یه سری نتیجه خیلی غیرشهودی ولی جالب در مورد مقرراتگذاری بهینه بازارهای مالی هست. مدل بنچمارک میگه «کلا تولید اطلاعات در مورد داراییها (مثلا آنالیستها) هیچ فایده اجتماعی نداره، چون خریداران بلاخره همه اون داراییها را خواهند خرید و جریان نقدی هم همونه.»//
حالا یک سری نتایج جدیدتر از این جلوتر میآن و میگن مقررات گذاشتن و مجبور کردن فروشندگان داراییها (مثلا شرکتهایی که IPO یا عرضه مجدد سهام میکنند) به این که شفافتر بشوند و مثلا اطلاعات زیادی تحویل بدهند، در اکثر شرایط حتی به «ضرر» کلیت خریداران و سرمایهگذارانه! چی؟ چرا؟
ادعا اینه که اجبار به تولید اطلاعات، شفافیت را در بازار ثانویه بیشتر میکنه و از ریسکها کم میکنه و در نتیجه قیمت داراییها در زمان عرضه بالاتر میره. خریداران نهایتا همون داراییها را تحویل میگیرند ولی پول بیشتری بابتش میدن.
یک جوری شهودش شبیه اینه که اگه برم میوهفروشی //
و نهایتا «همه میوههای» مغازه را درهم بخرم (بازار نهایتا همه داراییهای عرضه شده را میخره)، میوه را ارزونتر میخرم تا این که میوه فروش مجبور باشه خوب و بد را جدا کنه و بعد خوبها را حسابی گرونتر و بدها را ارزونتر بده. خریدار براش همون بهتره که درهم بخره.
نتیجه شهودی جالبیه
متن با «غیر شهودی» شروع و به «شهودی» ختم شد :)
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
به عنوان کسی که در این یک سال فرصت پیدا کرد تا بحثهای حول بازار سهام در ایران را از دور تماشا کنه، به نظرم دو دیدگاه نسبتا متمایز قابل مشاهده است:
۱) دید بخش حقیقی: در این نگاه، بازار ثانویه فقط آیینه بخش حقیقی اقتصاد و محلی برای خرید و فروش ادعاها (Claims) روی ارزشافزوده //
تولید شده در بخش حقیقی است و از خودش ماهیت مستقلی برای تولید ارزش افزوده جدید نداره.
۲) دید بازار ثانویه (یا شاید بگیم معاملهگران) که معتقده خود بازار ثانویه یک بخش مستقل از اقتصاده و در داخل خودش به صورت قایم به ذات ارزش افزوده جدید خلق میکنه و افراد را ثروتمند میکنه! //
طبعا پیامدهای سیاستی و تحلیلی این دو نگاه کاملا با هم فرق داره:
در رویکرد بخش حقیقی (یا بازار اولیه)، مجموعه بازار ثانویه و بالا و پایین رفتن قیمتها در آن یک اتفاق «تبعی» و کمابیش مثل یک سایه است. در «کلیت» این بازار نه ثروت جدیدی خلق میشه و نه ثروت خاصی از بین میره. //
زاویه نگاه من به بازار مالی که در همه این سالها ترویجش کردم و خواهم کرد اینه: برای سرمایهگذار بلند عمده چیزی که مهمه و واقعیت داره، «مقدار حقیقی جریان پرداختهای نقدی آینده» است و بقیه چیزها حاشیه است. تمثیلم اینه: شما یه خونه داری که نشستی تو اتاق و داری کارت را میکنی. //
این اتاق مصداق «مطلوبیت مصرفی دارایی روی زمان» است. حالا تو کوچه یک عده هر لحظه دارن بحث میکنند که قیمت آپارتمان چنده. یک روز میره بالا، یک روز میره پایین. ولی اون بحثهای بیرون خونه (تمثیل بازار ثانویه)، هیچ اثر جدی روی مطلوبیت شما از نشستن و لذت بردن از اتاق کارت نداره.//
چند وقت محمد جان @MohaGhaderi لطف کرد و یه مقاله از کاکرین فرستاد برام که خیلی زیبا همین موضوع را با جزییات دقیقتر توضیح داده بود.
