/1 #رشته_توییت کوتاه
یه یارویی بوده توی دهاتِ ما که قبل از این که من به دنیا بیام گور به گور شد.
خیلی آدمِ ظلمی بوده.
میگن وقتی بچههاش خطایی میکردن این زنش رو جلوی بچههاش کتک میزده. بعد وقتی با زنش حرفش میشده، میگرفته بچهها رو جلوی مادرشون کتک میزده. #محمد_قبادلو
/2 مثل جمهوری اسلامی: قبلیها رو اعدام کردن که مردم ناامید بشن. مردم رو ناامید میکنن تا بعدیها رو اعدام کنن.
یه دفعه یکی از بزرگانِ فامیلشون رفته خونهشون تا یه کم مَرده رو نصیحت کنه. مَرده خونه نبوده. #محمد_بروغنی👇
/3 زنش از این یارو ریشسفیده خواهش میکنه که بره و با شوهرش حرف نزنه و نصیحتش نکنه.
وقتی دلیلش رو پرسیده، زنه گفته: «تا بگی "نزن" این باز یادش میافته زورِ زدن داره. بیشتر میزنه.»
مثل جمهوری اسلامی: بهش بگی "اعدام نکن"، یادش میافته بیشتر اعدام کنه. #محمد_حسینی👇
/4
حالا چی جوری مُرد؟
یه بار رفته بوده طلبش رو از یکی بگیره، با بدهکاره دعواش میشه و خانوادهی بدهکاره میگیرن این رو مثل چی کتک میزنن.
میره توی کما و خواب به خواب میشه.
میگن وقتی توی کما بوده، زنش همه رو قسم میداده که اگر شوهرش به هوش اومد کسی نره ملاقات. #محمدمهدی_کرمی👇
/5
گفته بوده: «نمیخوام حتی یه لحظه حسِ مظلومیت بکنه. زورم میآد بچههام رو بزنه و فکر کنه مظلومه. به جاش بیایید عیادتِ ما.»
اینجاش رو خودت به ج. ا. و استمرارطلبان ربط بده. #توماج_صالحی
یه چیز دیگه راستی:👇
/6 آگاه باش که 16 ژانویه قراره در پارلمان اروپا بحث بشه در موردِ قرار دادنِ سپاه در لیستِ سازمانهای تروریستی.
فراخوانِ تجمع دادن در استراسبورگ فرانسه.
حضور جمعیت حتماً موثره.
پس،
بیایید اول همهی روَندهها رو باخبر کنیم.
اگر شد بریم هم که «نور روی نور».
تمام. #مهسا_امینی
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
0/16 #رشته_توییت
وقتی صدای حسین رو شنیدم همهـتن قلب شدم.
تا پارسال خودش میخوند میفرستاد.
موقعِ دلتنگی انگار جمعیت جهان یک نفره و اون یک نفر خودتی.
قرارم با خودم اینه که اینجور موقعا بنویسم.
گفتم کمی از یلدا بگم.
اگر کارِ مهمتری دارید نخونید.
1/16
شبِ یلداست و حاضرترین چیز، غایب بودنِ نوره.
این روزها، اینجایی که من هستم، خورشید کمتر دیده میشه؛ ابره و ابر. ابر هم که نباشه، خورشید فقط نزدیکیهایِ افق سینهخیز میره. هوا سرده و برف روی زمین هم یخ بسته. #مهسا_امینی
2/16
اون باورِ طلوعِ شرقی و غروبِ غربی اینجا معتبر نیست. کمتر از هشت ساعت، خورشید از جنوبِ شرق (یا شرقِ جنوب؟) میآد و به غربِ جنوب میره. سایههای ما اینجا همیشه از خودمان بلندتره.
دو ساعت و نیم اونطرفتر، شهرِ اونایی که بیشتر از همه دوستشون دارم. #محمدمهدی_کرمی
#رشته_توییت
/1 چند سال پیش یه شب خونهی یه دوستی دعوت بودم. میزبان دوست و فامیلش رو با هم دعوت کرده بود و من اکثرِ جمع رو نمیشناختم.
همون اول در حدِ اسم با فامیلهاش آشنا شدم و همون لحظه هم اسمشون یادم رفت. اسمِ همه به جز دو نفر: «آقا مِیتی» و پسرش. #مهسا_امینی
/2 آقا مِیتی کَتِش باز بود. کَتـباز راه میرفت، مینشست، حرف میزد و احتمالاً میخوابید. فکر کنم لولای شانههاش خراب بود.
زیرِ بازوهاش جا داشت واسه صدتا هندونه؛ هندونههایی که خودش میذاشت زیرِ بغلِ خودش. #آرش_صادقی
/3 جملههاش همه اول شخص مفرد بود: «من یه ماشین خریدم...من یه موتور داشتم... من میگم فلان...». حتی جملههایی که بی ربط رو هم با من شروع میکرد: «من، بابام اینا یه ویلا خریدن شمال...».
خیلی سر و صدا میکرد و برای ساکتکردنش میزبان پیشنهاد داد با یکی شطرنج بازی کنه. #مجید_توکلی
وارد که میشم میپرسم: شروع شد؟
میگن: آره، همین الآن.
امروز جلسهی ششم دادگاهه.
مردم خواستن که دادگاه خامنهای بدون عجله تا رسیدگی به همهی جنایتهاش ادامه پیدا کنه.
امروز: پروندهی قتلهای زنجیرهای، حاجیزاده.
بیرون دادگاه عکسهای کارون در دست همهس.
آبان ۱۴۰۲
پیرمردی میگه: چه چیزایی که ندیدیم! دیروز اینجا همه داشتن فحش به اون یکی حاجیزاده میدادن. همون که هواپیما رو زد.
یکی میگه: دیدید؟ همه رو انداخت گردنِ خامنهای. اشک میریخت به اسماعیلیون التماس میکرد.
پروندهی کووید19 خیلی پیچیده شده.
تعدادِ آدمهای دخیل از یک طرف و معدوم شدنِ مدارک از طرفِ دیگه کار رو پیچیده کرده.
نمکی دیروز توی دادگاه گفت «من وزیرِ نمایشی بودم. بحث واکسن به من ارتباطی نداشت. تصمیمها از بیت رهبری میاومد.»
خانوادهی #بکتاش_آبتین در تمامِ دادگاهها حاضرن.
#رشته_توییت 1/
یه روز حضرت سلیمان بر کرانهی باختریِ رودِ اردن نشسته بود و داشت به همراه وزیر ترابری، آصف ابن برخیا، سایه میگرفت.
آصف داشت ریشههای قالی رو صاف میکرد.
سلیمان هم انگشترش رو درآورده بود داشت لای شیارهاش رو با خلال دندون تمیز میکرد.
3/ پشه گفت: «ززظضز ذظزز ظز زظذ.»
سلیمان گفت: «چی شده مگه؟»
آصف گفت: «چی میگه؟ چی میگه؟»
سلیمان گفت: «صبر کن میگم الآن.» بعد برای پشه تکرار کرد: «چیزی شده؟»
پشه گفت: «زض ززز زضذز.»
بعد سلیمان رو کرد به پاییندستِ رود، لبهاش رو غنچه کرد و گفت: «هوووو!».
۱ #رشته_توییت
یه روز یه پرندههه اومد لونهش و دید جوجههاش تخم گذاشتن.
گفت: «شماها هفتهی پیش به دنیا اومدید. هنوز پرهاتون بوی تخم میده. چرا اینقدر زود؟»
جوجهها گفتن: «ترسیدیم. تخممامون افتاد.»
مادره گفت: «ترسِ چی؟»
۲
گفتن: «مادر!وقتی نبودی، دو تا آدم اومدن ایستادن این بغل و گفتن گندمها رسیده، باید فردا درو کنیم.»
مادره گفت: «خب!؟»
گفتن: «خب نداره. ما خونهمون وسطِ گندمزارِ ایناست و متاسفانه ما بدنمون به داس حساسه. ترسناکه! ببین تخما رو!»
مادره گفت: «هُل نکنید. دقیق چی گفتن؟» #حنانه_کیا👇
۳
یکیشون شمردهـشمرده گفت: «یکیشون. کوچیکتر بود. به اون بزرگتره. گفت: “بابا! گندما رسیده؟” بابائه گفت: “آره”. راستی مامان! بابای ما کجاست.»
مامانه جا خورد و گفت: «رفته ماموریت. راه دور. بقیهش رو بگو!»
1/ #رشته_توییت
برای کسانی که براشون سواله چرا من به شریفی زارچی ایراد گرفتم، جهتِ ثبت میگم.
قبلش بگم اگر کار مهمتری هست برو به اون برس.
طولانیه اما شما که برات مهمه 5 دقیقه بخون.
اسکرینبازها هستند و برمیگردن.
مراقب باشید تکست رو خارج از کانتکست نخونید.👇
2/ شنبه شب بیش از ده دانشگاه تحت سرکوب بیسابقه بود. سرکوبها داره هر بار خشنتر و بیمهاباتر میشه.
باتوم رو فقط به سر میزنن.
ساچمه رو فقط سمتِ صورت شلیک میکنن.
ناظر و عابر رو هم میزنن.
وسط اون صحنه ایشون با شادی از «آزاااادی آخرین» دانشجوی بازداشتی حرف زد.👇
3/ تزریقِ شادی در شبی که عکس و فیلمهای اعتراضات به زور به دههزار مشاهده میرسید.
«آخرین». کمی به این کلمه بیشتر فکر کنید. علی یونسی و امیرحسین مرادی هنوز زندانن. دو تا دانشجو رو همون موقع درِ خونهشون دستگیر کردن. آیا اصلاً «آخرین»ـی در کار هست؟ خودش میفهمه چی داره میگه؟👇