دادگاه#حمید_نوری
رشته توئیت
۱-سی‌و‌یکمین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری در دادگاه استکهلم، روز سه‌شنبه ۱۹ اکتبر/۲۷ مهر برگزار می‌شود. در این جلسه ویدا رستم‌علیپور و لادن بازرگان در مقام شاکی و بازمانده قربانیان اعدام‌های سال ۶۷ شهادت خواهند داد. ویدا رستم‌علیپور که⬇️
۲-برادر خود پرویز رستم‌علیپور و همسرش مجید ایوانی را در جریان اعدام‌های سال ۶۷ از دست داده است، پیش از این و در دادگاه نمادین ایران‌تریبونال، درباره اعدام همسرش گفته است: «مجید از هواداران چریک‌های سازمان فدایی خلق-اقلیت بود و در آبان ماه سال ۶۴ در خیابان دستگیر شد. جرمش⬇️
۳-دگراندیشی و مارکسیست بودن بود. تا مدت‌ها نمی‌دانستیم که در کدام زندان است. بالاخره بعد از چند ماه پدر و مادرش موفق به ملاقات با او شدند. می‌گفتند به شدت لاغر شده بود و نمی‌توانسته سرپا بایستد. در سال ۶۵ به او ۱۵سال حکم دادند. نمی‌دانستم خوشحال باشم یا ناراحت. در جمهوری اسلامی⬇️
۴-همین که حکم اعدام نگیری، خوشحال کننده است. مجید در کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ به همراه دوستانش به دار آویخته شد. نه لباس‌های او را به ما دادند، نه جسد و نه قبرش را.»
شهادت ویدا رستم‌علیپور از اینجا به شکل زنده قابل شنیدن و پیگیری است:
۵-در آغاز جلسه امروز، پس از صحبت‌های مقدماتی توماس ساندر، رئیس دادگاه، بنک هسلبری، وکیل مشاور ویدا رستم‌علیپور به معرفی موکلش می‌پردازد و می‌گوید گرچه برادر او هم اعدام شده، اما شهادتش درباره همسرش، مجید ایوانی خواهد بود. او از جمله می‌گوید ویدا رستم‌علیپور پس از دستگیری همسرش⬇️
۶-در سال ۶۴، از ایران خارج می‌شود و خودش را به سوئد می‌رساند. او که در ایران زندگی مخفی داشته، در زمان اعدام همسرش در سوئد بوده است. مجید ایوانی در حالی اعدام می‌شود که ۱۵ سال حکم زندان گرفته بوده و در حال گذراندن دوران حبسش بوده. به گفته وکیل مشاور، ویدا رستم‌علیپور و شش⬇️
۷-برادر و خواهرش، همگی از هواداران سازمان‌های چپ بوده‌اند. بعد از صحبت‌های وکیل مشاور، رئیس دادگاه از دادستان می‌خواهد که روند بازپرسی از ویدا رستم‌علیپور را آغاز کند. دادستان پس از صحبت درباره برخی مدارک ارائه شده به دادگاه، روند سوال و جواب از ویدا رستم‌علیپور را آغاز می‌کند.⬇️
۸-ویدا رستم‌علیپور در پاسخ به اولین سوال دادستان درباره نحوه آشنایی با مجید ایوانی و زندگیشان پیش از دستگیری او می‌گوید: «من و مجید در تهران با‌ هم آشنا شدیم و ازدواج کردیم. هر دو هوادار سازمان فداییان خلق-اقلیت بودیم. ما مجله پخش می‌کردیم و تلاش می‌کردیم به مردم درباره حقوقِ⬇️
۹-حداقلیشان آگاهی بدهیم. برای مثال در کشور ما کارگران و کارمندان ممکن است ماه‌ها حقوق نگیرند اما حق اعتراض و تحصن ندارند. ما در این زمینه‌ها کار می‌کردیم.»
- همسرتان چه‌کاره بود؟
- دانشجوی رشته زبان انگلیسی بود در دانشگاه.
