یکی از معروفترین داستانهای شاهنامه ، داستان آقای #ضحاک_ماردوش|ه که تا امروز صدها کتاب و مقاله و عنوان در مورد ان نوشتهاند . اما از اونجائی که من همیشه همه چیزو از ی مننظر دیگه میبینم اینبار هم این داستان رو از زاویهای براتون میگم که تا حالا نشنیدین .
داستان ضحاک
۱.
ماردوش از پادشاهی جمشید جم شروع میشه .
جمشید کیه ؟
جمشید پسر و جانشین شاه طهمورسه که پس از پدر جانشین وی میشه و بیش از ۷۰۰ سال پادشاهی میکنه .
و در این مدت هرچیزی که امروزه مظاهر تمدن بشری نامیده میشه ، حاصل خلاقیتهای جمشیده .
مثل پارچه و لباس ، نوشیدنیها ، سفالگری
۲.
و خیلی چیزهای دیگه .
اما عالیجناب #فردوسی مینویسه که در نهایت جمشید مغرور شد و این غرور نابودش کرد .
چنین گفت با سالخورده مهان
که جز خویشتن رو ندانم جهان
به محضی که سخنرانیش تموم میشه کل دفتر دستک و اوغول منقلی ماورائی که باهاش بودن، ولش میکنن و میرن
۳.
به جمشید بر تیره گون گشت روز
همی کاست آن فر گیتی فروز
از اینجاست که دوران تیرگی و ادبار هم جمشید و هم مردم ایران . و اهورامزدا تصمیم میگیره دهنشو سرویس - کنه اما نکته عجیب داستان اینه که جنابش تنها دهن نامبرده رو سرویس نمیکنه ، دهن کل ملت ایرانم آسفالت میکنه
۴.
دوران حکومت جمشید برای ایرانیان ، عیناً مثل دوران خدائی کرونوس آقای زئوسه .
نه سرما هست ، نه گرمای شدید
نه قحطی ، نه گرسنگی
نه جنگ هست ، نه غارت
فقط فرقش اینه که جمشید داستان فردوسی فرزندان خودش رو نمیبلعه ، جمشید اصلاً پسر نداره ، فقط ۲ تا دختر داره که البته نمیتونن جانشین
۵.
پاپاجان بشن ، پس به اجبار شخصیت ضحاک وارد داستان میشه .(یادتون نره ، قدمت ضحاک و جمشید میتونه بسیار بیش از کرونوس و زئوس و زاد و رودشون باشه) .
اما ی اتفاق دیگه هم پس از سخنرانی جمشید میفته و اون اینه که تمام ریش سفیدان وکادوسیان و ....ول میکنند میرن و جمشید میمونه
۶.
و حوضش .
و بدین ترتیب جمشید ارتباط ارگانیکش رو با بدنه جامعه از دست میده و تنها یک تصویر خیالی از مردم برای وی باقی میمونه .
ضحاک در این موقعیته که به ایران وارد میشه و شاهی که فکر میکنه مردم همه عاشق و کشته مردهاش هستند میره به جنگ ضحاک و در کمال شگفتی شکست
۷.
خورده و فراری میشه .
اینکه حالا بعدش چی میشه و جمشید به چه ادبار و نکبت و بدبختیی میفته ، بماند .
ولی نکته فاجعه بار داستان اینجاست که ضحاک تقریباً بدون دردسر به تخت پادشاهی میشینه
برگردیم به سئوال اصلی داستان
- چرا جمشید به نکبت و ادبار دچار میشه ؟
چون دچار خودگوزپنداری
۸.
شده وگفته خودم خدام .
سئوال جدید :
- پس چرا اهورا مزدا دهن ملت ایران رو آسفالت میکنه ؟
پاسخ :
این رشتو به دنبال همین جوابه
تا اینجا ظاهراً تنها کسی که کفر گفته و گفته مو خودوم خِدایوم ، جمشیده اما خوب این ایرانیان هستند که تاوان غلط زیادی جمشید رو میدن ، اونم برای
۹.
مدت ۱۰۰۰ سال .
(در شاهنامه ضحاک طولانیترین دوران پادشاهی رو داره)
حالا ، خوب که داستان رو بخونید و زیرورو کنید متوجه نکته عجیبی میشید .
