلهایم زیرِ همین گیوتین اجرا شد.
آخرین سخنان سوفی، این دختر سر زنده و سرشار از شوق چنین بود:
«چطور میتوان انتظار داشت که عدالت حاکم شود وقتی بسختی یک نفر حاضر است خود را در راهِ هدفِ صالح وقف کند؟! مرگِ من چه اهمیتی دارد اگر هزاران نفر از طریق من بیدار شده و اقدام به عمل کنند؟»
پس از اجرای احکام گروه رز سفید، یک نسخه از جزوۀ ششم آنها توسطِ هلموث جیمز حقوقدانِ آلمانی به انگلستان منتقل شد.
دو ماه بعد و به یاد آنها، میلیونها نسخه از جزوۀ ششم تحتِ عنوان "آخرین مانیفست دانشجویان مونیخ" توسط هواپیماهای آمریکایی بر روی شهر مونیخ ریخته شد...
امروز هم در حیاط دانشگاهِ مونیخ نسخههایی از اعلامیههای آنها از جنس برنز بر روی زمین نصب شده است.
از رولاند فرایسلر برایتان بگویم؛
پنج هزار نفر را مستقیماً به اعدام محکوم کرد!
سردیسِ هیتلر را همواره در دادگاهاش نگاه میداشت اما وقتی گوبلز نامِ فرایسلر را برای وزارت دادگستری به هیتلر پیشنهاد داد، هیتلر گفت: "اون بلشویکِ پیر؟ نه!".
اما فرایسلر خود این اتهامات را بارها رد کرده بود.
در ۳ فوریۀ ۱۹۴۵ وقتی در دادگاه خلق مشغول به کار بود هواپیماهای آمریکایی دفاتر دولتی برلین را بمباران کردند.
با شنیدن صدای آژیر دستور لغو جلسه و انتقال متهمین به پناهگاه را داد اما خود ایستاد تا پروندهها را جمع کند.
بمبی به دفترش در ساختمان دادگاه خورد و زیر آوار کشته شد.
جنازۀ فرایسلر را درحالی از زیر آوار بیرون کشیدند که هنوز پروندهای متهمان زیر بغلش بود!
قبر او اینجاست، در قبرستان «والدفریدهوف دالم» اما نامی دیگر بر روی سنگ قبرش حک شده چرا که او را در قبر پدر زنش دفن کردند و نام او را بر قبر نیاوردند.
همینکه جزوۀ برنزی رُز سفید بر روی زمین دانشگاه مونیخ میدرخشد و رولاند فرایسلر قبری از خود ندارد، درسی بس عجیب از تاریخ است.
امروز آن مأمور که ویدا موحد را از پُست برق به زیر کشید را کسی نمیشناسد اما یاد ویدا موحد شکوهمندانه در ذهن همه باقی است.
تمبرِ یادبود سوفی و هانس شول + چند تصویر دیگر:
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
امپراتوری عثمانی، مردِ بیمار اروپا فروپاشیده بود.
"محمد پنجم" مرده بود و کارِ «اتحاد تُرکان جوان» که او را کنار زده بودند به نسلکشیِ ارامنه کشیده شده بود.
در اواخر ۱۹۱۸ با نزدیک شدن شکست عثمانی در جنگ جهانی، دولتِ ترکان جوان سقوط کرد و رهبرانشان متواری شدند. #رشته_توییت
در نوامبر ۱۹۱۸، یک زیردریایی آلمانی اَنور پاشا، طلعت پاشا، جمال پاشا و چند رهبر دیگر ترکان جوان را به اودسا در اوکراین برد.
گروهی از ارامنه هم آنها را منزل به منزل دنبال میکردند تا به پاداَفره خون ارامنه، خونشان را بریزند.
بگذریم...
ترکان جوان هر چه که بودند، پُلی بر تاریخ زدند تا ترکیهٔ کنونی از آن برهه عبور کند و یک مرد از آن پل بگذرد، دستِ «مردِ بیمار اروپا» را بگیرد تا او را از بستر نزع بیرون بکشد.
مصطفی کمال پاشا، مُحصّل مدارس نظامیِ سکولار، غربگرا و خواهان گسست از میراث عثمانی.