- شما زمان دستگیری او کجا بودید و چه می‌کردید؟
در پاسخ⬇️
۱۰-در پاسخ به این سوال دادستان، ویدا رستم‌علیپور می‌گوید: «موقع دستگیری او من آنجا نبودم. روز ۱۳ آبان ۶۴، او قراری داشت که باید می‌رفت. قبل از قرارها ما با هم صحبت می‌کردیم که اگر دستگیر شد ما باید ظرف چند ساعت خانه را خالی کنیم. مجید سر قرار رفت و دیگر برنگشت. من هم مجبور شدم⬇️
۱۱-خانه را خالی کنم.»
او در ادامه می‌گوید: «وقتی مجید به خانه برنگشت، مجبور شدم به پدر و مادرش خبر بدهم تا پیگیر وضعیتش باشند. البته همزمان با مجید، برادر من، پرویز هم دستگیر شد. برای همین پدر و مادر من و پدر و مادر مجید با هم به زندان‌های مختلف می‌رفتند تا از آنها خبر بگیرند.⬇️
۱۲-بعد از چندین ماه بی‌خبری و در حالی که زندان‌های مختلف خبری از آنها نمی‌دادند، به پدر و مادرهای ما گفتند که هر دوی آنها در زندان اوین هستند. در نهایت هم فروردین سال ۶۵ وقت ملاقات گرفتند؛ مادر من با برادرم پرویز و مادر مجید، با او.»
دادگاه #حمید_نوری
شهادت #ویدا_رستم‌علیپور
۱۳-دادستان از ویدا رستم‌علیپور می‌پرسد: «در این فاصله شما کجا بودید؟»
- من در سوئد بودم و بیشتر با مادرم تماس داشتم. او از مادر مجید به من خبر می‌داد.
- پس این موارد را مادر شما برایتان تعریف کرده؟
- بله!
- چه اطلاعات دیگری به شما‌ دادند؟
- مادرش به مادرم گفته بود که در آن⬇️
۱۴-ملاقات اول حال مجید خیلی بد بوده و دو پاسدار او را آورده‌اند برای ملاقات. بعد از چندین ماه هم او به مادرش گفته بود ۱۵ سال حکم گرفته.
دادستان می‌پرسد: «می‌دانید به چه اتهامی به او ۱۵ سال حبس دادند؟»
ویدا رستم‌علیپور در پاسخ می‌گوید: «به اتهام مارکسیست و برابری‌طلب بودن. هر کس⬇️
۱۵-در ایران دگراندیش باشد و از جنس جمهوری اسلامی نباشد، با او برخورد می‌شود و ممکن است زندانی و حتی اعدام شود.»
- آن‌طور که من فهمیدم هم شما و هم همسرتان عضو سازمان فداییان بوده‌اید. درست است؟
- او و من جزء سازمان فداییان بودیم اما فداییان اکثریت دارد و اقلیت. ما اقلیتی بودیم و⬇️
۱۶-علیه جمهوری اسلامی فعالیت می‌کردیم.
ویدا رستم‌علیپور در ادامه می‌گوید: «بعد از اینکه مجید خبر از حکم ۱۵ سال حبسش می‌دهد، هر‌ دو هفته یک بار ملاقات داشته‌اند تا اینکه از اواخر سال ۶۶ دیگر ملاقات‌ها کمتر می‌شود و از اردیبهشت ۶۷ دیگر ملاقات نداشته‌اند. یعنی بعد از آخرین باری که⬇️
۱۷-می‌روند و ملاقات انجام می‌شود، وقتی به زندان مراجعه می‌کنند، به آنها گفته می‌شود دیگر ملاقاتی در کار نیست. پدر و مادرهای دیگر هم آنجا می‌گویند ملاقات‌ها را در دیگر زندان‌ها هم قطع کرده‌اند و گویا مسأله‌ای‌ درون زندان‌ها‌ در جریان است. والدینِ نگران به زندان‌های مختلف می‌روند⬇️
۱۸-اما خبری نمی‌شود تا اینکه پس از چندین ماه بی‌خبری با پدر و مادر من (برای برادرم) و با پدر و مادر مجید (برای او) تماس می‌گیرند که بچه‌هایتان را اعدام کرده‌ایم؛ بیایید وسایلشان را بگیرید. وقتی می‌روند، چند تکه لباس در یک ساک به آنها تحویل می‌دهند. مادرهای ما می‌پرسند که جسدشان⬇️
۱۹-یا قبرشان کجاست، که پاسخی نمی‌گیرند و به آنها می‌گویند قبر و جسدی در کار نیست و اجازه برگزار کردن مراسم سوگواری هم ندارید …. مادر من از قول مادر مجید برایم تعریف کرد که آنها چند تکه لباس و وسایل خصوصی‌ او را تحویل گرفته‌اند و من دیگر از آنها اطلاع خاصی درباره مجید نگرفتم.»⬇️
۲۰-ویدا رستم‌علیپور در اما می‌گوید: «آنچه ما بعدتر فهمیدیم -هم در مورد مجید و هم در مورد همسر خواهرم که او هم اعدام شده است-این است که گفته می‌شود آنها در خاوران دفن شده‌اند. این مکان را قبلا “لعنت‌آباد” می‌گفتند که معنای بدی دارد اما بعد پدر و مادرها و خانواده‌های اعدام‌شدگان⬇️
۲۱-نام آن را به گلزار خاوران تغییر دادند. همان‌طور که گفتم، ما بعدا فهمیدیم که برادر من و همسرم را همانجا و به شکل دسته‌جمعی دفن کرده‌اند.»
