صد سال پیش و در اواخر دوران قاجار، در حدفاصل سالهای ١٣٠٢ و ١٣٠٣ خورشیدی، در ایران بحثی داغ شد مبنیبر اینکه رژیم #پادشاهی منحل و #جمهوری جایگزین آن بشود.
این طرح تا مرحلهٔ تصویبشدن هم پیش رفت اما نهایتا با مخالفت مردم، شکست خورد و یک سال بعد با انتقال قدرت از #قاجاریه به #پهلوی، سیستم پادشاهی ادامه پیدا کرد.
اما چگونگی برآمدن فعل #جمهوریت در اوج دوران دلبستگی مردم به #مشروطیت، روایت جالبی داره که در ادامه توضیح میدم.
در آن زمان بحث #پادشاهی_خواهی و #جمهوری_خواهی نقل محافل بود. روشنفکرانی که چشم به شرقوغرب دوخته بودند، طرفدار جمهوری بودند و میهنپرستانِ مشروطهخواه به همراه طبقهٔ متوسط، از سیستم پادشاهی که سیستم همیشگی ایران و کاملا سینک شده با #فرهنگ_ایرانی بود، حمایت میکردند.
شادروان #میرزاده_عشقی شاعر و روزنامهنگار مشهور دوره مشروطه و صاحبامتیاز روزنامهٔ «#قرن_بیستم»، از گروه پادشاهیخواهان بود. او در روزنامهٔ خود، مقالات و اشعار کوبندهٔ بسیاری در اعتراض به جمهوریخواهی منتشر میکرد.
در یکی از این اشعار، بعد از تعریف یک داستان عامیانهٔ تمثیلی برای اثبات بدردنخوربودنِ جمهوری، اصل و اساس پیداییِ این تفکر در ایران را دسیسهٔ انگلیسیها برای پارهپاره کردن ایران عنوان کرده و از زبان #انگلیس، این توطئه را اینچنین شرح میدهد 👇
گفت: «جمهوری، بیارم در میان
هم از آن بر دستِ خود گیرم، عنان
خلقِ جمهوریطلب را، خَر کنم
زآنچه کردم، بعد از این بدتر کنم
پای جمهوری، چو آمد در میان
خَر شوند از رؤیتش ایرانیان
گر نگردد مانعِ من روزگار
میشوم بر گردنِ آنها سوار»
و سپس از اتحاد انگلیس با روسیه در استقرار سیستم جمهوری در ایران میگوید:
کرد زینرو، پختوپز با سوسیال
گفت با آنها، رَوَم در یک جوال
مسئلهٔ جمهوریخواهی در آن زمان یک موضوع داغ در ایران بود. #رضاخان که در آن مقطع نخستوزیر #احمدشاه_قاجار بود، با فشار آنگلوفیلها (طرفداران انگلیس در مجلس و دربار) در پی #رژیم_چنج و استقرار جمهوری به جای پادشاهی در ایران بود.
اما کمکم متوجه دستهای پشتپردهٔ انگلیسیها شد و تغییر موضع داد. درواقع انگلیسیها که چهارپنج سال قبل در جریان ماجرای سرمایهگذاری بر روی پروژهٔ #وثوق_الدوله برای #استعمار_ایران شکستخورده بودند، اینبار با پروژهٔ جمهوریخواهی قصد سلطه بر ایران را داشتند.
سرانجام در روز دوم فروردین ١٣٠٣، مردم برای جلوگیری از تصویب نظام جمهوری در #مجلس_شورای_ملی، قیام کردند. چند ساعت بعد، مجلس و قوای نظامی با مردم درگیر شدند و ۴٠ نفر از مردم به شهادت رسیدند و صدها نفر مجروح شدند.
با این قیام ملی، تصویب پروژهٔ انگلیسی جمهوریخواهی در مجلس شورای ملی معلق ماند. سرانجام چند روز بعد، در روز ١٣ فروردین، رضاخان با انتشار بیانیهای، رسما از جمهوریخواهان اعلام برائت کرد.
بخشی از متن بیانیهٔ رضاخان چنین بود:
«... چون در تشکیل #جمهوریت، بعضی اظهاراتی شده بود که (خوشایند) عُموم نبود و با مقتضیات این مملکت مناسبت نداشت، لذا ... نقض این عنوان و الغاء اظهارات مذکور و اعلام آن به تمام بلاد را خواستار شدیم و اجابت فرمودند. ...»
با این بیانیه رسما داستان جمهوریخواهی که در آن زمان پروژهای از جانب انگلستان برای کنترل بیشتر بر ایران بود، در ایران به پایان رسید.
نویسنده: #بهمن_انصاری
نویسندهٔ کتاب «انقلاب مشروطه، از آغاز تا انجام»
پ.ن) ریتوییت کنید
پ.ن٢) لطفا هرجا کپی کردید،اسم نویسنده رو از زیر متن حذف نکنید.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
برخلاف اشتباهی که برخی از دوستان مرتکب میشوند و گمان میکنند که #٧_آبان تولد کوروش است، درواقع این روز هیچ ارتباطی با تولد کوروش ندارد و روز ورود #کوروش_بزرگ به بابِل بدون است.
