#مهاجرت
بالاخره نوبت من رسید. سال ۹۱ بود که اولین موج مهاجرت داشت دوستامو میبرد. یادمه یکی از دوستای صمیمیم توی کافی‌شاپ کاخ نیاوران گودبای پارتی گرفته بود. آخرش نتونستم خودمو کنترل کنم و اومدم بیرون زدم زیر گریه. بارون میومد و کلی گریه کردم. سرمو که بالا اوردم دیدم یه سرباز
داره نگاهم می‌کنه. هیچ وقت اون نگاهو یادم نمی‌ره. همون شب این شعرو گفتم:
“دردآور است کوچ پرستوی خانگی
دل‌کندن از میان جمع و پریدن به سادگی
اما چه خانه‌ای، که ویران و خاک شد
افسانه‌ای که از دل تاریخ پاک شد
ویرانه‌ای که کرکسانِ پستِ بی‌صفت
پر می‌زنند بر فراز بام آبی‌اش
دیگر مجال خواندن و پرواز رفته است
هر کس که بود، پر زده سوی رهایی‌اش
شاید که رخت باید از این شهر شوم بست
باید که دست شست از این خاک غم‌پرست
شاید علاج ماندن و آباد‌کردن است
آباد‌کردنی که بهایش شکستن است
ای کاش هرچه بود، همه در کنار هم
رنگی به این سیاهِ پر از درد می‌زدیم
از تیرگی و ظلمت و این شامِ تار، نه
از روشنی صبح کمی حرف می‌زدیم
 
هر جا که کوچ می‌کنی، این را بدان که ما
روزی دوباره همدل و همراه می‌شویم
یک شب که دور نیست، در این گنبد کبود
مثل قدیم همسفر ماه می‌شویم”
تا مدت‌ها موضوع مهاجرت جزو پرونده‌های باز ذهن من بود. وزن موندن برام سنگین‌تر بود و به همین خاطر جدی نبودم روش. من با خیلی چیزای زندگیم حال می‌کردم. یه کنسرت کلهر می‌رفتم تا یه ماه شارژ بودم، جشنواره فجر می‌رفتم دو ساعت تو صف وایمیسادم و از دیدن این‌همه آدم عشق فیلم لذت می‌بردم،
یه تور چسکی مرنجاب با دوستم می‌رفتم کوک می‌شدم، یه دورهمی چیپس و ماستی آخر هفته باتری‌مو پر می‌کرد، اکثر شبا با خانواده می‌شستیم فیلم و سریال می‌دیدیم و این خیلی برام لذت‌بخش بود، خانواده فوق‌العاده و دوستای فوق‌العاده‌ای داشتم.
بهترین دانشگاه‌های ایران درس خونده بودم و توی یکی از بهترین شرکتای مهندس مشاور کار می‌کردم. اما یهو به خودم اومدم دیدم هیچی به هیچی! فکر می‌کردم درست می‌شه اما نشد. هیچ چیزی بهتر نشد و یه حسرت بزرگ برام زنده شد. باید یه کاری می‌کردم. این شد که جدی شدم و این قمارو کردم.
مهاجرت تو اشل ما یعنی حداقل ۳ ۴ سال از زندگیت میره رو هوا. یکی دو سال طول می‌کشه کارای زبان و اپلای و ... رو انجام بدی (قاعدتا تو این دوره یه حالت برزخی داری و استرس زیادی رو باید تحمل کنی. نمیتونی کاری رو جدی انجام بدی، رابطه‌ای رو جدی کنی و از همین جاس که وطن برات شکل
مسافرخونه پیدا می‌کنه). دو سه سال هم طول می‌کشه تا تو کشور مقصد از آب و گل در بیای. در واقع میان‌مدت سختی می‌کشی به امید اینکه تو بلند مدت راضی‌تر باشی.
قدیم‌ترا که اوضاع انقدر خراب نبود، وقتی دوستام می‌رفتن تو دلم می‌گفتم بابا آسمون همه جا یه رنگه، بلد باشی زندگی کنی همین‌جا
می‌کنی. رفتاراشون بعد مهاجرت رو تحلیل می‌کردم و برام جالب بود. اینکه میرن تو یه پارک باصفا چندتا عکس نچسب می‌گیرن و بعد افسوس می‌خورن که چرا تو مملکت خودمون این آرامش نبود، چرا جووناشون اینقدر بی‌خیال و خوشحالن، یه عکس با شلوارک میگیرن و تو به خودت میگی همین؟ واسه یه شلوارک؟
اینکه تا دیروز فرندز و برکینگ بد می‌دیدن ولی الان سریالای مزخرف ایرانی رو دنبال می‌کنن. اینکه یواش یواش انقدر با مسائل ایران غریبه می‌شن که اظهار نظرشون درباره ایران مضحک به نظر میاد، اینکه می‌گن از ایرانیا فرار کن ولی خودشون همون ایرانی‌ای هستن که باید ازش فرار کرد.
حالا نوبت به خودم رسیده. احتمالا منم این مراحل رو طی می‌کنم. مهاجرت برای من از یه امر عظیم و رومانتیک تبدیل شد به جبر زمان. قدیم‌ترا بحث انتخاب بود ولی الان برام تنها راه ممکن بود. فکر می‌کردم تو فرودگاه خیلی کول و خوشحال باشم ولی وقتی کادوی دوستام رو دیدم
نتونستم خودمو کنترل کنم. همون شعری که برای مهاجرت دوستام گفته بودم رو روی پلاک نوشته بودن. پلاکی که همیشه روی گردنمه.
این حرفا رو برای چسناله نمی‌زنم. مطمئنم کار درستی کردم و باید سختی‌شو بکشم. شاید جواب بده شایدم نده. اما امیدوارم دیگه حس مرداب نداشته باشم،
حتی اگر رودم به دریا نرسه. من تازه مهاجرت کردم و اینا افکار و احساساتیه که الان دارم. اینا رو نوشتم که هم سبک شم هم اینکه چند سال دیگه بهش رجوع کنم و احتمالا به سادگی خودم بخندم.

