نقل کرده اند که:شخصی از اهل تفکّر و مراقبه در گوشهای از صحن حضرت رضا (ع) نشسته و در دریائی از تفکّر فرو رفته بود، یکمرتبه حالی به او دست داد و صورت ملکوتی افرادی را که در صحن مطهّر بودند مشاهده کرد؛ دید خیلی...
عجیب و غریب است
صورتهای مختلف زننده و ناراحت کننده از اقسام صور حیوانات، و بعضی از آنها صورتهائی بود که از صورت چند حیوان حکایت میکرد
درست مردم را تماشا کرد؛ در بین این جمعیّت کسی نیست که صورتش سیمای انسان باشد، مگر یک نفر سلمانی که درگوشۀ صحن..
۲)
کیف خود را باز کرده و مشغول اصلاح و تراشیدن سر کسی است؛ دید فقط او به شکل و صورت انسان است.
از بین جمعیّت با عجله خود را به او که نزدیک در صحن بود رسانید و سلام کرد و گفت: آقا میدانید چه خبر است؟
سلمانی خندید و گفت: ...
۳)
آقا تعجّب مکن، آئینه را بگیر و خودت را نگاه کن!
خودش را در آئینه نگاه کرد؛ دید صورت خود او هم به شکل حیوانی است؛ عصبانی شده آئینه را بر زمین زد.
سلمانی گفت: آقا برو خودت را اصلاح کن، آئینه که گناهی ندارد.
۴)
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
قبل ازشروع عملیات والفجرچهار عازم منطقه شدیم شبی برادر زین الدین با یکی دوتای دیگر برای شناسایی منطقه آمده بودند توی چادر ما استراحت
میکردند من خواب بودم که رسیدند ساعت دو تا چهار پست من بود بیدار شده و پست رفتم ساعت چهار رفتم سراغ ناصری که باید...
پست بعدی راتحویل میگرفت تکانش دادم بیدارکه شدگفتم ناصری نوبت توست بروسرپست بعداسلحه را روی پایش گذاشتم او هم بدون اینکه چیزی بگوید پا شد رفت و من هم گرفتم خوابیدم چشمم تازه گرم شده بود که یکهو دیدم یکی به شدت تکانم می دهد ناصری بود به زحمت چشم باز کردم ها چیه ؟ کی سرِ پسته؟
۲)
مگه خودت نیستی ؟
نه تو که بیدارم نکردی با تعجب گفتم پس اون کی بود که بیدارش کردم؟
ناصری نگاهی به جای خالی آقا مهدی کرد و گفت فرمانده لشکر حسابی گیج شده بودم بلند شدم نشستم جدی می گی؟!
آره
چشمانم به شدت می سوخت و با ناباوری از چادر بیرون زدیم راست می گفت خود آقا مهدی بود یک..
این ضربالمثل را معمولاً زمانی به کار میبرند که صحبت از جاسوسی و اطلاع پیدا کردن از موضوعی در میان باشد. به عبارتی وقتی که فردی بخواهد در مورد مسئلهای که پنهان است و دیگران نمیخواهند بفهمد، اطلاع پیدا کند میگوید: «برم سر و گوشی آب بدم»
که کنایهای است از فهمیدن و پیبردن به مسئلهای.
اما در مورد ریشه این ضربالمثل گفته شده است که در گذشته که هنوز برای جنگ سلاح سرد شمشیر و نیزه و...استفاده میشد، گاه مدافعان وقتی میدیدند که توانایی دفاع از خود در برابر دشمن را ندارند، به درون قلعهها و دژهای خود میرفتند..
۲)
و از آن طریق از خود محافظت میکردند.
با این توصیف باید گفت که مدافعان کاملاً اشراف بر عملکرد گروه مهاجم داشتند، بربالای برج و بارو میرفتند و گروه دشمن را نظاره میکردند اما دشمن از چگونگی احوال آنها خبر نداشت چرا که جز دیوارهای بلند چیزی را نمیدید
گاهی که کار دشوار میشد
️یونس شحام گفت:
به حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام گفتم: بعضی از دوستان شما گناهکارند، شراب میخورند و گناهان زشتی مرتکب میشوند آیا ما از آن ها بیزار باشیم ؟ حضرت فرمودند: از کارش بیزار باشید، ولی از خوبی او بیزار نباشید و عملش را دشمن بدارید. گفتم: میتوانیم به او..
