یه آزمایش معروفی روی موشها هست به اسم Tube Test. دوتا موش از دوسر لولهای وارد میشن و باید حریف رو از سر دیگه لوله بیرون کنن.
چیزی که این آزمایش نشون میده اینه که موش برنده، در مواجهه با موشهای دیگه هم به احتمال زیاد برنده میشه. و موش بازنده احتمالا باز هم میبازه. چرا؟ /۱
دیدن موش برنده و بازنده هردو، وقتی جلوی موشهای جدید قرار میگیرن، استرس مشابهی رو تجربه میکنن. ولی serotonin تو بدن موش برنده کمکش میکنه که استرس رو کنترل بکنه و به سمت جلو حرکت کنه. همون استرس در موش بازنده باعث میشه تا در انتخاب حرکاتش بیشتر تردید کنه و تکونی نخوره. /۲
سروتونین باعث میشه موش برنده جور دیگهای بایسته و به سمت جلو قدم برداره. سروتونین باعث میشه فرم بدنِ برنده هم فرق بکنه
ولی همونطور که سروتونین فرم بدن رو مشخص میکنه، فرم بدن هم میتونه باعث تولید سروتونین بشه🔁 مثل برندهها رفتار کردن، باعث میشه مغز واقعا فکر کنه که برنده است /۳
فصل اول کتاب معروف جردن پیترسون هم در همین رابطه است:
Stand Up Straight With Your Shoulders Back
پیترسون با مثالی از خرچنگها، میگه body language بیشتر از اینکه بقیه رو تحت تاثیر قرار بده، روی خودمون موثره و باعث میشه در مواجهه با ناشناختهها خودمون رو از پیش بازنده نبینیم. /۴
آزمایش Tube Test نکته جالب دیگهای هم داره:
وقتی به موشی برای برنده شدن کمک میکنن (به جلو هُلش میدن) و باعث برنده شدنش میشن، اون موش از اون لحظه به بعد، مدل دیگهای حرکت میکنه و خودش رو برنده میبینه! از اون لحظه به بعد، در مواجهه با موشهای جدید، شجاعانهتر رفتار میکنه. /۵
خلاصه: موفقیت خیلی وقتها اتفاقیه. ولی برندهها احتمالا باز هم موفق میشن. چون در مواجهه با ناشناختهها موقعیت رو جور دیگهای ارزیابی میکنن - سروتونین
برای بالا بردن شانس موفقیت، تصور ذهنی کافی نیست. باید مدل ایستادن و راه رفتنمون طوری باشه که مغزما احساس برنده بودن داشته باشه /۶
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
اگه سی ساگلی رو رد کردین، حتما متوجه شدین که دیگه مثل قبل مطالب جدید رو یاد نمیگیرین.
هرچقدر که سن ما بیشتر میشه، plasticity مغز کمتر میشه (فارسیش رو نمیدونم) - بعد از ۳۰ سالگی، نورونها نسبت به چیزی که عادت کردن به سختی تغییر جهت میدن.
پس مطالب جدید رو چطور یاد بگیریم؟ /۱
نورونهای مغز ما، که برای سالها برای انجام کاری آموزش دیدن، به این راحتیها رفتارشون رو عوض نمیکنن.
یکی که دست یا پاش رو از دست میده، تا مدتها ممکنه فکر کنه دستش میخاره یا در اون عضوِ نداشته احساس درد میکنه (phantom pain). چون نورونهای مغز هنوز شرایط جدید رو نپذیرفتن. /۲
اندرو هوبرمن توضیح میده که یادگیری بعد از ۳۰ سالگی، یعنی قبولوندن شرایط جدید به این نورونهای سخت-تغییر-کن!
این کار ممکنه، ولی فقط از طریق درستش که دو جز مهم داره:
۱. تمرکز روی مطلب جدید - تا حدی که حتی کمی معذب بشیم.
۲. خواب عمیق، تا مطالبی رو که خوندیم در ذهن ما مرتب بشن. /۳
برای ما یه کلاس یه ساعته گذاشتن که چطوری متمرکزتر باشیم و بتونیم #کارازخانه بکنیم.
شش قسمت اصلی داشت که به نظرم مفید بود. بخاطر همین هر قسمت رو در حد یه توییت توضیح میدم، شاید به کار شما هم اومد.
(ترتیبشون رو عوض کردم چون احساس میکنم اینطوری خوانایی بهتری داره)
۱. ربط دادن چیزی به کار
قبلا، آماده شدن و رفتن به محل کار و... یادآور «کار کردن» بودن. ذهن رو برای کار آماده میکردن
الان اینا دیگه وجود ندارن
میگفت یک چیزی رو به کار ربط بدین. خودش یک لیمو داشت که گفت موقع کار میذاره رو میزش و بعد از کار برش میداره. لیمو همون رابطه ذهن و کاره.
۲. کم کردن نویز
هرچیزی رو که باعث بشه مغز ما درگیر بشه باید کنار گذاشت.
مثالهایی که زد:
۱. موبایل (حتی خاموش): باید جایی گذاشتش که دیده هم نشه
۲. تحرک اطرافیان: باید جوری نشست یا مانعی ایجاد کرد که متوجهشون نشیم
۳. آهنگ با خواننده: فهمیدن متن، یعنی درگیر شدن مغز