از این زاویه که ببینید، کسی که مثلا داره برای بازنشستگی در بازار سهام پسانداز میکنه و مثلا ۲۵ سال از بازنشستگی فاصله داره، اصلا به قیمت سبد //
یک تعداد خوبی از دانشگاههای آمریکایی تو شهرهای صاف وسط کشور هستند که گفتم زمین خیلی ارزونه. قیمت زمین تو این شهرها گرادیان جالبی داره: اگر با ماشین ده دقیقه با دانشگاه فاصله داشته باشی، قیمت زمین تقریبا میشه همون «نزدیک صفر» که قبلا گفتم. حالا تو همون شهر اگر بخواهی نزدیک //
دانشگاه باشی، طوری که ماشین لازم نداشته باشی و مثلا بتونی با ۱۵-۲۰ دقیقه پیادهروی یا دوچرخهسواری کوتاه به دانشگاه برسی، قیمت زمین و خونه شروع میکنه به زیاد شدن و ممکنه یک دفعه خیلی گرون باشه. الگویی که قشنگ سازگار با تئوری اقتصاد منطقهای و شهریه: اون دوناتی که ده دقیقه//
با ماشین راهه، میشه یه سطح خیلی بزرگ که راحت جوابگوی تقاضا است. وقتی به حلقه دور کمپوس نگاه میکنیم میشه یه حد خیلی محدودی از زمین که براش تقاضای خیلی زیادی هست (این که با ماشین نخواهی بری امتیاز بزرگیه) و در نتیجه قیمتش خیلی میره بالا تا بازار پاک بشه. جور دیگر که نگاه //
منطق محاسبهام را کمی توضیح میدم (خیلی سرانگشتی است). ببینید من فرض کردم فرد در روز حدود ۲۵۰۰ کالری و کمابیش معادل پروتئین و ویتامین داخل جیره غذایی نظامی یا اضطراری را دریافت کنه. اگر مثلا برنج را به عنوان واحد شمارش بگیریم، این میشه معادل «دو کیلو برنج در روز». قیمت جهانی //
برنج حدود نیم دلار برای کیلو است که بگیم وقتی به مصرفکننده میرسه قیمت دو کیلوش بشه ۱.۵ دلار (تکرار میکنم: برنج را Currency محاسبه گرفتم به خاطر جهانی بودنش، کالری میتونه از گندم یا ذرت یا جو هم بیاد، کمابیش با قیمتی مشابه). توی آمریکا یک چیزی دیگه هم که بسیار ارزونه، شکره.//
البته نه لزوما شکر سفید بلکه مایعات حاوی قند! چرا؟ چون حجم عظیمی ذرت تولید و پردازش میشه که «شربت ذرت» یکی از محصولات اونه و خیلی ارزون در میآید. به این خاطر هم «نوشیدنیهای شیرین» به قیمت ارزونی در دسترسه. در طبقات کمدرآمد، آب میوههای خیلی شیرین، یکی از منابع تغذیه
بحثم اساسا راجع به «فقر» در آمریکا نبود ولی حالا که ناخواسته به اونجا کشیده شد، این تخمین «سرانگشتی» را بپذیرید: در جایی مثل آمریکا فقیرترین افراد - خصوصا اگر شغلی با حداقل حقوق داشته باشند - احتمالا در تامین سه چیز مشکل جدی ندارند: ۱) تغذیه پایه ۲) لوازم مصرفی با تولید انبوه //
(مثلا لوازم الکترونیک عادی یا پوشاک) و ۳) سرپناه (خصوصا در مناطق میانی آمریکا). دلیل اولی اینه که نسبت قیمت تغذیه پایه به دستمزد در اقتصادهای پیشرفته پایینه، شما با حداقل دستمزد حدود سه ساعت میتونید تقریبا همه نیاز غذایی «پایه» یک نفر برای یک هفته را تامین کنید. دلیل دومی //
اینه که به خاطر تولید انبوه اکثر این وسایل در کشورهایی مثل چین، نسبت دستمزد در کشورهای پیشرفته به قیمت جهانی کالاهایی مثل پوشاک و لوازم خانگی خیلی بالا رفته. دلیل سومی را قبلا مفصل توضیح دادم: زمین در میانه آمریکا تقریبا مفت است و خانه چوبی هم خیلی ارزان میتواند سر هم شود.//
آقا/خانم یک بحث انتقادی بکنیم: من حقیقتش در این ماجرای لشکرکشیها این بار تصمیم گرفتم کامل سفت بایستم. استدلالم هم اینه که این ترورایز کردن نوشتنها ته نداره. امروز نوشتن از جغرافیای اقتصادی آمریکا به یک پروژه سیاسی گره میخوره، فردا راجع به تغییر اقلیم، قیمت نفت، بازار مسکن، //
نظام بهداشت و درمان، سیاست بانک مرکزی، آموزش عالی و هر چیز دیگری هم بنویسیم بلاخره یک گروه بینام و نشانی پیدا میشه که سر و صدا راه بیندازه و بخواهد با جوسازی یک مطلب عادی را از مسیرش خارج کنه. این که فلان مطلب را فلان آدمی که من اصلا نمیدونم کیه را بکنند دستمایه حمله و //
ترور شخصیت بکنند و بخواهند آدم را ساکت کنند، باب خیلی بدی را باز میکنه. خوشبختانه من تکلیفم و سابقهام و کار و زندگی روشن و شفافه و این گرد و خاکها یک روز دیگه برام میخوابه و کارم را ادامه میدم ولی بقیه ممکنه تحمل این حد از آزارها را نداشته باشند. //