#رشته_توییت 1/
بیایید یه خاطره بگم شاید به دردِ این روزها بخوره.
عیدِ سال 84، بازیِ ایران و ژاپن با دوستهام رفتم استادیوم؛ همون بازیای که به خاطرِ اومدنِ قالیباف توی رختکن یه در رو بستن و ازدحام شد و 7 نفر مُردن. چه چیزهایی که ندیدیدم توی این ظلمـستانِِ جور! #مهسا_امینی
👇
2/ قالیباف اونقدر آدم کُشت و آخرش شد آخرین رئیس مجلس جمهوری اسلامی.
بگذرم.
اون روز اومده بودیم ببریم. دور دورِ وحید هاشمیان بود. همون اوایل بازی گلِ اول رو زد. بعدش تیم شروع کرد به دفاعی بازی کردن. فوتبالمون همیشه بیبیضه بود. بعضی از فوتبالیستامون نه. #سارینا_اسماعیلزاده
👇
3/ همین کریمی و دایی و مهدویکیا اون روز توی بازی بودن.
خلاصه با ترس و لرز دفاع میکردیم. از کون قرض کردیم و نیمه اول رو به سر آوردیم اما میدونستیم میخوریم. گل توی هوا بود و ژاپن فقط باید میچیدش.
این میرزاپور رو یادتون باشه یه جوری بود. #نیکا_شاکرمی
👇
4/ هر چی توپ میاومد سمتش دست و پامون میلرزید که «الآن میخوره، بیا! خورد». خیلی دروازهبانِ شلپا و چُسکُنِشی بود. و خب گل رو خوردیم. وسط نیمه دوم خوردیم آقا. یه لحظه چیزبچههای ایران گُهگیجه گرفتن و تارو میساکی (با اون فامیلیِ سوالیش!) توپ رو چسبوند به تور. #حنانه_کیا
👇
5/ خیلی تخمیـتخمی (به سبکِ جنگهای شهید چمران) هم خوردیم.
یهو همه خالی کردیم. ورزشگاه توی یه سکوتِ سنگین فرو رفت. شاید یک ثانیه از هیچ کس صدایی درنیومد. البته چند تا تماشاگر ژاپونی بودن که صدای انیمه درمیآوردن.
ما طبقهی بالا بودیم. #غزاله_چلاوی
👇
6/ بعد از گذشتِ یک ثانیهی طولانیتر از یک سال، یه پسره جلوی من پاشد و برگشت رو به پشتِ سریهاش با لهجهی قزوینی گفت: «جاکشا! نیومدید سینما که! تشویق کنید! ایـــران! ایــــران!» #کارون_حاجیزاده #محمدحسن_ترکمان
👇
7/ انگار صداش رو همهی ورزشگاه شنیدن چون بعد از یه "ایـــران" گفتنِ ما همهی ورزشگاه شروع کرد به تشویق تیم. صد هزار نفر اون "جاکش" رو به خودشون گرفتن.
بازیکنای ایران پشماشون ریخته بود.
فکر میکردن گل زدن.
مثلِ چی تشویق میکردیما.
دو سه دقیقه داد زدیم. #مینو_مجیدی #محسن_محمدپور
👇
8/ خیلی حماسی بود. میزوگی اگر بود با اون قلبش سکته میکرد.
بعد هم توپ رو کاشتیم و فقط تهاجمی بازی کردیم. یه ربع عر زدیم تا هاشمیان دروازهی واکی بایاشیشون رِ باز کرد.
بعد از گل، همهی آدمای اطرافم داشتن این پسره قزوینیـه رو ماچ میکردن؛ انگار اون گل زده بود. #محمدرضا_سروی
👇
9/ و خب واقعاً گل رو اون زده بود.
به همه یادآوری کرد که ما اینجاییم تا فارغ از همه چی فقط به تشویق ادامه بدیم؛ نیومدیم تماشا که. تماشاچی نیستیم؛ هواداریم.
