رشتو
۱.مهرعلیزاده نیمه پانترک اصلاحطلبان و اعتدالیون استاندار اصفهان میشود. یعنی همانجایی که پس از تهران (و گاه همپای آن!) آماج توهین و تهمت قومگرایان به ویژه پان ترکیست است. او در زمان استانداری اصفهان فاجعه اسیدپاشی در این شهر را مهم نمیداند که پیگیری آن در دستور کارش باشد
۲.حالا همو کاندید انتخابات شده و در تلویزیون رسمی کشور ادبیات تجزیهطلبان را به کار میبرد و مدعی میشود که ما (نمایندگی خودخوانده از هممیهنان آذری) آذری نیستیم و ترک هستیم. پیشتر هم در کلابهاوس موضوع عدم پیگرد اسیدپاشیهای اصفهان را متوجه دادستانی دانسته و خود را مبرا میداند.
۳.اما تکلیف او از همکنون روشن است. مهرعلیزاده نخستین کسی بود که در انتخابات ریاست جمهوری اسلامی در سال ۱۳۸۴ از ادبیات و شعارهای قومگرایانه و پانترکیستی استفاده کرد. نتیجه چنین موضعی برای او بین ۳ تا ۱۴ درصد آرای استانهای آذری نشین بوده است. اکنون هم گمان نمیکنم جز این بشود.
۴.در مورد اسیدپاشی هم آن زمانی که اصلاحطلبان میتوانستند بیانگیزگی و بیکفایتی خود را در پاسداشت حقوق ملت با ارجاع به کارشکنی نهادهای انتصابی توجیه کنند گذشته است. اکنون برای بیشینه مردم دادستان و دولتمردی که پیگیر اجرای عدالت نبودهانداز یک جنس دانسته میشوند و تفاوتی ندارند
۵.حالا هرچقدر هم که به نقاط ضعف هم طعنه بزنند، یکی بهتر از دیگری نمایانده نمیشود. در این مورد فاجعه اسیدپاشیهای اصفهان هم دادستان انتصابی کوتاهی کرده؟ بسیار خوب! استاندار به عنوان نماینده رسمی قوه اجرایی انتخابی دولت کجا بوده
۶.و چرا نه تنها کاری برای صیانت از حقوق شهروندانی که مبنای وجودی دولت تامین امنیت آنهاست نکرده، بلکه دفاع از حق و عدالت را هم غیر مهم قلمداد نموده است؟!
مهرعلیزاده را باید همگان به خاطر بسپارند تا بدانند قومگرایی آخرین دستاویز برای تداوم رذالت در سیاست است.
پایان
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
رشتو
۱.وضعیت انتخابات پیشرو چنان روشن است که زعمای اصلی اصلاحطلبان هم اغلب در قبال آن سکوت کردهاند و دعوت به مشارکت انتخاباتی از جانب کسانی است که حتی در زمره اصلاحطلبان هم نمیتوان به شمارشان آورد. تا به آنجایی که من دیدهام، جدای از حکومتیها تنها سه گروه هستند که با ادعای
۲.اصلاحطلبی یا تحولخواهی آشکارا دعوت به مشارکت انتخاباتی میکنند. در ادامه به این سه گروه با مروری بر موقعیت، ادبیات و چهرههای نمادین هرکدامشان در داخل و خارج از کشور، اشاره میکنم.
(۱)طیفی از مدیران بالای اجرایی دوران موسوم به اصلاحات و اعتدال. این مدیران را البته علیرغم
۳.موقعیتشان به دلیل پدیده وارونگی نخبگان پس از انقلاب نمیتوان از نخبگان جامعه ایران به شمار آورد، بلکه اینها را باید مدیرانی دانست که واجد شرایط اطلاق عنوان قلدران هستند. از همین روی است که اینها ادبیاتی امری و تهدیدآمیز دارند. این قلدران تقریبا همگی در داخل ایران هستند. (البته
رشتو
۱.گمان میکنم اکنون زمان آن باشد که به یک اشتباه تحلیلی که چند سالی (تقریبا در سالهای۹۶-۱۳۸۸)دچارش بودم و مدتیست که بر اشتباهم واقف شدهام، اعتراف کنم.
سالها تحت تاثیر نظریه ساختیابی جامعهشناس برجسته بریتانیایی آنتونی گیدنز گمان میکردم که میتوان انتظار داشت که در
۲.در حکومت ایران هم ساختار و کارگزار اثربخشی دوجانبه بر یکدیگر داشته باشند. چون نظریه گیدنز را یک نظریه دقیق و کمابیش جهانشمول یافته بودم و گمان میکردم حتی میتواند گویای وضعیت جمهوری اسلامی و اصلاحات در آن باشد. اما اشتباهم در این بود که به این مهم که کانتکست اصلی این تحلیل
۳.نظامهای لیبرال دموکراتیک هستند، کم بها دادم. این موجب شد که نه تسلب و انعطافناپذیری ساختار تئوکراتیک موجود را به درستی لحاظ کنم و نه با دقت کافی به ناکارآمدی کارگزار به اصطلاح اصلاحطلب این ساختار که به دلیل مطلقا رانتی بودن فاقد هرگونه قابلیت اثربخشی بر ساختار است، بنگرم.