دوستم میگفت، 7 سال پیش، موقعی که تصمیمم برای مهاجرت نهایی شد، یه شب بابام ازم پرسید وضعیت کارهام چطوره.
گفتم: «هزار جور دردسر دارم واسه خروج، دوهزار دردسر دارم برای ویزا.»
بابام خاطرهایه. #مهسا_امینی
/2 گفت: «ما بچه که بودیم، توی یه کوچه بنبست زندگی میکردیم که دو طرفِ کوچه پنجتا خونه بود. سهتا یه طرف، دوتا روبروش. هر خونهای هم چند تا بچه داشت. همیشهی خدا کفِ کوچه ولو بودیم. یه روز شوهرِ کبری خانوم، وسطکوچهای، تلویزیون خرید.
# #مهرداد_قادرمرزی
/3 دوتا کبریخانوم داشتیم، یکی سرکوچهای بود یکی وسطکوچهای. اون موقع برنامههای تلویزیون روزی چند ساعت بود. واسه بچهها هم یه کارتونی، چیزی پخش میکرد. چند روزِ اول، هر روز، همهی بچهها میرفتیم خونهی کبریخانومـتلویزیوندار، وسطکوچهایِ سابق. #عرفان_خلیلیان
/4 کبری خانوم یه کمی هم وسواسی بود؛ ماها هم یه مشت بچهی خاکی. دلش برنمیداشت. باهامون شرط کرده بود بریم لباسهامون رو بتکونیم، دست و صورتمون رو توی حیاط بشوریم، بعد بیاییم پای تلویزیون. اما خب ماها همه لَچَر بودیم، خاک و کثافت به خوردِ لباسامون رفته بود. #مرضیه_حشمتی
/5 یه روز کبریخانوم دیده بود یکی از پسرها دماغش رو داره میماله روی پُشتی. همون شب یه آش پخت و یه کاسه آورد درِ خونهی همهی همسایهها و از مادرهای همهمون خواست بچهشون دیگه نیان خونهی اونا. #محمد_حسین_حسینی
/6 مامانها هم توی عالَمِ همسایگی، از فرداش، ساعتِ پخشِ برنامه، ماها رو توی خونه حبس میکردن. کبریخانومـتلویزیوندار هم درِ خونهشون رو دو قفله میکرد که بچههاش نتونن در رو باز کنن ما بیایم خونهشون. فهمیدی بابا جون؟»
از بابام پرسیدم: «چی رو؟» #محمدمهدی_هوشیار
/7 گفت: «همه درِ خونهشون رو قفل میکردن که بچهی خودشون نره بیرون، اما کبریخانوم قفل میکرد که بچههای بقیه نیان خونهش.»
گفتم: «خب؟»
گفت: «یه کشورهایی مراقب ِمرزشونن تا مردمِ خودشون فرار نکنن، یه کشورهایی هم مراقبن مردمِ جاهای دیگه نیان سیل شن به کشورشون. #فرناز_حسینزاده
/8 یه جاهایی رو مردم فرار میکنن «اَزَشْ»، یه جاهایی رو فرار میکنن «بِهِشْ».
ما «از» خونهای که تلویزیون نداشت فرار میکردیم «به» جایی که تلویزیون داشت.»
با خنده بهش گفتم: «ولی من دنبالِ تلویزیون نیستیم.» #کامران_ضمانتی_مهر
/9 گفت: «می دونم بابا! حالا جای تلویزیون شما فرض کن «آزادی»، بگو «زور نشنیدن»، هر چی.»