***
حالا ببینید! توی این انقلابِ الآن هم ما نیومدیم تماشا که. نیومدیم لبِ جوی تا گذرِ اتفاقات رو ببینیم که. #نیما_شفقدوست
👇
10/ حالا من نمیگم "جاکش"، اما دوستِ عزیز! کمـکم و پُرـپُر و ریزـریز یه کاری بکن. برو توی خیابون اگر دستت رسید یه سنگی بنداز، اگر نرسید فقط باش. اگر نرفتی بیا هشتگ بزن، پتیشن امضا کن، اخبار رو به بقیه برسون. به بقیه ویپیان برسون. #مهسا_موگویی #فاطمه_سپهری
👇
11/ دیدی کسی کارِ خوب میکنه «دمت گرم» بگو.
اینکه نمیشه اون کارِ بزرگ رو انجام بدیم دلیل نمیشه این کارِ خُرد رو نکنیم.
آدمی چون کشتی است و بادبان، اینکه کِی اون بادِ موافق بیاد معلوم نیست؛ ما باید قایق بسازیم.
ما هستیم تا مشتقِ این نمودار رو مثبت نگهداریم. #حدیث_نجفی
👇
12/
ما هستیم تا آنتروپیِ منفی بریزیم توی این سیستم.
هیچکاری هم نشد بکنی، حداقل آگاه باش، در جریان باش. اگر میترسی نفت بریزی روی آتیشِ بقیه، حداقل خاک روی آتشِ بقیه نریز.
اگر ناامیدی، تکلِ از پشت نزن روی امیدواران. #مجید_توکلی #حسین_رونقی
👇
13/
اگر در شأنت نیست کاری بکنی دیگران رو بیشأن و بیمقدار نبین.
اگر زخمی رو نمیبندی روش نمک نریز.
امیدواری همیشه به جاهای خوب نمیرسه اما نامیدی حتماً تهش تاریکیـه.
ناامیدی چیزیه که ج.ا. میفروشه؛ عمر رو به قیمت میگیره و ناامیدی رو رایگان میفروشه.
ببخشید که نمیرسم به همه پاسخ جداگانه بدم.
اگر تعریف کردید، خودتونید.
اگر بعدش کاری کردی شرافت داری.
اگر اشک ریختی شرافت و لطافت رو با هم داری.
اگر فکر میکنی این نوشته به درد کسی میخوره، بهش برسون. #انقلاب01
همهی متن به صورتِ ویراسته توی کانالمه: t.me/abolfazlhaddad…
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
داخلی، شب
آخوندی سخنرانی میکند:
«دیدم دیشب یکی از برادرا براش شبهه شده بود که “آقا داریم نوجوان میکُشیم، دانشآموز میزنیم، به دخترها تعرض میکنیم، و اینها با قرآنِ خدا و دین محمد سازگار نیست.”
میخوام بگم که اتفاقاً هست.
مگر خضر اون پسر رو نکُشت که دینِ والدینش رو حفظ کنه؟⬇️
اگر کُشتنِ اون نوجوان، زدنِ اون دانشآموز، و خب… فرضاً ملامسهی بدن اون دختر (خندهی کوتاه حاضران) اینها باعث بشه که ترس بندازی توی دلِ جوان یا خانوادهش و دیگه نیان خیابون، شما گناه نکردی که ثواب کردی.
اگر خونِ اون کودک باعث جلوگیری از خونِ بیشتر بشه اون کودک هم میره بهشت.⬇️
لذا عزیزان شک نکنن.
ما بر حقیم.
الآن همهی جهان روبروی ماست.
خوش به سعادتتون.
ما که جز سخنرانی آزمون برنمیآد. (لبخند حاضران)
هم اجر اخروی دارید و هم دنیوی.
اسم نمیبرم. سال ۸۸ یکی اومد که “عکسم با اسلحه دراومده و زندگیم خراب شده” فرستادمش پیش دوستان، الآن مدیرعامل یه شرکته. ⬇️
#رشته_توییت امروز
توی اتوبوس ایستاده بودم.
توی همون قسمت دایرهایای که توی اتوبوسای بلند گذاشتن تا بتونه بپیچه. کفِش فلزیه.
داشتم به یه چیزی گوش میدادم. یعنی گوش نمیدادم؛ فقط میخواستم نویز اتوبوس رو نشنوم.