ویدا رستم‌علیپور در اینجا قدری منقلب می‌شود.
دادستان در ادامه از او می‌پرسد: «بر اساس آنچه شما تا به حال گفته‌اید، پدر و مادر شما و⬇️
۲۲-پدر و مادر مجید با هم در ارتباط بوده‌اند، اما آیا شما خودتان هیچ ارتباط و تماس مستقیمی با پدر و مادر مجید داشتید؟»
- من با مادرم تماس داشتم اما گفتم، در ایران جوی بود که بعد از اعدام اجازه نمی‌دادند عزاداری بکنند برای فرد اعدام شده. پدر و مادرها هم اگر فرزند جوان‌تر داشتند،⬇️
۲۴-خیلی می‌ترسیدند که بلایی سر دیگر بچه‌هایشان بیاورند. والدین مجید هم خیلی ترسیده بودند و به همین دلیل تماس زیادی با من نداشتند. … اطلاعاتی که پس از اعدام مجید به آنان داده بودند این بوده که مجید مرتد بوده، مارکسیست بوده و به همین دلیل اعدامش کرده‌اند.
دادگاه #حمید_نوری
۲۵-در اینجا رئیس دادگاه می‌پرسد که این اطلاع چگونه به ویدا رستم‌علیپور رسیده؟
او در پاسخ می‌گوید که این اطلاعات را از طریق مادرش می‌گرفته و بعد از این دیگر هیچ اطلاعاتی از پدر و مادر مجید ایوانی نگرفته.
ویدا رستم‌علیپور همچنین می‌گوید: «رژیم اسلامی در زمان‌های مختلف روش‌های⬇️
۲۶-مختلف و متفاوتی را به کار گرفته است. در مورد همسر خواهر من هیچ حکمی به او ندادند. اعدامش کردند و بعد یک وصیت‌نامه از او تحویل دادند ….»
دادستان در واکنش به این صحبت ویدا رستم‌علیپور می‌گوید: «ما الان درباره رژیم حرف نمی‌زنیم. شما چه اطلاعات دیگری درباره همسرتان گرفتید و این⬇️
۲۷-اطلاعات را چگونه به دست آوردید؟»
- من بعد از اینکه از ایران خارج شدم، اطلاعات مربوط به همسرم را به سازمان‌های مختلف دادم. بعد هم در دادگاه ایران تریبونال شرکت کردم که در آن زندانیان جان‌به‌دربرده و برخی از خانواده‌ها بودند. بعد از شهادت من، یکی از شاهدان آنجا که در دهه ۶۰
۲۸-زندانی کشیده بود، آمد و برای من از مجید گفت.
دادستان می‌پرسد: «او چه کسی بود؟»
ویدا رستم‌علیپور: نامش رحمان درکشیده بود.
او در ادامه می‌گوید: «بعد هم یک نفر دیگر با من تماس گرفت و گفت در روز آخر که مجید را به کمیته مرگ برده‌اند، هم‌بند او بوده ….»
