در ابتدا بابت نوشتن و انتقاد از نوشتهی من از شما سپاسگزارم؛ اما صحبتهای شما بیشتر از آنکه نقدِ مارکسیستی به "قومگرایی" باشد، انتقادی تمامیتخواهانه و رضاخانی به مبارزهی درهمتنیده فرودستان و طبقهی کارگر در ایران است. شما به جای اینکه مواضعتان را علیه /۱
"قومگرایی" و "ارتجاع ناسیونالیسم" پررنگ کنید به کل منکرِ ستم مضاعف میشوید. لنین میدانست که ستم ملی مانع از اتحاد طبقاتی کارگران ملل متفاوت روسیه است و ایجاد شرایط لازم برای وحدت طبقاتی بهرسمیتشناختن حق تعیین سرنوشت ملی است. او همانگونه که دیکتاتوری پرولتاریا را شرط لازم /۲
پایان ستم طبقاتی و طبقات میدانست، حق تعیین سرنوشت را نیز شرط ضروری برای رفع ستم ملی میپنداشت. این به معنای حمایت بی چون چرا هر جنبش ارتجاعی به بهانهی ستم قومی نیست و همچنان به معنای نفی هر گونه جنبشی که هویت قومی و ملی را در کنار جنبش طبقاتی دنبال میکند به بهانهی /۳
هویتطلبی و قومگرایی نخواهد بود. درست است امروز مثل قرن ۱۹ و ۲۰ در دورهی استعمار کهن به سر نمیبریم که جنبش های ناسیونالیستی نقشِ محوری و رهایی بخش برای ملل تحت ستم ایفا کنند اما در زمانهای هم به سر نمیبریم که هرگونه ستم مضاعف (قومی، ملی، نژادی، جنسی و جنسیتی) /۴
از میان رفته باشند و انسانها تنها به واسطهی طبقه اجتماعیشان مورد ستم واقع شوند. در بافتارِ نظریهی مارکسیستی، این استدلال که مردم در «مجموعهای از مناسبات اجتماعی» هستند، بدین معنا که هر کس در تقاطعِ ساختارهای اجتماعی متعدد قرار گرفته است، با تصورات یکسویه، انتزاعی و /۵
غیرتاریخی از طبیعت انسان مقابله میکند (مارتا خیمهنز)، این مناسبات اجتماعی شکلی در هم تنیده از ستم را ایجاد میکند که توسط سیستم سرمایهداری به صورت پیچیده اعمال میشوند تا طبقهی کارگر و فرودستان را به شیوهای که وجود دارند از قدرت و مالکیت ساقط کرده و در وضع موجودشان /۶
نگه دارند. کاملا درست و من موافقم که ستم طبقاتی شیوهی محوری ستم در تمام اشکالِ جامعهی طبقاتی است و طبقهی کارگر، دانش و تجربه و تئوری اوست که محورِ رها سازی تمام تودههای تحت ستم از چنگال نظام سرمایه داری خواهد بود. اما نه تنها این جنبشِ طبقهی کارگر بر مبنای نفی سایر/۷
ستمها شکل نمیگیرد بلکه به صورت مشمول (inclusive) بر تکثر تودههای تحت ستم "تحت رهبری طبقهی کارگر" به صورت یک کل متحد درآمده و مبارزه را به پیش میراند. این کل متحد با پذیرشِ رهبری و سازماندهی علمی طبقهی کارگر، انقلاب سوسیالیستی را رقم میزند.بنابراین طبقهی کارگر نمیتواند /۸
به صورت مکانیکی و جزماندیشانه، هویت و ستمهای متحمل شده توسط گروههای دیگر را نفی کند چرا که خود این طبقهی کارگر بزرگ متشکل از کارگران، زحمتکشان و فرودستانیست که سایر این ستمها را به صورت در هم پیچیده همهروزه تجربه میکنند. پس بدین سمت صحبت از سایر ستمها با شمولِ /۹
ستم طبقاتی و با محوریت آن نمیتواند نفی ستم طبقاتی و قومگرایی یا جنسیتگرایی باشد بلکه تقلیل این انواع ستم به ستم طبقاتی، "تقلیلگرایی طبقاتی" خواهد بود، آنچه شما مارکسیسم روسی را با محوریت استالین! بدان محکوم میکنید در واقع مارکسیسم است و آنچه از آن به عنوان مارکسیسم یاد /۱۰
میکنید تقلیلگرایی است. از دیدگاه لنین حق تعیین سرنوشتْ تجزیهخواهی را تشدید نمیکند همانگونه که قانون حق طلاق موجب فروپاشی خانوادهها نمیشود. در سیستم نظری لنین، ملت در مقایسه با طبقه همچنان یک واقعیت حاشیهای و تابعی باقی میماند. اما هرگز قابل حذف و چشمپوشی نیست./۱۱
