#گنجشکی_که_نشانی_از_شهدا_آورد...
شهید علیرضا خاکپور؛ در دفترچه خاطراتش آورده است:
منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد
نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست
برُّ و بر نگاهم می کرد
به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود، گفتم
این گنجشک گرسنه است
بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش ریختم و برگشتم
نخورد
یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من برو خمپاره می خوری ها، پرید
چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست
یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد پريد و رفت
۲)
چندلحظه بعد،باز دوباره برگشت
همان نقطه نشست
پریدم داخل سنگر،گفتم:بچه ها سرنیزه
یکی بیلچه آورد
یکی باسرنیزه زدیم به زمین،چند لحظه بعد
پوتین خون گرفته ای پیدا شد
بیشتر کندیم..
بعثیهای ملعون، ۴۸ شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند.
گویند: روزی ابلیس ملعون خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر نقل مکان کند،خیمه ای را دید، و گفت: اینجا را ترک نمی کنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم
به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می دوشد،بدان سو رفت و میخ را تکان داد
با تکان...
خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت
مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت
شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را
۲)
را زد و او را طلاق داد.
سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!!
فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟!
ابلیس گفت: کاری نکردم فقط
#خسرو_جهانی
شبی دربهار سال ٧١ شام را خوردم و خوابیدم؛ ساعت ٢ و نیم بامداد تلفن زنگ خورد!
باخودم گفتم نصفه شبی چه کسی با ما کار دارد
تلفن را برداشتم.
شخصی گفت : آقای جهانی ؟
گفتم : بله
گفت : من از سفارت فلان کشور در تهران با شما تماس می گیرم.
دولت آمریکا از ما خواسته تا..
با رضایت شما، ترتیب انتقال شما و خانواده ات را به آمریکا بدهیم.
اول فکر کردم یکی از دوستان بی خواب شده و نصفه شبی شوخی اش گرفته ... گفتم دولت آمریکا چه نیازی به من دارد ؟
گفت : شما به عنوان کسی که هشت سال تجربه جنگی با سامانه پدافندی هاوک دارید، از طرف شرکت ری تیان دعوتنامه
۲)
دارید تا با فلان مبلغ حقوق ماهیانه به همراه منزل و اتومبیل به عنوان مشاور در این شرکت مشغول به کار شوید !
آن شب هر طور بود با جواب های سر بالا،وی را دست به سر کردم تا باصطلاح،بی خیال ما شود؛ اما مدتی بعد دوباره در همان ساعات نیمه شب تماس گرفت و همان حرف ها را دوباره تکرار کرد
چگونه این نظام و انقلاب توسط خون پاک شهیدان حفظ شده و چه مسئولیت سنگینی بر عهده ماست!!!!؟
تعدادی از خشن ترین #شکنجه_گرای بعثی که شاخص ترینشون جاسم پلنگ و عدنان بودند رضایی رو بردن داخل راهروی حموم ، قبلش حموم رو روشن کرده بودن و آب به حد جوش رسیده بود.
پیراهن و زیر پوششو دراوردن و با کابل بهش زدند و بعد از اینکه بی حال شد انداختنش زیر دوش آبِ جوش.
هر چی سعی می کرد از زیر دوش بیاید کنار اونا اجازه نمی دادند تا اینکه پوست بدنش سوخت و تاول زد. بعد مقداری شیشه کف راهرو خُرد کردن و رضایی را روی شیشه ها با بدن برهنه می غلتوندند
۲)
و با کابل می زدند که شیشه ها توی بدنش فرو برند به اینم اکتفا نکردن و اونقد با کابل زدن که تکه های پوست تاول زده با ضربات کابل جدا می شدوشیشه ها بیشتر فرو می رفت
از همه جای پیکر شهید خون زده بود بیرون و بدن #بریان شده بود
باز هم شکنجه ها راضی شون نکرد آب نمک آوردن و روی زخمها
بنی اسدنام طایفه ای که نزدیک کربلا ساکن بودند و فردای عاشورا ،پس از رفتن سپاه عمر سعد ، عده ای از آنان برای دفن اجساد مطهر شهدای اهل بیت به کربلا آمدند و چون اجساد را نمی شناختند ، متحیر بودند . در آن هنگام ، حضرت سجاد (ع) آمد و پیکر اهل بیت و اصحاب را یک به یک به آنان..
شناساند و آنان در دفن شهداء ، حضرت را یاری کردند و برای خویش ، افتخار آفریدند . در « دایرة المعارف تشیع » آمده است :
« بنی اسد ، نام تیره ای از قبایل عرب ، از فرزندان اسدبن خزیمه بن مدرکه ... این قبیله توفیق و افتخار دفن پیکر مطهر حضرت سیدالشهداء و انصار آن حضرت را پس از
۲)
واقعه کربلا در سال 61 ق . داشتند
جمعی از اصحاب ، علما ، شعرا و زعمای امامیه از این قبیله برخاسته اند
برخی از همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز از همین قبیله بوده اند
این قبیله در سال 19 هجری از بلاد حجاز به عراق رفته ، در کوفه و غاضریه از نواحی کربلا سکونت کردند
فقط یک هفته به ما اجازه دادندکه بریم شرهانی برای تفحص شهدا.
هرروزازمیدانهای وسیع مین ، سیم خاردارها وتله های انفجاری میگذشتیم. اما هرروزناامید ترمیشدیم.
روز اخرماندنمان ، نیمه شعبان بود.
ان روز رمز حرکتمان
یا مهدی (عج) بود.
.نزدیک غروب بود ولحظه ی وداع.
باید سریع ازمنطقه میرفتیم. بچه ها ازخود بی خود بودند میگفتند: دیدید قابل نبودیم.
با نام یا مهدی (عج) روزنیمه شعبان کاررا شروع کردیم وحالا باید برگردیم.اشک حلقه زده بود توی چشمها.
هرکی دنبال چیزی میگشت برای یادگاری وتبرک.
یکی یک مشت خاک برمیداشت
۲)
یکی یک تکه سیم خاردار
من هم رفتم سراغ
یک گل🌷 شقایق
میخواستم ازریشه دربیارورم بگذارم توی قوطی کنسرو.
وقتی شقایق را ارام اززمین جدا کردم دیدم جمجمه ای بالا اومد وریشه گل روی جمجه شهید سبزشده بود.
#نحوه_شهادت فرمانده جاویدالاثر آقا #مهدی_باکری..
15 روز قبل از «عملیات بدر» به مشهد_مقدس مشرف شد و با تضرع از #آقاعلیبنموسیالرضا(ع) خواست که خداوند توفیق #شهادت را نصیبش کند. سپس خدمت حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیتالله خامنهای رسید و با گریه و اصرار و التماس...
درخواست کرد که برای #شهادتش دعا کنند.
این فرمانده دلاور در روز 25 اسفند سال 1363 و طی « عملیات بدر» به خاطر شرایط حساس عملیات، طبق معمول به خطرناکترین صحنههای کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر را در شرق دجله از نزدیک هدایت میکرد، تلاش میکرد تا مواضع تصرف شده را در
۲)
مقابل پاتکهای دشمن تثبیت کندکه درنبردی دلیرانه،براثر اصابت تیرمستقیم مزدوران بعثی،ندای حق رالبیک گفت وبه لقای معشوق نایل شد #هنگامی که پیکرمطهرش راازطریق آبهای هورالعظیم انتقال میدادند،قایق حامل پیکر وی،موردهدف گلوله آر.پی.جی دشمن قرارگرفت وقطره ناب وجودش به دریاپیوست