فقط خدا میدونه چقدر از مردن زنم خوشحال شدم... #رشتو۱
مثل همیشه با همسرم جر و بحثمون شد و سرش داد زدم تا اینکه بهش گفتم وجود تو در زندگیم هیچ معنی نداره کاری که تو برام میکنی هر خدمتکاری هم باشه میتونه واسم انجام بده.
همسرم با چشمهایی پر از اشک نگاهی بهم انداخت و فورن به اتاق دیگه رفت و من هم لم دادم و بیخیال همه چیز خوابیدم #رشتو۲
فردا که بیدار شدم همسرم بدنش سرد بود تا رسوندمش بیمارستان کار از کار گذشته بود و جونشو از دست داده بود .
جسدشو دفن کردیم خیلی چیزهارو احساس نکردم.درسته یکم غمگین بودم ولی میگفتم یکی دو روز دیگه فراموشش میکنم
بعد از مراسم عزا برگشتم خونه ولی احساس میکردم .... #رشتو۳
احساس میکردم دلم تو یه قفس بزرگ زندانیه احساس میکردم سینمو دارن فشار میدن ، جای خالی بزرگی رو تو خونه حس میکردم، احساس میکردم دیوار ها دارن به هم نزدیک تر میشن ! بعد از دو روز عزاداری هم تموم شد فرداش دیر بیدار شدم برای رفتن به سر کار ... #رشتو۴
وقتی دیدم همسرم نیست تازه یادم افتاد که دیگه اون نیست که صبحها زود از خواب بیدارم کنه ، دیگه تا ابد برای رفتن به سر کار باید رو پای خودم وایستم. با دردی ملموس و آرام اولین چیزی که حس کردم این بود . دیگه خبری از تلفن ها و احوالپرسی های روزانه نبود. #رشتو۵
نیازمندیهای خونه تموم شد ،اینو برام بیار ، اینو میخواییم ، اینم تموم شد که کسی بگه نهار چی میخوری واست بپزم؟!!
خونه بی روح شده بود ، خاموش مثل گورستان شده بود ، دقیقه ها تو خونه مثله ساعت شده بود نمیگذرند. خدایا روزانه چندساعت تنهاش میگذاشتم بدون اینکه به احساساتش توجه کنم #رشتو۶
چقدر محدودش میکردم به خوشیهای خودم فکر میکردم و بدون توجه به چیزایی که اون دوست داشت چیزایی رو میپسندیدم که خودم دوست داشتم نه اینکه اون دوست داشته باشه
میوه و خوراکی میاوردم خونه منتظر بودم کسی بگه چرا فلان چیز رو نیاوردی به خونه ی سرد و بی حس؟ وقتی میومدم خونه #رشتو۷
از جلوی در دیگه بوی غذا نمیومد. اونوقتهایی که میومدم خونه خوش آمد گوییهاش رو حرفای سرد میدونستم ولی الان تمنای یک خوش آمد گوییش رو دارم
به خودم میگفتم اون زنگ زدن ها بیزار کننده بودند ولی نه ، یادم اومد که از روی دوست داشتن من بود ...
کلمات لطیفش رو به یاد دارم ولی هیچ وقت به زیبایی باهاشون برخورد نمیکردم .پیش دوستام میرفتم میخواستم فراموشش کنم ولی وقتی میومدم خونه خیلی هواخواه دیدن خنده هاش بودم . #رشتو۹
به شدت دعا میکردم و اشک میریختم که یکدفعه همسرم دستشو رو شونه م گذاشت و گفت پاشو نماز صبحه.خدایا شکرت که این تنها یک خواب بود . محکم دستهاشو گرفتم ، هنوز چشماش پر اشک بود ، با بغض گفتم ای بهترین زن دنیا دوستت دارم زندگی بدون تو سخته . عزیزم دیگه گریه نکن این اشکها چیه؟ #رشتو۱۰
گفت نفس نفس میزدی ترسیدم نکنه چیزیت بشه میدونستم خواب بد دیدی ...
قدر گوهری که تو دستاتونه رو بدونید . همسر خوب بهترین نعمت دنیاست ❤ #رشتو۱۱
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh