Ab Haddadi Profile picture
Nov 10 13 tweets 5 min read
#رشته_توییت
1/
یه روز حضرت سلیمان بر کرانه‌ی باختریِ رودِ اردن نشسته بود و داشت به همراه وزیر ترابری، آصف ابن برخیا، سایه می‌گرفت.
آصف داشت ریشه‌های قالی رو صاف می‌کرد.
سلیمان هم انگشترش رو درآورده بود داشت لای شیارهاش رو با خلال دندون تمیز می‌کرد.

#مهسا_امینی
👇
2/
یهو یه پشه‌هه اومد به سلیمان گفت: «ز!»
سلیمان گفت: «چی؟»
پشه دورِ انگشتر چرخید و گفت: «ز!»
سلیمان گفت: «آهان!»
بعد انگشترش رو گذاشت و گفت: «حالا شد. بگو یه بار دیگه!»
پشه گفت: «ززظز.»
سلیمان جواب داد: «به‌به! علیکِ ززظز. پارسال دوست، امسال آشنا. جانم؟»

#مجید_توکلی
👇
3/
پشه گفت: «ززظضز ذظزز ظز زظ‌ذ.»
سلیمان گفت: «چی شده مگه؟»
آصف گفت: «چی می‌گه؟ چی می‌گه؟»
سلیمان گفت: «صبر کن می‌گم الآن.» بعد برای پشه تکرار کرد: «چیزی شده؟»
پشه گفت: «زض ززز زضذز.»
بعد سلیمان رو کرد به پایین‌دستِ رود، لب‌هاش رو غنچه کرد و گفت: «هوووو!».

#حسین_رونقی
👇
4/
و جواب آصف رو داد: «این همون پشه‌هه‌س که رفته بود توی مخ نمرود. دهنش رو سرویس کرد.»
آصف گفت: «به‌به! آقا ما ارادت‌مون تکمیله!»
پشه‌هه گفت: «زظزضز، ززز!»
آصف توضیح‌خواهانه به سلیمان نگاه کرد.
سلیمان گفت: «می‌گه "مخلصم، من زنم!".»
آصف به بینِ پاهای پشه خیره موند.
#توماج_صالحی
👇
5/
سلیمان گفت: «داره می‌گه از باد شاکیـه. می‌گه باد هِی هُلش می‌ده. حالا باد رو صدا کردم بیاد ببینیم چیه ماجرا.»
آصف گفت: «شاید بهتر باشه ایشون هم حجابش رو رعایت کنه. همه‌ی نیشش بیرونه.»
پشه بلافاصله روی هوا شکل انگشتِ میانی رو براش ترسیم کرد و سلیمان خندید.

#سامان_یاسین
👇
6/
برگ‌های درختان زیتونِ پایین‌دست آروم به جنبش افتادن. سلیمان گفت: «داره می‌آد.»
باد که رسید سلیمان گفت: «چی کار به این پشه داری؟ چرا هِی هُلِش می‌دی؟»
باد گفت: «حووه؟»
سلیمان گفت: «عه! الآن اینجا بود. برو خودت بیارش.»
بعد رو به آصف گفت: «چی شد این پشه‌هه؟»

#فاطمه_سپهری
👇
7/
آصف جواب داد: «نمی‌دونم. نامحرم نگاه نمی‌کنم.»
سلیمان اومد جواب بده که پشه‌هه گفت: «زز!»
سلیمان گفت: «چرا رفتی پس؟ باد اینجا بود الآن. فرستادمش دنبالت. باد! بیا! پشه اینجاست.»
پشه نیشش رو از توی دهنش درآورد، با زبون روی دندون‌هاش رو تَر کرد

#منوچهر_بختیاری
👇
8/
و گفت:«دارم می‌گم هُل می‌ده. بعد تو ...» باد دوباره برگشته و پشه رفته بود.
سلیمان تازه فهمید چی شده. به باد گفت: «تو یه دیقه برو این بغل گِردش کن من بشنوم پشه چی می‌گه.»
باد رفت یه گوشه گردباد شد و با برگ‌های خشک روپایی زد.

#آرش_صادقی
👇
9/
پشه باز اومد: «دارم می‌گم وقتی اون هست من نمی‌تونم باشم.
بابا!
بعضی چیزا با هم نمی‌تونن یه جا باشن.
مثلاً جمهوری با اسلامی.
مثل جمهوری اسلامی و حقوق بشر.
عینِ آزادی عقیده و فقه شیعه.
دقیقاً مثل آزادی بیان و قانون اساسی ایران.
بودنِ یکی نابودیِ اون‌یکیـه.»

#الهام_افکاری
👇
10/
آصف ریخت به هم: «حالا این‌طور هم نیست. البته ضعف‌هایی هست اما به این سیاهی هم نیست.»
پشه گفت: «کی با تو زِز زد؟ ببین سلیمان! این وزیرت چند وقت پیش رفته بود خونه‌ی...»

شَتَرَق!!!

#نیک_یوسفی
👇
11/
آصف گفت: «مسأله‌ای که حل نشه باید پاک بشه. قدری خشونت برای حفظ نظام لازمه.» و مگس‌کش رو از جنازه‌ی پشه بلند کرد.
سلیمان گفت: «کِژِش ندیم بهتره. حالا اون ورِ قالی رو نگه دار! هووی باد! بیا بِوَز تا خاک قالی رو بتکونیم.»

#نیلوفر_حامدی
👇
12/
نتیجه؟
واضح گفتم دیگه.
در یک آزمایش 43 ساله فهمیده‌ایم بعضی چیزها با هم جمع نمی‌شن.
اگر می‌خواید پشه‌ی جمهوری اسلامی نباشه بگذارید بادِ آزادی‌های اساسی، حقوق بشر و عقلانیت بِوَزه.
به راه‌هایی وسط‌بازانه قانع نشید.

[اصلِ داستان از مثنوی بود.]
تمام.
#اعتصابات_سراسری
پ.ن.👆
حرفِ اصلی رو گرفتید همه.
در موردِ آخرش، پرسیدن که بالاخره باد و پشه معادلِ چی هستن؟ چون هر معادل‌سازی‌ای ناقصه، تئییتِ آخر رو مستقل بخونید.
اگر نشد به جاش این رو بخونید:
«اگر می‌خواید ج.ا. نباشه برید دنبالِ آزادی‌های اساسی، حقوق بشر و عقلانیت. اینا که بود بشن اون نابوده.»

• • •

Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh
 

Keep Current with Ab Haddadi

Ab Haddadi Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

PDF

Twitter may remove this content at anytime! Save it as PDF for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video
  1. Follow @ThreadReaderApp to mention us!

  2. From a Twitter thread mention us with a keyword "unroll"
@threadreaderapp unroll

Practice here first or read more on our help page!

More from @AbHaddadii

Nov 2
۱
#رشته_توییت
یه روز یه ‌پرنده‌هه اومد لونه‌ش و دید جوجه‌هاش تخم گذاشتن.
گفت: «شماها هفته‌ی پیش به دنیا اومدید. هنوز پرهاتون بوی تخم می‌ده. چرا این‌قدر زود؟»
جوجه‌ها گفتن: «ترسیدیم. تخم‌مامون افتاد.»
مادره گفت: «ترسِ چی؟»

#مهسا_امینی👇
۲
گفتن: «مادر!وقتی نبودی، دو تا آدم اومدن ایستادن این بغل و گفتن گندم‌ها رسیده، باید فردا درو کنیم.»
مادره گفت: «خب!؟»
گفتن: «خب نداره. ما خونه‌مون وسطِ گندمزارِ ایناست و متاسفانه ما بدن‌مون به داس حساسه. ترسناکه! ببین تخما رو!»
مادره گفت: «هُل نکنید. دقیق چی گفتن؟»
#حنانه_کیا👇
۳
یکی‌شون شمرده‌ـ‌شمرده گفت: «یکی‌شون. کوچیک‌تر بود. به اون بزرگ‌تره. گفت: “بابا! گندما رسیده؟” بابائه گفت: “آره”. راستی مامان! بابای ما کجاست.»
مامانه جا خورد و گفت: «رفته ماموریت. راه دور. بقیه‌ش رو بگو!»