حالا چرا ورود کوروش به بابل تا این اندازه مهم است؟
#رشتو
کوروش تنها پادشاهی بود که در طول تاریخ، وقتی یک سرزمین را فتح کرد، اجازه خونریزی، تجاوز به نوامیس مردم، قتل و کشتار، توهین به مقدسات و... را نداد. او چنان بزرگمنشانه با سرزمین شکستخوردهٔ بابِل برخورد داشت که بابلیها حیرتزده شدند و حتی گمان کردند که نکن کوروش فرستادهٔ خدا باشد
وقتی کوروش وارد بابل شد، مردم چنان شادمان شدند که مقدم او را گُلباران کردند. هیچوقت در تاریخ دیده نشد که مردم از یک بیگانه، چنین استقبال کنند.
برویم روایت ورود کوروش به بابل را در یکی از کتیبههای که از همان زمانِ کوروش باقی مانده، بخوانیم. این کتیبه را خود بابلیها نوشتهاند.
اگر با یک ماشین زمان به ۲۵۰۰ سال پیش، در اوج امپراتوری پارس سفر میکردید و یک نفر را بهصورت تصادفی از خیابانهای تختجمشید برمیداشتید، دیانای او تقریباً با دیانای یک فرد امروزی که در خیابانهای تهران قدم میزند یکسان بود.
با وجود ۲۵ قرن تهاجم، فتوحات، انقلابهای مذهبی، و ظهور و سقوط امپراتوریها، ژنتیک پارسیها تقریباً بدون تغییر باقی مانده است.
اما صبر کن، قضیه عجیبتر هم میشود:
همان ژنهای پارسی باستانی را میتوان در یک کشاورز ولزی، یک ماهیگیر بنگالی، و یک بانکدار آلمانی هم پیدا کرد. چرا؟
چون پارسیها فقط اولین ابرقدرت جهان را نساختند، بلکه به نیمی از سیاره زمین، جمعیت دادند.
و این نکته جالب ماجراست:
فتح ایران توسط اعراب که گفته میشود همه چیز را در این کشور تغییر داد؟ از نظر ژنتیکی، تقریباً هیچ اثری از خود بهجا نگذاشته.
کتاب سویگا» (Book of Soyga)، کتابی که قرنها در سایهی سکوت و ابهام قرار داشت و حتی نامش لرزه بر اندام جادوگران و کیمیاگران میانداخت.
#رشتو
کتاب سویگا برای نخستینبار در قرن شانزدهم میلادی در اختیار جان دی (John Dee) قرار گرفت؛ دانشمند، اخترشناس، کیمیاگر و مشاور ملکه الیزابت اول. جان دی شیفته دانشهای غریبه و ماوراءالطبیعه بود و در آرزوی تماس با فرشتگان و دستیابی به علم الهی، به مطالعات عرفانی و جادویی میپرداخت.
کتاب سویگا، که گاهی از آن با نام Aldaraia sive Soyga vocor نیز یاد میشود، یکی از مرموزترین کتابهایی بود که در کتابخانه خصوصی جان دی نگهداری میشد. اما پس از مرگ او، این کتاب ناپدید شد.
وقتی زبان عوض شد، ولی ژنها نه؛ تحقیقات ثابت کرد حمله اعراب یا ترکها تأثیری بر ژن ایرانی نداشت.
#رشتو
بر اساس یک پژوهش، ایرانیان با وجود تنوع زبانی و فرهنگی، ریشه ژنتیکی مشترکی دارند که شاید تا ۱۰ هزار سال حفظ شده است.
دادهها حاکی از آن است که هجومهای تاریخی مانند ورود اعراب یا ترکها تأثیر چندانی بر ساختار ژنتیکی این جمعیت نداشته و پیوستگی ژنهای ایرانیان را متزلزل نکرده است.
با وجود اینکه ایران، با موقعیت جغرافیایی برجسته و پیشینه فرهنگی غنی، همواره در کانون توجه تاریخ و تمدن قرار داشته است، اما از منظر ژنتیک انسانی، کمتر مورد مطالعه قرار گرفته بود.
ماجرای #غلامحسین_ساعدی و معشوقهاش #طاهره_کوزهگرانی
ـ #رشتو
در تبریز، غلامحسین ساعدی عاشق دختربچهای میشود که ظاهرا در یک محل زندگی میکردند. این دختر که زیر سن قانونی بود و در آن زمان مدرسه میرفت، مورد توجه ساعدی قرار داشت و ساعدی چندین نامه برای دخترک فرستاد که ما
امروز به همه این نامهها دسترسی داریم. ساعدی در این نامهها مدام به دخترک التماس میکرد و البته از آنجایی که تصور نمیکرد این نامهها روزی منتشر بشوند، خود واقعیاش را در نامهها به تصویر میکشید. اینجا دیگر او یک «روشنفکر مترقینمایی که طرفدار آزادی و حقوق زنان است»، نبود.
او متحجری بود که در اعماق افکارش، این دختربچه را برای خود میخواست و علاقه داشت او را در پستوی خانه مخفی کند و از ورود وی به اجتماع جلوگیری نماید. اینها را از متن نامهها که در ادامه بازنشر خواهم کرد، متوجه میشویم.