برای همهٔ عزیزانی که آخرین پاییز را امسال دیدند و هرگز ندیدند:
امسال پاییز سوزی دگَر داشت
شامش دگر بود، روزی دگر داشت
امسال پاییز خیلِ کلاغان
خیل کلاغان، همبال زاغان
در هم نوشتند طومارِ باغان
پای درختی بیبرگ و عریان
هر شاخسارش صد چشمِ گریان
افتاده برگی، سرد و فِسُرده
لرزنده بر خاک چون دستِ مرده
یاد بهاران اندر نهادَش
از برگ گفتم، بشنو ز بادَش:
امسال بادَش صحرا به صحرا
منزل به منزل پیکارِ خون کرد
هر گلبُنی را در راه خود یافت
از پای ننشست تا سرنگون کرد
هر کلبهای را در پای خود دید
کوبید و کوبید تا واژگون کرد
انقلاب ۵۷، شورشی علیه زن بود.
زن، روحِ بازار است. آنجا که زن و بازار آزاد باشند، آنجا که زنِ آزاد در بازارِ آزادش فعالیت کند لاجرم شکوفا خواهد شد.
به هر کدام حکومتها اقتدارگرای امروز اگر نگاه کنید هر دو یا حداقل یکی از این دو محدودند! #رشته_توییت
غرض از این گفتار نشان دادنِ آن چیزی است که بودیم.
ذیل همین توییت یک مستند تاریخی از سالهای منتهی به انقلاب ۵۷ را میگذارم تا فارقی باشد میان آنچه قرار بود باشیم و آنچه هستیم.
اتفاقاً در این مستند زنان محجبه هم تحت حکومتی نرمال مشغول به کارند.
بانوی اولی که چنین زیبا و آزاد اندیشانه حرف میزند «دکتر مهیندخت صنیع» است.
شاگرد محمد معین است و نویسندهٔ کتاب «زنان در شاهنامه».
وی همچنین نماینده بیست و چهارمین دوره مجلس از بابل است.
زیرکانهترین بخش از فیلم #عنکبوت_مقدس این پوستر است.
تعجبی هم ندارم که چرا کسی درکَش نکرد.
این یک فرش نیست. یک پُشتیِ قرمز رنگ است.
از همانهایی که همه در خانه داشتیم یا احتمالاً هنوز هم داریم. ⬇️
سعید حنایی (قاتل) میگوید که با دیدن آن زنها احساس میکردم که روی گردنِ همرزمانِ شهیدم ایستادهاند. برای همین اگر با فشارِ روسری نمیمُردند آنقدر روی گلویشان میایستادم تا خفه شوند! (عکسها متعلق به دوران جبههٔ حنایی است)
در هنگام بازسازی صحنه، پسربچهٔ او بجای مقتولان پروسهٔ قتل را با افتخار روی پُشتیِ خانه انجام داد.
صحنهای که با زیرکی توسطِ طراح پوستر انتخاب شده است.
قاتلش ساعاتی پیش مُرد.
قاتلی که البته روزگاری همدست و همداستان خودش بود.
میگفت در گوشِ اردشیر زاهدی، سفیر ایران در ایالات متحده، سیلی زدهام.
ساعات آخر عمرش اما نمُرد تا از دیوی که خود برکشیده بود سیلی خورد. #رشته_توییت
لیبرالتر از چیزی مینمود که قاتلش بود اما در کُنهِ رفتار، همان مینمود که قاتلِ نا لیبرالش.
گاهی در خانه عبا میپوشید و در زمان ریاستش بر صدا و سیما مخالف پخش صدای زن بود.
آنقدر مقیّد به قیود اسلام و خوشحال از به ثمر نشستن انقلاب که از پاریس فقط با لباسهایی که به تن داشت وارد تهران شد.
خودش به خنده میگفت که در روزهای نخستِ ورود به ایران شلوار برادرش(فریدون) را میپوشیده.
ولادیمیر یا ولودیمیر؟
نفرت پوتین از مردم اوکراین غیر قابل کتمان است.
مردمی که در سال ۲۰۱۴ میخِ آخر را به تابوت روسدوستیِ حکومتشان کوبیدند و رییسجمهورشان «ویکتور یانوکوویچ» را به روسیه فراری دادند تا به غرب نزدیکتر باشند. #رشته_توییت
یانوکوویچ رسماً اوکراین را به دامن روسیه انداخته بود.
مخالفت سرسختانهٔ او با پیوستن به پیمان آتلانتیک شمالی اما مورد خوشآمد پوتین بود.
فساد اداری در زمان او و عدم تصویب قوانین منع خشونت نهایتاً مردم را به خیابان کشید.
شکلِ منحط دولترانی او شباهت بسیاری با الیگارشهای ظاهر شده در روسیه داشت.
از همین رو در هنگام فرار هم روسیه را جانپناه بهتری میدانست. (تا همین حالا که در روسیه زندگی میکند)
لابد «چالش سطل زباله»ی اکراینیها در فیسبوک را به خاطر دارید.