گفتم: «آره خب. با یه آش، بیخشونت، مشکل حل شد؟»
گفت: «آره دیگه. کبریخانوم از حُسنِ همجواری استفاده کرد. اما اینا که واسه ما تلویزیون نمیشد که. #معین_میرازیی
/10 چند روز وضع همین بود تا با هزار بامبول ننههامون رو راضی کردیم که حداقل بشه بریم توی کوچه فوتبال. قسم خوردیم که نمیریم خونهی کبریخانومـتلویزیوندار. هیچی، همهش توی کوچه سَفیل و وِیلون بودیم تا بچههای کبریخانوم برنامه رو ببینن و بیان برامون تعریف کنن. #محسن_فریس_آبادی
/11 بعد از دو روز، یه برنامه کودک بود که به جاهای حساسش رسیده بود و ما هم دیگه طاقتمون طاق شده بود. میخواستیم حتماً ببینیمش. تصمیم گرفتیم از روی دیوار بریم توی خونهی کبریخانوم. چشمت روزِ بد نبینه! روی دیوار بودیم که شوهر کبریخانوم ما رو دید. #جواد_صالح_دوست
/12 ما از دیوار پریدیم توی کوچه و این یارو هم با کمربند دوید دنبالمون. تا آخر شب جرات نکردیم برگردیم خونه. وقتی برگشتیم هم هر کدوم چند تا لگد و پَسی خوردیم.»
گفتم: «پس خشونت هم وارد کار شد.» #فاطمه_رحمتی
/13 گفت: «آره دیگه. اما فایده نداشت که. ما همه می دونستیم یه جایی پشتِ اون دیوار یه تلویزیونـه. آخرش دیگه بعد از چند ماه کمکم همه تلویزیون خریدن و مشکل حل شد.»
با پوزخند گفتم: «پس بمونم خونهی خودمون تا شاید یه روز تلویزیوندار بشیم؟» #احسان_شریفزاده
/14 گفت: «اینجا اونجایی که میگن در مَثَل مناقشه نیست.»
کلاً در مثل مناقشه نیست.
***
ببین دوستِ عزیز! #نبیل_موفقی
/15 تمامیتِ ارضی یعنی حفظِ مرز. یه حکومت برای حفظ مرز باید در درونْ برای شهروندانش زندگیِ مطلوب ایجاد کنه و در بیرون برای بدخواهانش (با سیاست خارجیِ مناسب و تقویتِ عاملِ نظامی) نیروی بازدارنده ایجاد کنه. #ابراهیم_پاکدل
/16 کاری که کبریخانوم کرد: خریدن تلویزیون برای بچههاش، حفظ روابط خوب با همسایههاش، و استفاده از نیروی قهرآمیز برای پس زدنِ بچههای دیگه.
کشوری که این معادله رو برقرار کنه از طرفِ شهروندانِ خودش خطرِ از بین رفتنِ تمامیت ارضی رو حس نمیکنه. #زانیار_ساعدی
/17 کبریخانوم هیچوقت نگران داخلِ دیوارهای خونهش نبود.
جمهوری اسلامی خواسته مرزها رو با سرکوب و تفرقه در داخل، چرا چون هنرِ ایجادِ زندگی مطلوب رو نداره. نگم هنر؛ اصلاً وجودش با مخالفت با مطلوبیتهای اساسی زندگیِ بشر تعریف شده. #امیر_مشعوفی
/18 از خشونتِ گرم و سرد علیه مردمش استفاده میکنه.گروههای مختلف مردم رو با هم بیگانه میکنه و بینشون تفرقه می اندازه. بازیِ کثیف می کنه اما اینها برای مردم «زندگیِ مطلوب» نمیشه. #امیرحسین_سقاباشی
/19 من مُرده و شما زنده، اگر از این کویر وحشت به سلامتی گذشتید و بارانِ آزادی بارید و شکوفهی حقوقِ بشر باز شد، یادتون باشه که «تمامیتِ ارضی» میوهی درختِ زندگیِ مطلوبِ و بیتبعیضِ شهروندانِ یک کشور در تمامِ سطوحـه. #سینا_پورمحمد
/20 اگر انسان نیازهای تنانهش، امنیتش، کرامتش و آزادیش تامین بشه، به فکر رفتن و جدایی نمیافته.