#نیکا_شاکرمی👇
Read 21 tweets
Oct 31
1/ #رشته_توییت
برای کسانی که براشون سواله چرا من به شریفی زارچی ایراد گرفتم، جهتِ ثبت می‌گم.
قبلش بگم اگر کار مهمتری هست برو به اون برس.
طولانیه اما شما که برات مهمه 5 دقیقه بخون.
اسکرین‌بازها هستند و برمی‌گردن.
مراقب باشید تکست رو خارج از کانتکست نخونید.👇 Image
2/ شنبه شب بیش از ده دانشگاه تحت سرکوب بی‌سابقه بود. سرکوب‌ها داره هر بار خشن‌تر و بی‌مهاباتر می‌شه.
باتوم رو فقط به سر می‌زنن.
ساچمه رو فقط سمتِ صورت شلیک می‌کنن.
ناظر و عابر رو هم می‌زنن.
وسط اون صحنه ایشون با شادی از «آزاااادی آخرین» دانشجوی بازداشتی حرف زد.👇 ImageImageImageImage
3/ تزریقِ شادی در شبی که عکس و فیلم‌های اعتراضات به زور به ده‌هزار مشاهده می‌رسید.

«آخرین». کمی به این کلمه بیشتر فکر کنید. علی یونسی و امیرحسین مرادی هنوز زندانن. دو تا دانشجو رو همون موقع درِ خونه‌شون دستگیر کردن. آیا اصلاً «آخرین»ـی در کار هست؟ خودش می‌فهمه چی داره می‌گه؟👇
Read 17 tweets
Oct 27
1/
2600نفر لایک کردن که بگم.
به قرعان مژید اگر همه‌ی این رشته توییت بیش از 2600تا لایک نخوره، از این به بعد هم به کارم مثل قبل ادامه خواهم داد.
کاری که ازم برمی‌آد تکلیفمه. شما هم کار بهتری داری برو!
این این‌جا هست. جایی نمی‌ره.

#رشته_توییت: مرغ در برابرِ مرغ

#مهسا_امینی (22)👇
2/ توضیح: این یه خاطره‌س اما برای اینکه رازی از زندگی کسی برملا نشه مجبورم خیلی ردگم‌کن بزنم تو کار. صبور باشید. بعدش یه جمع‌بندی داره که شاید به بعضی اتفاقاتِ این روزها بیاد.

یه شب با یه عده جوجه‌کبابه رو زدیم و با جمع دورِ آتش نشسته بودیم.

#نیکا_شاکرمی (17)🔽
3/ نمی‌دونم چی به چی وصل شد که یهو بحثِ تربیت و پدر و مادر و اینا افتاد وسط. هر کی یه چیزی گفت.
نظره دیگه، تنها چیزی که همه مجانی می‌دن.
علی‌آقا گفت: «من عینِ بابای خودم نشم هنر کردم.»
تا اینو گفت دو تا برادراش گفتن: «عَی این دوباره شروع کرد.»

#ذکریا_خیال (16)🔽
Read 52 tweets
Oct 24
#رشته_توییت
۱/
چند روزه آدما زیاد توجه می‌کنن به چیزنوشت‌هام.
ماجرا از اون خاطره‌ی استادیوم شروع شد.

در مخیله‌م هم نمی‌گنجید که این متن چنین بازخوردی داشته باشه. محاسبه‌ی خاصی هم روش نداشتم. اتفاقاً یکی از سریع‌ترین و کم‌ویراست‌ترین چیزهاییـه که نوشتم.
#مهسا_امینی
👇
۲/
شرایط باعث شد کارم بزرگتر از چیزی بشه که فکر می‌کردم.

حالا ۲ تا نکته بگم.

اول اینکه تمام این پلتفرم‌ها فدای یه بار دیگه رقصیدنِ #ندا_آقاسلطان و خندیدنِ #نیکا_شاکرمی و حرف زدنِ #سارینا_اسماعیل‌زاده.

