آقای دکتر فرض کنیم که قصد دارید با اتوبوس از شهرى به تهران بیایید. راننده ای داریم که جاده را مثل کف دست می شناسه ولی اهل معصیت است و راننده دیگری که تازه کار است ولی بسیار متقی و اهل تدین. شما خانواده تون رو با کدام راننده راهی می کنید؟!
در این هنگام شهید بهشتی مکثی طولانی..
۲)
کرده سپس به علامت تایید نظر مهندس بازرگان، بزرگوارانه فرمودند آقا من دیگه صحبتی ندارم!
بالاخره تخصص بالاتر است یا تعهد و تقوا؟
هر چند بازرگان برنده این مناظره بود ولی این پارادوکس هیچ گاه برای شخص بنده حل نشد و همواره احساسم می گفت که قطعاً تقوا و تعهد بالاتر است!
تا اینکه
۳)
مطلب بسیار قشنگی دیدم از شهید چمران با این مضمون:
سئوال کردند آقای دکتر؛ تقوا بالاتر است یا تخصص؟ شهید چمران فرمودند :
" تقوا بالاتر است! ولی اگر کسی تخصص کاری را نداشته باشد و منصبی را قبول کند قطعاً انسان "بی تقوایی" است! "
۴)
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
تابستان۱۳۶۱ صدام برای برگزاریکنفرانس سران غیر متعهدها دربغداد پافشاری و تاکید داشت و چند ماه زودتر بنزهای تشریفات خریداری شده برای اجلاس را در اتوبان های بغداد به نمایش گذاشت
صبحگاه ۳۰ تیرماه ۱۳۶۱ آخرین پرواز عباس دوران بر فراز بغداد باجنگنده دوست داشتنیاش E3_F4۶۵۷۰ و
بمباران پالایشگاه الدوره بود
او ضمن نمایشی از عزت و شجاعت ، جنگندهٔ شعلهورش را با خشم و کین بر قلب دشمن فرود آورد تا خواب صدام را پریشان کرده و میزبانی اجلاس سران غیرمتعهد ها را از او بگیرد.
این عملیات برای جمهوری اسلامی از نظر سیاسی بسیار مهم بود ، اگر کنفرانس سران کشورهای
۲)
غیرمتعهد در بغداد برگزار می شد صدام به مدت ۸سال ریاست آن را به عهده میگرفت . تنها راهی که میشد از برگزاری کنفرانس جلوگیری کرد ، ناامن نشان دادن بغداد بود. عباس با این حرکت شهادت طلبانهاش باعث شد که این اجلاس به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشود.
دکتر حاج حسین توکلی از شاگردان عارف بالله شیخ رجبعلی خیاط، نقل می کند:
روزی من از مطب دندان سازی خود حرکت کردم که جایی بروم، سوار ماشین شدم، میدان فردوسی یا پیش تر از آن ماشین نگه داشت، جمعیتی بالا آمد، سپس دیدم راننده زن است...
نگاه کردم همه زن هستند همه یک شکل و یک لباس! دیدم بغل دستم هم زن است!
خودم را جمع کردم و فکر کردم اشتباهی سوار شده ام. این اتوبوس کارمندان است.
اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد، آن زن که پیاده شد همه مرد شدند! با این که ابتدا بنا نداشتم پیش شیخ بروم از ماشین که پیاده شدم
۲)
{جهت روشن شدن قضیه}
رفتم پیش مرحوم شیخ، قبل از این که من حرفی بزنم شیخ فرمود:
«دیدی همه مردها زن شده بودند! چون مردها به آن زن توجه داشتند، همه زن شدند!»
بعد گفت:
«وقت مردان هر کس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم می شود، ولی محبت امیرالمومنین (ع) باعث نجات می شود»
شیر صحرا لقب که بود؟
فرمانده ای که صدام شخصا برای سرش جایزه تعیین کرد.
وی فقط با هشت نفر کلاه سبز در دشت عباس کاری کرد که رادیو عراق اعلام کردکه یک لشکر از نیروهای ایرانی در دشت عباس مستقرشده است.
درسال 1335 وارد ارتش شد سریعا به نیروهای ویژه پیوست.
فارغ التحصیل اولین
دوره رنجری درایران بود.
دوره سخت چتربازی و تکاوری را در کشور اسکاتلندگذراند.
دراسکاتلند در مسابقه نظامی بین تکاوران ارتشهای جهان اول شد وقدرت خود وایران رابرخ کشورهای صاحب نام کشاند.
وی اولین کسی بود که در دفاع مقدس نیروهای عراقی را به اسارت گرفت ،او طی نامه ای بصدام او رابه
۲)
نبرد در دشت عباس فراخواند صدام یک لشکر بفرماندهی ژنرال عبدالحمید معروف به دشت عباس فرستاد ،عبدالحمید کسی بود که در اسکاتلند از این ایرانی شکست خورده و هفتم شده بود،پس ازنبردی نابرابر و طولانی عراقیها شکست خورده و او شخصا ژنرال عبدالحمید را اسیرکرد.
علامه محمد تقی جعفری(ره) می گفت:
برخي از جامعه شناسان برتر دنيا در دانمارک جمع شده بودند تا در مورد«ارزش واقعي انسان» بحث کنند
هر کدام از آنها معيارهاي خاصي ارايه دادند
هنگامي که نوبت به بنده رسيد، گفتم:
اگر ميخواهيد بدانيد يک انسان چقدر ارزش دارد
ببينيد به چه چيزي علاقه و عشق میورزد
کسي که عشقش يک آپارتمان است، در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است.
کسي که عشقش ماشينش است، ارزشش به همان ميزان است
اما کسي که عشقش خدای متعال است، ارزشش به اندازه خداست
علامه گفت: وقتي جامعه شناسان سخنان من را شنيدند براي چند دقيقه
۲)
روی پای خود ايستادند و کف زدند.
هنگامي که تشويق آنها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزيزان، اين کلام از من نبود، بلکه از شخصي به نام علی (ع) است
آن حضرت در نهجالبلاغه مي فرمايند: «قِيمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ»
«ارزش هر انساني به اندازه چيزی است که دوست میدارد"
منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد.
نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست.
برُّ و بر نگاهم می کرد.
به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود
گفتم: این گنجشک گرسنه است.
بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش ریختم و برگشتم.
نخورد.
یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من، برو خمپاره می خوری ها، پرید.
چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست.
یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد.
۲)
پريد و رفت، چند لحظه بعد، باز دوباره برگشت.
همان نقطه نشست.
پریدم داخل سنگر، گفتم: بچه ها سر نیزه، یکی بیلچه آورد، یکی با سر نیزه زدیم به زمین، چند لحظه بعد، پوتین خون گرفته ای، پیدا شد، بیشتر کندیم…
بعثیهای ملعون، چهل و هشت شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند.