علامه محمد تقی جعفری(ره) می گفت:
برخي از جامعه شناسان برتر دنيا در دانمارک جمع شده بودند تا در مورد«ارزش واقعي انسان» بحث کنند
هر کدام از آنها معيارهاي خاصي ارايه دادند
هنگامي که نوبت به بنده رسيد، گفتم:
اگر ميخواهيد بدانيد يک انسان چقدر ارزش دارد
ببينيد به چه چيزي علاقه و عشق میورزد
کسي که عشقش يک آپارتمان است، در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است.
کسي که عشقش ماشينش است، ارزشش به همان ميزان است
اما کسي که عشقش خدای متعال است، ارزشش به اندازه خداست
علامه گفت: وقتي جامعه شناسان سخنان من را شنيدند براي چند دقيقه
۲)
روی پای خود ايستادند و کف زدند.
هنگامي که تشويق آنها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزيزان، اين کلام از من نبود، بلکه از شخصي به نام علی (ع) است
آن حضرت در نهجالبلاغه مي فرمايند: «قِيمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ»
«ارزش هر انساني به اندازه چيزی است که دوست میدارد"
۳)
وقتي اين کلام را گفتم، دوباره به نشانه احترام به وجود مقدس اميرالمؤمنين عليهالسلام از جا بلند شدند.
۴)
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد.
نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست.
برُّ و بر نگاهم می کرد.
به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود
گفتم: این گنجشک گرسنه است.
بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش ریختم و برگشتم.
نخورد.
یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من، برو خمپاره می خوری ها، پرید.
چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست.
یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد.
۲)
پريد و رفت، چند لحظه بعد، باز دوباره برگشت.
همان نقطه نشست.
پریدم داخل سنگر، گفتم: بچه ها سر نیزه، یکی بیلچه آورد، یکی با سر نیزه زدیم به زمین، چند لحظه بعد، پوتین خون گرفته ای، پیدا شد، بیشتر کندیم…
بعثیهای ملعون، چهل و هشت شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند.
آقای دکتر محمد اسدی گرمارودی در کتاب ( نقش غدیر در کمال انسان ها) مینویسد
به جرج جرداق صاحب کتاب (الامام علی صوة العدالة الانسانیة) گفتند: شما یک مسیحی هستی و خیلی هم مذهبی نیستی چه شد که در مورد حضرت علی (ع ) کتاب نوشتی؟
هنگامی که کتاب (الغدیر) را نوشت چند جلد از کتاب را برای من فرستاد.
یک نامه هم نوشت و گفت آقای جرد جرداق شما یک حقوقدان و وکیل دادگستری هستی، نه شیعه هستی و نه سنی که بگوییم طرفداری میکنی. کار تو دفاع از مظلوم است.
ما با اهل سنت بر سر علی(ع) دعوا داریم ما می گوییم:
۲)
حق با علی (ع) است آنها میگویند نه ، حالا این چند جلد کتاب( الغدیر) را به عنوان پرونده مطالعه کنید .
تمام مدارک هم از اهل سنت است.
من از شیعه چیزی در آن ننوشته ام.
شما هم در حد یک وکیل دادگستری قضاوت خود را برای من بنویسید.
میگوید : من دیدم وقتی انسانی مرا به عنوان...
درزمانهای قدیم تاجری برای خرید کنیز به بازار برده فروشان رفت ومشغول گشت ونماشای حجره هاشد
به حجره ای رسیدکه برده ای زیبا دران برای فروش گذارده واز صفات نیک وتواناییهای او هم نوشته بودند ودر اخر هم گفته بود ند
اگر بهترازاین را هم بخواهید داریم به حجره بعدی
مرا جعه فرمایید
در حجره بعدی هم کنیزی زیبا با خصوصیات خوب وتواناییهای بسیار درمعرض فروش بود وضمنا بربالای سر اوهم همان جمله قبلی که اگر بهتر ازاین را می خواهید به حجره بعدی مراجعه نمایید نوشته شده بود
تاجر که حریص شده بود از حجره ای به حجره دیگر می رفت وبرده ها را تماشا می نمود ودر نهایت هم
۲)
همان جمله را می دید.
تا اینکه به حجره ای رسید که هرچه دران نگاه کرد در ان برده ای ندید فقط در گوشه حجره آینۀ تمام نمای بزرگی را نهاده بودند خوب دقت کردوناگهان خودش را تمام وکمال در ایینه دید
دستی برسر وروی خود کشید
قصه ها و داستان ها برای بیدار کردن ما از خواب نوشته شده اند ، ولی ما یک عمر از آنها برای خوابیدن استفاده کرده ایم...
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حکایت نقد حال ماست آن
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺩﻩ ﺑﻪ اسم مش مراد به ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺷﺐ ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ
روزی #امام_جواد (ع) از بغداد به سمت مدينه مي رفت
عده ای برای خداحافظی با حضرت ايشان را بدرقه می کردند
تا اينکه امام هنگام غروب در راه کوفه به منزلگاهی به نام مسيب رسيدند و در آنجا داخل مسجدی قديمی شدند تا نماز مغرب را بخوانند
در صحن مسجد درخت سدری بود که همیشه خشک و
بدون میوه بود .
امام مقداری آب خواست و کنار آن درخت وضو گرفت _ به طوری که آب وضوی حضرت به ريشه درخت رسيد
نماز مغرب را در آن مسجد به جماعت خواندند . حضرت در رکعت اول پس از سوره ی حمد ، سوره « نصر » را قرائت کرد و در رکعت دوم پس از سوره ی حمد ، سوره توحيد را خواند و قبل از...
۲)
رکوع، قنوت گرفته و رکعت سوم را نيز خوانده و تشهد و سلام گفت.
حضرت بعد از نماز اندکی نشستند و به ذکر خدا مشغول شدند و پس از آن چهار رکعت نماز مستحبی [ نافله ی نماز مغرب ] به جا آورد و بعد از نماز ، دو سجده ی شکر به جا آوردند .
سپس با مردم خداحافظی کردند و رفتند .
فردا صبح...