و اون اینه که قاعدتاً اهورامزدا به عنوان خدای ایرانیان نباید راضی به زجر و بدبختی و نکبت ایرانیان باشه ، اما میبینید که
۱۰.
درست عین داداشش یهوه عمل میکنه ، اونم نباید راضی به بدبختی یهودیان میشد ، اما ۴۰۰ سال انداختشون به بردگی و سپس ۴۰ سال هم در بیابان اواره شون کرد .در نهایتم هم اهورامزدا دهن ایرانیان رو سرویس کرد ، هم یهوه خارمادر یهودیان رو آورد جلو چشمشون .
درحالی که فقط کافی بود
۱۱.
اهورا جان همون اول میزد دهن جمشید رو سرویس میکرد و تمام .
اما خوب اینگونه نشده ، تاوان غلط اضافه جمشید رو تمام ایرانیان میدهند .
و برای درک علتش باید روح داستان رو درک کنید .
از ابتدای داستان تا پایان داستان هیچ اسم و نامی از ملت ایران نیست .
ایرانیان هیچ نقشی
۱۲.
در هیچیک از وقایع داستان ندارن و ان چه که به سرشون میاد نتیجه بیتفاوتیشونه .
خود کاوه به عنوان رهبر قیام پایانی داستان ی ادم کاملاً خنثی و بیتفاوت و به قول خودش بی ازار بوده که حتی در قبال کشتن چند فرزندش و دادن مغزشون به ماران ضحاک هم بیتفاوت بوده .
ننه مرده خودش در ابتدای
۱۳.
ورود به بارگاه ضحاک میگه :
شاه میپرسه کیه این ، چرا داد میزنه ؟
و کاوه میگه :
- یکی بیزیان مرد آهنگرم (سیاسی نیستم)
اما برای اولینبار در تمام داستان خودش میگه که نتیجه این سیاسی نبودن چیه ؟
- ز شاه آتش اید همی برسرم .
او اولین ادم غیر سیاسی تاریخه که دوزاریش
۱۴.
میفته که حکومت سرکوب و دیکتاتوری اتفاقاً با غیرسیاسیا کار داره و انقدر به شما فشار میاره که یا ول کنی و بری ، یا همه هست و نیستت رو بدی بهش .
تازه اینجاست که دوزاری شما میفته که ملت ایران داره تاوان بیتفاوتیش رو میده و اهورامزدا به این گناه انان را دچار ضحاک کرده
۱۵.
و بعد از اینه که میبینید این ملت در برابر همه چیز بیتفاوته ، چه ان زمانی که جمشید در حال خلق تمدن برای ایرانیان بود کسی صداش درنیومد که تشکر کنه ، چه وقتی گفت من خودم خدام کسی اعتراض نکرد و بهش چیزی نگفت و چه وقتی ضحاک امد کسی صداش درنیومده که بگه این اجنبی در
۱۶.
در مملکت من چی میخاد این ملت مصداق صادق همون ضرب المثل قدیمیه که میگه برای این ملت چه بمیری و چه برینی یکیه و براش تفاوتی نداره و البته این روحیه ملتهای قضاقدریست .
قضاوقدر در داستان ضحاک هم موج میزنه ، علیرغم تمام بدبختیهایی که برسر ایرانیان امده اما این مردم
۱۷.
منتظره تا آفریدون بیاد و ضحاک و تمام سپاهش رو نابود کنه و باز ایران گلستان بشه . طرفه اینکه پیشگویان و معبران خواب و مغان و بزرگان هم امدن وی را تایید کردهاند .
مردم هم همه دوای همه بدبختیارو حواله میکنند به آفریدون ، آفریدونی که خودش از ترس سربازان گمنام ضحاک
۱۸.
و نیروهای اطلاعاتیش تو ۷ تا سولاخ قایم شده و از این بیشه به ان کوهستان فراریه در داستان ضحاک ، سازوکار و چرخ دندههای سرنگونی وی زمانی راه میفته که کاوه دل از ظهور آفریدون میبره و تصمیم میگیره که خودش فرزندش رو نجات بده و دیگه بیش از این منتظر فریدون نمانه .
۱۹.
و اتفاقاً همینجاست که فریدون پیداش میشه و آخرین پیچ ماشین اضمحلال ضحاک تکمیل میشه .