این هنگامه اگر برای جان آدم‌ها نباشه چیزی نیست جز خودفروشی به قیمت لایک.

👇
دوم اینکه، ببینید! در شرایطِ عادی هم آدم نمی‌تونه همه‌ی پیامدهای کارش رو پیش‌بینی کنه، چه برسه به شرایط غیرعادی یک انقلاب مردمی.
دختری آزاد از حجاب از صخره می‌ره بالا و ملتی رو موّاج می‌کنه.
خواننده‌ای آهنگ و شعری رو سریع تهیه می‌کنه و میلیون‌ها بار دیده می‌شه.
#مجید_توکلی
Read 6 tweets
Oct 21
#رشته_توییت
1/خب اختشاش‌گرهای عزیز! بیایید یه خاطره دیگه بگم شاید به درد خورد.
سال 83، تازه دانشجو شده بودیم. همون اولش پام لیز خورد و با دو تا گاگول‌تر از خودم رفیق شدم. حالا اسماشون مثلاً آیدین بود و سعید.
سعید سفید‌ـ‌‌مفید بود و فکر می‌کرد خیلی خوش‌تیپـه.

#اعتصابات_سراسری
👇
2/ بچه‌ی تهرانسر بود. از تهرانسر یه قدم بری غرب وارد دیروز می‌شی. می‌گن کریستف کلمب بالای صفحه‌ی آخر خاطراتش نوشته «مقصدِ بعدی: تهرانسر».
آیدین مالِ شهرک غرب بود. به قول خودش «شئرک». یه مقدار هم استریل بود. از این خود‌ـ‌بچه‌بالا‌ـ‌پندارها. دئودورانت و اینا.

#پتروشیمی_عسلویه
👇
3/ منم که بچه دهات. از این هیچی ندیده‌های هنوز به دوران نرسیده. با اینا می‌رفتم بیرون دنیام بزرگ شه.
یه دفعه ما سه تا نشستیم توی یه کلاسِ خالی. من وسط بودم که یه چیزی رو توضیح بدم بهشون. درسم خیلی خوب نبود اما در مقایسه با اون دو تا یابو من اسب حساب می‌شدم.

#زن_زندگی_آزادی
👇
Read 21 tweets
Oct 18
#رشته_توییت
1/
بیایید یه خاطره بگم شاید به دردِ این روزها بخوره.
عیدِ سال 84، بازیِ ایران و ژاپن با دوست‌هام رفتم استادیوم؛ همون بازی‌ای که به خاطرِ اومدنِ قالیباف توی رختکن یه در رو بستن و ازدحام شد و 7 نفر مُردن. چه چیزهایی که ندیدیدم توی این ظلمـستانِِ جور!
#مهسا_امینی
👇
2/
قالیباف اون‌قدر آدم کُشت و آخرش شد آخرین رئیس مجلس جمهوری اسلامی.
بگذرم.
اون روز اومده بودیم ببریم. دور دورِ وحید هاشمیان بود. همون اوایل بازی گلِ اول رو زد. بعدش تیم شروع کرد به دفاعی بازی کردن. فوتبال‌مون همیشه بی‌بیضه بود. بعضی از فوتبالیستامون نه.
#سارینا_اسماعیل‌زاده
👇
3/ همین کریمی و دایی و مهدوی‌کیا اون روز توی بازی بودن.
خلاصه با ترس و لرز دفاع می‌کردیم. از کون قرض کردیم و نیمه اول رو به سر آوردیم اما می‌دونستیم می‌خوریم. گل توی هوا بود و ژاپن فقط باید می‌چیدش.
این میرزاپور رو یادتون باشه یه جوری بود.
#نیکا_شاکرمی
👇
Read 14 tweets

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3/month or $30/year) and get exclusive features!

Become Premium

Don't want to be a Premium member but still want to support us?

Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal

Or Donate anonymously using crypto!

Ethereum

0xfe58350B80634f60Fa6Dc149a72b4DFbc17D341E copy

Bitcoin

3ATGMxNzCUFzxpMCHL5sWSt4DVtS8UqXpi copy

Thank you for your support!

Follow Us on Twitter!

:(