به جای تاکید بر تمامیتِ ارضی نویدِ ایرانی رو بدید که شهروندانش، فارغ از هر تبعیضی، از زندگی مطلوب در تمامِ سطوح برخوردارن. اونوقت حرف از جدایی با عقلِ کسی جور در نمیآد. #رحمت_رحمتی
/21 بر رفعِ تبعیض تاکید کنیم. مرزهای تبعیض رو برداریم اگر میخوایم ارض و مرزی حفظ بشه.
به سرنیزه نمیشه تکیه داد.
(هشتگها همه زندانیهایِ کمتر مشهورِ این روزها هستن.)
تمام. #عبدالخالق_حسین_زهی
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
اتفاقی که برای #مهسا_امینی و در ادامه برای خیلی از کشتهها و اعدامیها و زندانیها رخ داد از سوی جامعهی امروز تحمل نشد و این 4 ماه اخیر نتیجهی تحملناپذیریِ این اتفاقها از سوی جامعهس. این جامعه بلده واکنش نشون بده.
حالا این اتفاقات هیچکدوم جدید نیست، بلکه قبلاً هم به شکلهای دیگه رخ داده اما جامعه تحملش کرده بود. این بار تحمل نکرد.
پس امور تحملناپذیرِ جامعه تغییر میکنن.
یعنی اینطور نیست که این بار بصورتِ رندُم جامعه تصمیم گرفت نسبت به قتل مهساژینا واکنش شدید نشون بده.
[ادامه در پایین]
بلکه بصورت تدریجی، جامعه به سمتی حرکت کرده که چنین چیزی براش قابل تحمل نیست.
حالا یه نکتهای وجود داره: آیا میشه امورِ تحملناپذیرِ جامعه رو شکل داد؟ آیا میشه یه کاری کرد که جامعه نسبت به اتفاقاتِ غیراخلاقی و غیرانسانیِ حال حاضر و آینده هم واکنش نشون بده؟
[ادامه در پایین]
/1 #رشته_توییت کوتاه
یه یارویی بوده توی دهاتِ ما که قبل از این که من به دنیا بیام گور به گور شد.
خیلی آدمِ ظلمی بوده.
میگن وقتی بچههاش خطایی میکردن این زنش رو جلوی بچههاش کتک میزده. بعد وقتی با زنش حرفش میشده، میگرفته بچهها رو جلوی مادرشون کتک میزده. #محمد_قبادلو
/2 مثل جمهوری اسلامی: قبلیها رو اعدام کردن که مردم ناامید بشن. مردم رو ناامید میکنن تا بعدیها رو اعدام کنن.
یه دفعه یکی از بزرگانِ فامیلشون رفته خونهشون تا یه کم مَرده رو نصیحت کنه. مَرده خونه نبوده. #محمد_بروغنی👇
/3 زنش از این یارو ریشسفیده خواهش میکنه که بره و با شوهرش حرف نزنه و نصیحتش نکنه.
وقتی دلیلش رو پرسیده، زنه گفته: «تا بگی "نزن" این باز یادش میافته زورِ زدن داره. بیشتر میزنه.»
مثل جمهوری اسلامی: بهش بگی "اعدام نکن"، یادش میافته بیشتر اعدام کنه. #محمد_حسینی👇
0/16 #رشته_توییت
وقتی صدای حسین رو شنیدم همهـتن قلب شدم.
تا پارسال خودش میخوند میفرستاد.
موقعِ دلتنگی انگار جمعیت جهان یک نفره و اون یک نفر خودتی.
قرارم با خودم اینه که اینجور موقعا بنویسم.
گفتم کمی از یلدا بگم.
اگر کارِ مهمتری دارید نخونید.
1/16
شبِ یلداست و حاضرترین چیز، غایب بودنِ نوره.