• • •

Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh
 

Keep Current with مُ مُ شنل

مُ مُ شنل Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

PDF

Twitter may remove this content at anytime! Save it as PDF for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video
  1. Follow @ThreadReaderApp to mention us!

  2. From a Twitter thread mention us with a keyword "unroll"
@threadreaderapp unroll

Practice here first or read more on our help page!

More from @MOMOCHANEL_

30 Nov 20
#رشتو درباره به تعویق انداختن کارها ((#Procrastination
"باید" یه پروژه رو تحویل بدی. به خودت میگی برم یه چرخ کوچیک تو نت بزنم. چندتا تب جدید باز میکنی که سرت گرم شه. یکی از این تبا یه مقاله خیلی مهمه که احساس میکنی "باید" بخونیش. حالا یه وظیفه جدید برای خودت تعریف کردی و
برای فرار از این وظیفه خودتو سرگرم مرتب کردن اتاقت میکنی. ظاهرا ذهنت رو از کاری که باید انجام بدی رها کردی اما اشتباه میکنی. اون کار فقط توی ذهنت مینیمایز شده ولی اون پشت داره قست زیادی از سی‌پی‌یوی مغزت رو مصرف میکنه.
اما ما چرا هربار تو این لوپ می‌افتیم؟
خلاصه یکی از بهترین مقاله هایی رو که تو این زمینه خوندم براتون مینویسم:
nytimes.com/2019/03/25/sma…
به تعویق انداختن کارها (از اینجا به بعد برای اختصار "بتاک" صداش میکنم) ارتباطی با تنبلی نداره.
Read 13 tweets

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3/month or $30/year) and get exclusive features!

Become Premium

Too expensive? Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal Become our Patreon

Thank you for your support!

Follow Us on Twitter!

:(