همزمان داشتم یه مطلبی میخوندم راجع به درخت نارون./
خیلی هم نمیخوندم.
داشتم توی فکرم متن آماده میکردم برای یه ایمیلی که قرار بود بفرستم.
مثلاً مالتیتسک.
همون موقع پای چپم خسته شد و خواستم تکیهم رو به پای راست منتقل کنم. همون موقع اتوبوس توی پیچِ سرپایین به سمت چپ بود.
نیروی عمودی تکیهگاه کم شد.
اصطکاک رفت و سُر خوردن اومد./
در حین سقوط دو بار چنگ انداختم چیزی رو بگیرم اما نه میلهای بود نه حشیشةای که بهش تشبث کنم.
وسط اتوبوس، بین یه مردم، سرِ یه پیچ ساده، توی هوا غرق شدم.
مثل درخت نارون قطعشده افتادم.
بووم.
البته من بووم رو از داخل شنیدم چون نویز بیرون کنسل بود. صدا از اسکلتم اومد توی گوشم./
1/ #رشته_توییت
من این بازار و این کو را نمیدانم. نمیدانم.
اتفاق در تابستان رخ داد. تابستانِ سالی که در بهارش من دهساله شده بودم. با خانواده به مشهد رفته بودیم. از تهران، دو روز در راه بودیم. از مسیرِ شمال رفتیم تا صفایی داشته باشد.
2/ مثلِ اکثرِ مردمِ آن روزها، شبها را در پارک میخوابیدیم. آن سالها میشد اینطور بود. اما در مشهد، خانهای منتظرمان بود که از طرفِ محل کارِ پدرم فراهم شده بود.
3/ به جز مناظرِ سبز در مسیرِ رفت و چند ساعتی شنا در دریا و شاید روزِ آخر که به پارکِ قوری میرفتیم، بقیهی روزها و شبها را در حرمِ امامِ شمارهی هشت گذراندیم. سفری زیارتی بود با کمی سیاحت.
تعزیه توی روستای ما سالهاست که اجرا میشه. انگار اصلاً تعزیههای نواحیِ اطراف تفرش و آشتیان، معروفن به قدیمی و اصیل بودن. فک و فامیل ما هم خیلی درگیرِ این داستان بودن و هستن./
2/ تعداد بارهایی که عموی من به عنوانِ امام حسین در تعزیه شهید شده، از تعداد شهادتهای سید جواد هاشمی، بازیگر واجبالشهادة صداوسیما به مراتب بیشتره.
این بار دوست دارم دربارۀ یکی از مهمترین کاراکترهای تعزیۀ روزِ عاشورا حرف بزنم: جنابِ شیر!/
3/ احتمالاً همه ویدئوهای مربوط به شیرِ تعزیه را دیدهاند. یک شیرِ بدترکیب که دنبالِ بعضی از بازیگران تعزیه افتاده و گاهی هم اتفاقاتِ خندهداری میافتد./
#رشتهتوییت
۱)
فامیلمون میگفت یه صبحِ زود داشته میرفته سرِ کار و از پنجرهی راهرو میبینه که مردی از دیوار حیاط خونهی روبرویی میپره پایین.
از پنجره داد میزنه: «دزد!»
از قضا، دو نفر از سرِ کوچه میاومدن. میدون و یارو رو میگیرن.//
۲)
این هم بدوـبدو با کیف سامسونتـش میآد پایین، اول میره توی انباریشون و بعد میره سراغ دزده.
میره به دزد میگه: «مرتیکه! حلبِ روغن جامدِ ما رو بده؟»
دزده میگه: «حلبِ چی؟»
- روغن جامد.
- حلب روغن جامد چیه؟
- از این حلبهای ۴ کیلویی داشتیم توی انباری.
- ولمون کن بابا!
//
۳)
خلاصه از این اصرار و از اون انکار.
بعد یکی از دستگیرکنندگان میگه: «داداش این اصلاً دستش خالیه».
فامیلمون میگه: «شاید قایم کرده یه جایی».
بهش میگن: «این اصلاً از اون حیاط اومده نه حیاطِ شما.»
فامیل ما هم کوتاه نمیآد.
//