این روزها، اینجایی که من هستم، خورشید کمتر دیده میشه؛ ابره و ابر. ابر هم که نباشه، خورشید فقط نزدیکیهایِ افق سینهخیز میره. هوا سرده و برف روی زمین هم یخ بسته. #مهسا_امینی
2/16
اون باورِ طلوعِ شرقی و غروبِ غربی اینجا معتبر نیست. کمتر از هشت ساعت، خورشید از جنوبِ شرق (یا شرقِ جنوب؟) میآد و به غربِ جنوب میره. سایههای ما اینجا همیشه از خودمان بلندتره.
دو ساعت و نیم اونطرفتر، شهرِ اونایی که بیشتر از همه دوستشون دارم. #محمدمهدی_کرمی
#رشته_توییت
/1 چند سال پیش یه شب خونهی یه دوستی دعوت بودم. میزبان دوست و فامیلش رو با هم دعوت کرده بود و من اکثرِ جمع رو نمیشناختم.
همون اول در حدِ اسم با فامیلهاش آشنا شدم و همون لحظه هم اسمشون یادم رفت. اسمِ همه به جز دو نفر: «آقا مِیتی» و پسرش. #مهسا_امینی
/2 آقا مِیتی کَتِش باز بود. کَتـباز راه میرفت، مینشست، حرف میزد و احتمالاً میخوابید. فکر کنم لولای شانههاش خراب بود.
زیرِ بازوهاش جا داشت واسه صدتا هندونه؛ هندونههایی که خودش میذاشت زیرِ بغلِ خودش. #آرش_صادقی
/3 جملههاش همه اول شخص مفرد بود: «من یه ماشین خریدم...من یه موتور داشتم... من میگم فلان...». حتی جملههایی که بی ربط رو هم با من شروع میکرد: «من، بابام اینا یه ویلا خریدن شمال...».
خیلی سر و صدا میکرد و برای ساکتکردنش میزبان پیشنهاد داد با یکی شطرنج بازی کنه. #مجید_توکلی
وارد که میشم میپرسم: شروع شد؟
میگن: آره، همین الآن.
امروز جلسهی ششم دادگاهه.
مردم خواستن که دادگاه خامنهای بدون عجله تا رسیدگی به همهی جنایتهاش ادامه پیدا کنه.
امروز: پروندهی قتلهای زنجیرهای، حاجیزاده.
بیرون دادگاه عکسهای کارون در دست همهس.
آبان ۱۴۰۲
پیرمردی میگه: چه چیزایی که ندیدیم! دیروز اینجا همه داشتن فحش به اون یکی حاجیزاده میدادن. همون که هواپیما رو زد.
یکی میگه: دیدید؟ همه رو انداخت گردنِ خامنهای. اشک میریخت به اسماعیلیون التماس میکرد.
پروندهی کووید19 خیلی پیچیده شده.
تعدادِ آدمهای دخیل از یک طرف و معدوم شدنِ مدارک از طرفِ دیگه کار رو پیچیده کرده.
نمکی دیروز توی دادگاه گفت «من وزیرِ نمایشی بودم. بحث واکسن به من ارتباطی نداشت. تصمیمها از بیت رهبری میاومد.»
خانوادهی #بکتاش_آبتین در تمامِ دادگاهها حاضرن.
#رشته_توییت 1/
یه روز حضرت سلیمان بر کرانهی باختریِ رودِ اردن نشسته بود و داشت به همراه وزیر ترابری، آصف ابن برخیا، سایه میگرفت.
آصف داشت ریشههای قالی رو صاف میکرد.
سلیمان هم انگشترش رو درآورده بود داشت لای شیارهاش رو با خلال دندون تمیز میکرد.
3/ پشه گفت: «ززظضز ذظزز ظز زظذ.»
سلیمان گفت: «چی شده مگه؟»
آصف گفت: «چی میگه؟ چی میگه؟»
سلیمان گفت: «صبر کن میگم الآن.» بعد برای پشه تکرار کرد: «چیزی شده؟»
پشه گفت: «زض ززز زضذز.»
بعد سلیمان رو کرد به پاییندستِ رود، لبهاش رو غنچه کرد و گفت: «هوووو!».