بگوییم فاسق فاجر؟
حضرت فرمودند نه
فاسق فاجر کافر و منکرما است و خدا امتناع دارد از این که دوست ما فاسق و فاجر باشد،گرچه آن کارها را انجام دهد، بلکه بگویید فاسق العمل و فاجر العمل است، اما مؤمن النفس است و بدکار است ولی پیکر و روان پاک دارد.
به خدا قسم نه، دوست ما خارج نمی شود
۲)
از دنیا مگر این که خدا و پیامبر و ما از او راضی هستیم. خداوند او را با همان گناهی که دارد، با چهره ای درخشان محشور میکند، عیب هایش پوشیده و دلش آسوده است و ترس و اندوهی ندارد.
و این جریان چنین است که از دنیا خارج نمی شود، مگر این که از آلودگیهای گناه پاک میشود یا به مصیبتی
سلام
کمتر کسی از ماها داستان دوازده برادر و ننه سرما و چله بزرگ و چله کوچیکه رو برای بچهها و نوه هایش تعریف میکنه سعی کنید بخوانید و به اشتراک بگذارید، تا نسل امروزمون هم اینارو یاد بگیرن❤
چلهی بزرگ..
چلهی کوچک..
چارچار..
اَهمنوبهمن..
سیاهبهار..
و سرماپیرزن..
چله بزرگ از
( اول دی ماه تا دهم بهمن ماه)
وچهل روز کامل میباشد .
چله کوچک از
( یازدهم بهمن تا پایان بهمن ماه )
و 20روز کامله
وبه همین دلیل چون 20 روز کمتر است ؛چله کوچک نامیده شده است .
۲)
این دو برادر( چله بزرگ وچله کوچک )
در هشت روزی که در کنار همدیگر هستند آن 8 روز را ( چار چار) می نامند .
به چهار روز آخر چله بزرگ و چهار روز اول چله کوچک« چار چار» می گویند.
پس از چار چار نوبت به « اهمن و بهمن» پسران پیرزن
(ننه سرما ) می رسد که خودی نشان دهند.
شریک بن عبدالله نخعی ، از فقهای معروف قرن دوم هجری ، به علم و تقوی معروف بود . مهدی بن منصور خلیفه عباسی علاقه فراوان داشت که منصب قضا را به او واگذار کند ولی شریک بن عبدالله برای آن که خود را از دستگاه ظلم دور نگاه دارد زیر این بار نمی رفت.
نیز علاقمند بود که شریک را معلم خصوصی فرزندان خود قرار دهد تا به آنها علم و حدیث بیاموزد . شریک این کار را نیز قبول نمی کرد و به همان زندگی آزاد و فقیرانه ای که داشت ، قانع بود .
روزی خلیفه او را طلبید و به او گفت : باید امروز یکی از این سه کار را قبول کنی ، یا عهده دار
۲)
منصب قضا بشوی یا کار تعلیم و تربیت فرزندان مرا قبول کنی یا آن که همین امروز نهار با ما باشی و بر سر سفره ما بنشینی . شریک با خود فکری کرد و گفت:
حالا که اجبار و اضطرار است ،البته از این سه کار سومی بر من آسانتر است
خلیفه ضمنا به آشپز خود دستور داد امروز لذیذترین غذاها را برای
یارسول الله،ما وقتی صحبتمون، یا حرفمون با یکی تموم میشه،
پایان کلاممون،او را به خدا می سپاریم، به بیان پارسی
می گوییم خداحافظ و به زبان عربی می گوییم فی امان الله
از او جدا بشیم،
نوعی بی ادبی می پنداریم.
شما وقتی در معراج با خدا
هم صحبت شدید ،
پایان جمله که نمی توانستید به ذات خدا
عرضه بدارید ، تو را به خدا می سپارم!
آخرین جمله ی رد و بدل شده ،
بین شما و خدا چه بود؟
حضرت فرمودند:
پایان صحبت،
خداوند سبحان به من گفت:
💞 یاعلی 💞
۲)
من نیز به خدای خود 💞یا علی💞 گفتم
💙این آخرین جمله بین من و ذات مقدس خدا بود
یاعلــــــــــی💙