اینجاست که فریدون ، میشه فریدون چرا که کار فریدون ، بازسازی کامل و تام و تمام زیرساختهای اجتماع و سیاست و قیام ملته و اماده کردن ایران برای دوران پسا ضحاکه ، کار او تنها نابودی ضحاک نبوده
۲۰.
درپایان داستان ، خود فردوسی دقیقاً به همین نکته اشاره میکنه .
فریدونِ فرّخ، فرشته نبود
ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود
و میگه طرف نهفرشته بود ، نه ماورائی ی ادم عادی بود که مثل خود شماها و شما هم اگه کاوه گونه. فکر کنید ، میتونید فریدونها خلق کنید.
الباقیش باشه برای بعد
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
یکی از افتخارات آمریکائیها ، داستان این اقاست 👇🏼 که بطور خیلی اجمالی و مختصر و نصف و نیمهاش میشه این که این اقای ، ینی جیمز مردیت ، رفت از دادگاه ایالتی حکم گرفت که بره دانشگاه میسیسیپی درس بخونه
اما وقتی رفت .دانشگاه دانشجوها با کتک و تیپا زدن انداختنش بیرون ، اونم
۱.
رفت عدلیه عارض شد به دادگاه عالی و دادستان کل که اون موقع رابرت کندی بود ، دستور داد که جیمز با اسکورت نیروی گارد ملی بره دانشگاه و بیاد و به این ترتیب جناب جیمز مردیت تونست درس بخونه و برای اولینبار در تاریخ امریکا ، سیاهها تونستن برن دانشگاه مختلط وقتی تاریخ
۲.
جنبش سیاهان رو بخونید ، این داستان یکی از داستانهای عظیم الشانیه برای بزرگی و مظلومیت خاندان کِندی و خدمت عظیمی که به جامعه آمریکا کردن و تا امروز شونصدتا فیلم و سریال و داکومنتری و کتاب و کوفت و زهرمار در مورد این داستان نوشتن .
حالا برگردیم به حدود ۴۰ سال قبل از این
من از تک تک شماها بیزارم ،
از هر دم و بازدم شما بیزارم ،
از ایده و مرام و مسلکتون بیزارم
از تمام انچه که بودید و هستید بیزارم .
شما قاتلان فرزندان مام میهنید
از فرزندانتان بیزارم
شما پای مادر وطن را شکستید
از پای تپیده در گِلتان بیزارم
شما قلب ملتی را دریدید
از قلب بی احساس و سنگیتان بیزارم
شما از خون کرد و لر و بلوچ و اذری ، نردبام ترقی ساختید
از پلهٔ خونین ساختنتان بیزارم
شمابه زبان شکرین فارسی تنفرپراکندید
از فارسی گوئیتان بیزارم
شما تن پدر ایران را در گور لرزاندید
از قیام و قعودتان بیزارم
شما به دوستی ، راستی ، وفاداری و مهربانی
خیانت کردید
از محبت و دوستی و مهربانیتان بیزارم
کنون که هنگام مبارزه نور با تاریکیست
از تاریک بچگان ، در میان سپاه نور بیزارم
از شمایان ای شب زدگان شب پرست
به حرمت و زیبایی نور ایران بیزارم
کنون نشستهام بر سطبر سینهٔ فراغ البرز و بر اعماق تاریخ مینگرم
ز تاریخ دروغینتان بیزارم
یک #حکایت
گویند که کریمخان زند سپاهی به سوی آذربایجان روانه کرد و به همراه سپاه به قاعده ۳۰۰۰ زنان روسپی روانه کرد
حضرت آیتالله حاجسیدعبدالرحیمخان فالاثیری (جد همون فال اثیری معروف که قبر حافظ رو خراب میکرد) به منبر رفت و فتوی به کافر بودن زندوکیل داد ، کریمخان هم
او را به ارگ کریمخانی احضار کرد و علت را جویا شد ، حضرت ایت الله فرمودند که این زنان رو میفرستی با سپاه که بروند بجنگند یا فسق و فجور کنند ؟
هرچی کریمخان بهش گفت که اینها مردان جوانند و از زن و همسر جدا تا ماهها ، اذربایجان هم که مهد زنان زیباروی ، اینا میرن زنان پاکدامن
میبینند بجای ایجاد امنیت ، خودشون گرگ جان و ناموس مردم میشن .
