به عنوان کسی که در این یک سال فرصت پیدا کرد تا بحثهای حول بازار سهام در ایران را از دور تماشا کنه، به نظرم دو دیدگاه نسبتا متمایز قابل مشاهده است:
۱) دید بخش حقیقی: در این نگاه، بازار ثانویه فقط آیینه بخش حقیقی اقتصاد و محلی برای خرید و فروش ادعاها (Claims) روی ارزشافزوده //
تولید شده در بخش حقیقی است و از خودش ماهیت مستقلی برای تولید ارزش افزوده جدید نداره.
۲) دید بازار ثانویه (یا شاید بگیم معاملهگران) که معتقده خود بازار ثانویه یک بخش مستقل از اقتصاده و در داخل خودش به صورت قایم به ذات ارزش افزوده جدید خلق میکنه و افراد را ثروتمند میکنه! //
طبعا پیامدهای سیاستی و تحلیلی این دو نگاه کاملا با هم فرق داره:
در رویکرد بخش حقیقی (یا بازار اولیه)، مجموعه بازار ثانویه و بالا و پایین رفتن قیمتها در آن یک اتفاق «تبعی» و کمابیش مثل یک سایه است. در «کلیت» این بازار نه ثروت جدیدی خلق میشه و نه ثروت خاصی از بین میره. //
البته در داخل بازار ثانویه «بازتوزیع» بین فعالان مختلف بازار اتفاق میافته، یعنی یک عده معاملهگر برنده و یک بازنده هستند که این توزیع برنده و بازنده بودن بین افراد میتونه در هر لحظه باشه یا روی بازههای زمانی (در برخی ماهها اکثرا برنده و در برخی ماهها اکثرا بازنده). //
حالا تو بازار ایران یک بازیگر اضافه هم هست به اسم دولت که به جای این که صرفا تنظیمگیر و ناظر بازی منصفانه باشه، خودش یک بازیگر اصلی است و در بازار سود میکنه یا زمان ورود و خروج به بازار را انتخاب میکنه و ...
وجود این بازیگر اضافه و با قدرت نامتقارن باعث میشه قضیه یک //
درجه پیچیدهتر بشه چون بازتوزیع سود و زیان بین بازیگران داخل بازار ثانویه از یک حالت منصفانه خارج بشه. رابطه جمع صفر بین بازیگران بازار ثانویه و بقیه جامعه هم حتی پیچیدهتر شده: دورههایی از سود زیاد مستقل از بازده بخش حقیقی جامعه و دورههایی از زیان شدید، مستقل از نرخ تورم //
که هر دو دوره صعود و نزول شدید هم تا حد خوبی به خاطر سیاستهای دولت (مثل دستکاری شدید نرخ بهره در هر دو جهت، ورود و خروج پول حقیقی، عرضه قطرهچکانی و آبشاری سهام جدید و ...) رخ داده است.
به نظرم مجموعه فعالان بازار ثانویه، در قدم اول باید به یک درک و تصویر روشن از رابطه این //
بخش با بخش حقیقی اقتصاد برسند تا بعد بتونند خواستههای روشن و منسجمی را شکل بدهند. چیزی که من در بحثها میبینم یک رفت و برگشت و چرخیدن بین دو تا رویکردی است که در اول توییت توضیح دادم.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
#1 رشتوی طولانی: پیچیدگی تحلیل و هدفگذاری سیاست نرخ بهره
اول از همه، نرخ بهره چیست؟ خب سه تا نرخ بهره داریم: ۱) بهره اسمی که همان نرخ تعیین شده توسط دولت است. ۲) بهره حقیقی که میشود تفاضل نرخ بهره اسمی و تورم و ۳) بهره «طبیعی» که قیمت و علامت کمیابی سرمایه در اقتصاد است. //
#2 مورد ۱ و ۲ معمولا شناخته شده هستند ولی نرخ بهره طبیعی چیست؟ یک تعریف این است که نرخ بهرهای است که، بدون مداخله دولت، «عرضه پسانداز» و «تقاضای سرمایهگذاری» را در جامعه برابر میکند. هر قدر نرخ طبیعی بالاتر باشد یعنی جامعه میخواهد به «تعویق مصرف» پاداش بزرگتری بدهد.
#3 خب در اقتصادهای توسعه یافته، نرخ بهره اسمی چه طور دستکاری میشود؟ در یک تصویر ساده، بانک مرکزی داراییهای کاغذی بانکهای تجاری (مثلا اوراق قرضه) را میخرد و به جایش بهشان اعتبار میدهد. وقتی بانکهای تجاری مازاد اعتبار داشته باشند، به هم قرض میدهند و این باعث کاهش نرخ
زاویه نگاه من به بازار مالی که در همه این سالها ترویجش کردم و خواهم کرد اینه: برای سرمایهگذار بلند عمده چیزی که مهمه و واقعیت داره، «مقدار حقیقی جریان پرداختهای نقدی آینده» است و بقیه چیزها حاشیه است. تمثیلم اینه: شما یه خونه داری که نشستی تو اتاق و داری کارت را میکنی. //
این اتاق مصداق «مطلوبیت مصرفی دارایی روی زمان» است. حالا تو کوچه یک عده هر لحظه دارن بحث میکنند که قیمت آپارتمان چنده. یک روز میره بالا، یک روز میره پایین. ولی اون بحثهای بیرون خونه (تمثیل بازار ثانویه)، هیچ اثر جدی روی مطلوبیت شما از نشستن و لذت بردن از اتاق کارت نداره.//
چند وقت محمد جان @MohaGhaderi لطف کرد و یه مقاله از کاکرین فرستاد برام که خیلی زیبا همین موضوع را با جزییات دقیقتر توضیح داده بود.