کالینز میگوید انواع ستمها درهم تنیده برای سرکوب ضروری هستند و خیمهنز و اندرسون میگویند هویت مشروع و هویت مقاومت دو نوع از هویت هستند که طبقهی حاکمه در دولت-ملت مرکزگرا وجود دارند. هویت مشروع هویتی است که قدرت به مردم تحتِ ستم مضاعف (که طبقهی کارگر آن پتانسیل اتحاد طبقاتی و/۱۲
رهایی بخشی را داراست) اطلاق میکند، مثلِ (عربزبان ها و ترکزبان ها) و هویت مقاومت (عرب و ترک بودن) هویتی است که ملل تحت ستم مضاعف به واسطهی آن "بودن" خود را درک کرده و به واسطهی آن (ستم طبقاتی×ستم قومیتی) به مبارزه میپردازند هرچند همواره ستم طبقاتی محوریت اصلی را بازی /۱۳
میکند. از این برهمکنشهای اجتماعی "نژادی"، "طبقاتی" و "جنسیتی" و ... است که ستمِ پیچیدهی فرودستان و طبقهی کارگر معنای واقعی میابد. به عنوان مثال ستمی که یک فردِ "ترنسجندر عرب از طبقهی کارگر" تجربه میکند با ستمی که یک فردِ "ترنسجندر فارس از طبقهی کارگر" احساس میکند/۱۴
طبیعتا متفاوت خواهد بود هماهنگونه یقینا با ستمی که "یک فرد "ترنسجندرِ فارس از طبقهی بورژوا" احساس میکند متفاوت است. تقلیل دادن ستمها صرفا به ستم طبقاتی نه تنها یک اشتباه علمی بلکه یک تاکتیک مکانیکی و غیرواقعی ست و شباهتی با علم مارکسیسم که بینشی پویا برای رهایی بشر از شرِ /۱۵
نظام طبقاتی به رهبری طبقهی کارگر است، ندارد. برخلاف تصور شما (که بیشتر نزدیکی به استالین دارد تا تفکر من)، مارکسیسم مجموعهای مفرد و از پیش تعیین شده از قوانین و دستورالعملها نیست، کتب مارکس، انگلس و سایر مارکسیستها هم کتبِ الهیِ برای همیشه کاملا درست و غیر قابل خلل نیستند/۱۶
و نویسندگان آنها نیز پیامبران الهی و معصومین مذاهب نمیباشند. بلکه مارکسیسم بینشی علمی و انتقادی برای رهایی بشر است و هر لحظه در حالِ پویش و پیشروی ست و انتقاد از خود لازمهی بلافصل کار آن است تا در مردابِ جزماندیشی و مکانیکیشدن غرق نشود. مارکس و انگلس هم آموزگاران و /۱۷
تئوریسینهایی هستند که پایههای این علم را بنا کردند اما تمام چیزی که ما امروز برای تحلیلِ شرایط موجود و ابزارِ رهایی نیازمندیم را ارائه ندادهاند. در نهایت سخن، صحبتهای شما شباهت بیشتری به تفکر رضاخانی دارد که حاضر است برای حفظِ تمامیت ارضی، تمام اقوام و ملل را از دم تیغ /۱۸
بگذراند و به بهانهی اتحاد هویت جمعی آنها را از روی زمین محو کند و با سرکوب کاری را بکند که جمهوری اسلامی امروز و پیشتر از آن سیستم پادشاهی ایرانشهری کرده بود. صحبتهای من اگر حتی در حد تاکتیک ک استراتژی باشد بسیار مشمولتر و واقعی تر از تفکریست که در توهمِ یکیبودگی همگان/۱۹
غرق شده و اتحاد را به واسطهی حذف تبیین میکند (شباهت! این تفکر با فاشیسم بسیار بیشتر است تا مارکسیسم).
مستندی دربارهی #سعید_حنایی میدیدم، مصاحبهای با قاتلزنجیرهای و خانواده اش بود؛ برادرش میگفت: "سعید آدم نکشته، زنای خراب رو کشته! برای پاک شدن جامعه کشته!"، مادرش میگفت: "خودمم همین اخلاق رو دارم، وقتی توی خیابون میبینم دخترای جوان پای تلفن عمومی با مردهای جوون .../۱
قرار و مدار میذارن، دلم میخواد اگر قانون دست و پامو نبسته بود، موهاشونو میگرفتن و تیکه تیکهشون میکردم" ، "کاری که سعید کرد طبق آیههای قرآن بود". پسرش که نوجوان بود میگفت : " همه بدونن اگر این وضعیت درست نشه سعید حناییهای دیگه ای هستن که راهش رو ادامه بدن، توی همین مدت .../۲
چند نفر به خودم پیشنهاد دادن که راه باباتو ادامه بده، گفتم بذار ببینم وضعیت بابام چی میشه فعلا" ، همسرش میگفت: "زنی که میره خونهی مردی که نمیشناسه سزاش نباید چیزی جز مرگ باشه" برادرش گفت: "زنای خراب همینطوری ان، آدم نیستن، سعید زنای خرابو کشته، آدم نکشته!". /۳