به خرج آیتالله نمیرفت که نمیرفت .
کریمخان هم که دید این بابا به هیچ صراطی مستقیم نمیشه . ی پذیرائی شاهانه از طرف میکنه و به زور نگهش میداره به بهانه اینکه فردا بازم صحبت کنند.
و به همین بهانه ۳ روز آیت الله رو
این فیلم ، یکی از سیاسیترین فیلمهای تاریخ سینماست و به نحو احسنت وضعیت سیاست رو در دنیای امروز ، خصوصاً در #ایران نشون میده .
فیلم با نمایش سمفونی شماره ۸ بتهون توسط ی ارکستر فیلارمونیک شروع میشه و سپس دوربین بسیار آهسته از صحنه فاصله میگیره و میره عقب و در اینجاست
۱.
که شما متوجه میشوید تلویزیون داره کنسرت رو نشون میده ، اما به یکباره کانال عوض میشه و یکارتون بسیار مبتذل پخش میشه .
و از همین ابتدا کارگردان به شما پیام میده که در مورد ابتذال در مسئله فاخر و مهمی میخاد صحبت کنه .
داستان فیلم در مورد یک باغبانه که از بدو تولد
۲.
در یک خانه بزرگ شده و بجز باغبانی هیچی بلد نیست و در خلال فیلم متوجه میشید که این ادم توانائی نگهداری از خودش هم نداره .
به دنبال مرگ صاحب خانه او از خانهای که در ان زندگی میکرد اواره خیابانها میشه و در اینجا میبینید که چنسی (شانس) حتی توانائی اینکه بره ۱ غذا
یک سازمان اطلاعاتی و امنیتی وظیفشه و حق داره که برای انحراف افکار عمومی به سمتی که دلش بخاد هر اقدامی رو که لازم میدونه انجام بده ، همونطور که طرفهای مقابل هم حق طبیعیشونه که پروژههای سازمانهای اطلاعاتی را باطل کنند .
اما تنها نکته عجیب این نوع رهبرسازیها در ایران اینه که
بلااستثناء توسط بازجو خبرنگاران حکومتی سوئیچ میشن تو جامعه ، دوم اینکه این ادمها خانوادههائی به شدت معلوم الحال دارند .
بکی باباش تیرخلاص زن بوده اول انقلاب ، اون یکی پدرش مجاهد تواب بوده ، مادرش اول انقلاب زندانبان اوین بوده ، یکی دیگه مادرش تو گشت ثارالله بوده
و از همه اینها شگفت انگیزتر اینه که انگار به عمد این اطلاعات جانبی درز پیدا میکنه .
که در این خصوص تنها میشه ۲ حدس زد
۱. خود سازمانی که اینارو بولد میکنه ، اون اطلاعات رو هم منتشر میکنه . که ینی معروفیته توام با هشدار
۲. در سازمانهای اطلاعاتی تشتت و چند دستگی هست
ابوالقاسم خان لاهوتی از مردان بزرگ تاریخ مشروطیت ایرانه ، او یکی از شعرای بزرگ مشروطیت ایران هم هست .
حالا اینکه چیکار کرد و چی شد بماند ، اما ی نکته بهتون بگم که حال و روز ماست و شارلاتان بازی زندانیان سیاسیه .
در زمان استبداد صغیر ، لاهوتی گیر میفته و دستگیر میشه
۱.
او زیر شدیدترین شکنجهها و بازجوئیها دوام میاره ، اما دوستان و همرزمانش رو لو نمیده . خصوصاً که تازه تب کمونیسم در ایران بالاگرفته بود و بسیاری از کمونیستهای قفقاز با ایرانیان همکاری جدید داشتند .
خلاصه بازجوها هرکاری کردن ، دیدن لاهوتی زبون باز نمیکنه .
ی روز که توی
۲.
سلولش بوده ، ی بابائی رو میارن میندازن تو سلولش . طرف تا سرحد مرگ شکنجه شده بود ، کتک خورده بود ، به سختی نفس میکشید ،پاش شکسته بود و بیهوش بود .
طی چند ماه بعد ، کار لاهوتی شد تیمار و رسیدگی به این بنده خدا که حالا معلوم شده بود که یکی از کمونیستهای تحت تعقیب