از این زاویه که ببینید، کسی که مثلا داره برای بازنشستگی در بازار سهام پسانداز میکنه و مثلا ۲۵ سال از بازنشستگی فاصله داره، اصلا به قیمت سبد //
یه سری نتیجه خیلی غیرشهودی ولی جالب در مورد مقرراتگذاری بهینه بازارهای مالی هست. مدل بنچمارک میگه «کلا تولید اطلاعات در مورد داراییها (مثلا آنالیستها) هیچ فایده اجتماعی نداره، چون خریداران بلاخره همه اون داراییها را خواهند خرید و جریان نقدی هم همونه.»//
حالا یک سری نتایج جدیدتر از این جلوتر میآن و میگن مقررات گذاشتن و مجبور کردن فروشندگان داراییها (مثلا شرکتهایی که IPO یا عرضه مجدد سهام میکنند) به این که شفافتر بشوند و مثلا اطلاعات زیادی تحویل بدهند، در اکثر شرایط حتی به «ضرر» کلیت خریداران و سرمایهگذارانه! چی؟ چرا؟
ادعا اینه که اجبار به تولید اطلاعات، شفافیت را در بازار ثانویه بیشتر میکنه و از ریسکها کم میکنه و در نتیجه قیمت داراییها در زمان عرضه بالاتر میره. خریداران نهایتا همون داراییها را تحویل میگیرند ولی پول بیشتری بابتش میدن.
یک جوری شهودش شبیه اینه که اگه برم میوهفروشی //
یک تعداد خوبی از دانشگاههای آمریکایی تو شهرهای صاف وسط کشور هستند که گفتم زمین خیلی ارزونه. قیمت زمین تو این شهرها گرادیان جالبی داره: اگر با ماشین ده دقیقه با دانشگاه فاصله داشته باشی، قیمت زمین تقریبا میشه همون «نزدیک صفر» که قبلا گفتم. حالا تو همون شهر اگر بخواهی نزدیک //
دانشگاه باشی، طوری که ماشین لازم نداشته باشی و مثلا بتونی با ۱۵-۲۰ دقیقه پیادهروی یا دوچرخهسواری کوتاه به دانشگاه برسی، قیمت زمین و خونه شروع میکنه به زیاد شدن و ممکنه یک دفعه خیلی گرون باشه. الگویی که قشنگ سازگار با تئوری اقتصاد منطقهای و شهریه: اون دوناتی که ده دقیقه//
با ماشین راهه، میشه یه سطح خیلی بزرگ که راحت جوابگوی تقاضا است. وقتی به حلقه دور کمپوس نگاه میکنیم میشه یه حد خیلی محدودی از زمین که براش تقاضای خیلی زیادی هست (این که با ماشین نخواهی بری امتیاز بزرگیه) و در نتیجه قیمتش خیلی میره بالا تا بازار پاک بشه. جور دیگر که نگاه //
منطق محاسبهام را کمی توضیح میدم (خیلی سرانگشتی است). ببینید من فرض کردم فرد در روز حدود ۲۵۰۰ کالری و کمابیش معادل پروتئین و ویتامین داخل جیره غذایی نظامی یا اضطراری را دریافت کنه. اگر مثلا برنج را به عنوان واحد شمارش بگیریم، این میشه معادل «دو کیلو برنج در روز». قیمت جهانی //
برنج حدود نیم دلار برای کیلو است که بگیم وقتی به مصرفکننده میرسه قیمت دو کیلوش بشه ۱.۵ دلار (تکرار میکنم: برنج را Currency محاسبه گرفتم به خاطر جهانی بودنش، کالری میتونه از گندم یا ذرت یا جو هم بیاد، کمابیش با قیمتی مشابه). توی آمریکا یک چیزی دیگه هم که بسیار ارزونه، شکره.//
البته نه لزوما شکر سفید بلکه مایعات حاوی قند! چرا؟ چون حجم عظیمی ذرت تولید و پردازش میشه که «شربت ذرت» یکی از محصولات اونه و خیلی ارزون در میآید. به این خاطر هم «نوشیدنیهای شیرین» به قیمت ارزونی در دسترسه. در طبقات کمدرآمد، آب میوههای خیلی شیرین، یکی از منابع تغذیه
بحثم اساسا راجع به «فقر» در آمریکا نبود ولی حالا که ناخواسته به اونجا کشیده شد، این تخمین «سرانگشتی» را بپذیرید: در جایی مثل آمریکا فقیرترین افراد - خصوصا اگر شغلی با حداقل حقوق داشته باشند - احتمالا در تامین سه چیز مشکل جدی ندارند: ۱) تغذیه پایه ۲) لوازم مصرفی با تولید انبوه //
(مثلا لوازم الکترونیک عادی یا پوشاک) و ۳) سرپناه (خصوصا در مناطق میانی آمریکا). دلیل اولی اینه که نسبت قیمت تغذیه پایه به دستمزد در اقتصادهای پیشرفته پایینه، شما با حداقل دستمزد حدود سه ساعت میتونید تقریبا همه نیاز غذایی «پایه» یک نفر برای یک هفته را تامین کنید. دلیل دومی //
اینه که به خاطر تولید انبوه اکثر این وسایل در کشورهایی مثل چین، نسبت دستمزد در کشورهای پیشرفته به قیمت جهانی کالاهایی مثل پوشاک و لوازم خانگی خیلی بالا رفته. دلیل سومی را قبلا مفصل توضیح دادم: زمین در میانه آمریکا تقریبا مفت است و خانه چوبی هم خیلی ارزان میتواند سر هم شود.//