دادستان می‌پرسد او که بود؟
۲۹-ویدا رستم‌علیپور می‌گوید: «محمد ایزدجو. او برای من تعریف کرد که در اوین ما مجید هم‌بند بوده و بعد با هم آنان را به زندان گوهردشت فرستاده‌اند. او همچنین گفت روز ۹ شهریور، وقتی می‌خواسته‌اند مجید را برای اعدام ببرند، آنها همدیگر را در آغوش گرفته‌اند و با هم خداحافظی کرده‌اند.»⬇️
۳۰-ویدا رستم‌علیپور بار دیگر اندکی منقلب می‌شود اما این‌طور ادامه می‌دهد: «محمد ایزدجو چند ماه پیش وقتی من در جلسه‌ای درباره اعدام همسرم صحبت کردم، با من تماس گرفت و درباره مجید با مخ صحبت کرد.»
دادستان می‌پرسد: «شما اولین بار کی فهمیدید همسرتان به زندان گوهردشت منتقل شده است؟»⬇️
۳۱- ویدا رستم‌علیپور پاسخ می‌دهد: «من سال‌ها پیش و قبل از دادگاه “ایران تریبونال”، علیرضا امیدمعاف را در هلند دیدم. او که هم‌بند همسر من بوده، برای من تعریف کرد که چطور آنان را از زندان اوین به زندان گوهردشت منتقل کرده‌اند و من از آن زمان فهمیدم که مجید در زندان گوهردشت بوده.»⬇️
۳۲-دادستان در ادامه به مدارک “ایران تریبونال” رجوع می‌کند و می‌گوید که بر اساس این مدارک، مجید ایوانی هنگام اعدام ۲۹ ساله بوده ….
ویدا رستم‌علیپور می‌گوید: «نه! مجید هنگام دستگیری ۲۹ ساله و در زمان اعدام ۳۱ ساله بود.»
دادستان بار دیگر با ارجاع به مدارک ایران تریبونال می‌گوید:⬇️
۳۳-«بر اساس این مدارک ایران شما گفته‌اید که همسرتان در زندان اوین اعدام شده است ….»
ویدا رستم‌علیپور: من آنجا اشتباه نوشتم. مدارک مجید را من خودم برای ایران تریبونال فرستادم اما آنجا اشتباه گفتم.
دادستان: فکر می‌کنید چرا اشتباه گفتید؟
ویدا رستم‌علیپور: ما تا پیش از آن دادگاه،⬇️
۳۴-فرصتی برای ابراز خودمان و بیان آنچه بر سرمان آمده، پیدا نکرده بودیم. من آنجا می‌خواستم همه حرف‌هایم را بزنم و حرف زدن در مقابل جمع هم استرس‌زاست و آدم می‌تواند اشتباه کند. فکر می‌کنم چون مادر مجید آخرین بار او را در زندان اوین دیده و این در ذهن من بوده، احتمالا چنین اشتباهی⬇️
۳۵-کرده‌ام.
دادستان در ادامه می‌پرسد: «لیستی در ایران تریبونال وجود دارد که در آن محل اعدام مجید، زندان گوهردشت نوشته شده. می‌دانید این اطلاعات را چه کسی داده؟»
ویدا رستم‌علیپور در پاسخ می‌گوید: «خودم دادم. اما گفتم، وقتی آدم جایی می‌نشیند و استرس دارد ممکن است اشتباه بگوید.»⬇️
۳۶- دادستان از ویدا رستم‌علیپور می‌پرسد: «شما درباره اسامی‌ای در کتاب سیاه صحبت کردید. این اطلاعات را چه کسی داده؟»
- محمد ایزدجو.
- اما آنجا نام به صورت “مجید ایرانی” ثبت شده ….
- این احتمالا اشتباه تایپی بوده. در کتاب جدیدی که منتشر کرده‌اند نام او به درستی مجید ایوانی آمده.⬇️
۳۷-به دنبال این پاسخ ویدا رستم‌علیپور، دادستان می‌گوید دیگر سوالی ندارد. رئیس دادگاه درباره نام‌هایی که از سوی شاکی مطرح شدند از دادستان سوال می‌کند و او می‌گوید که آنها هم قرار است شهادت بدهند.
سپس رئیس دادگاه از بنک هسلبری، وکیل مشاور ویدا رستم‌علیپور می‌خواهد‌ که سوالاتش را⬇️
۳۸-مطرح کند.
او ابتدا می‌گوید که کسان دیگری هم در آینده درباره مجید ایوانی در دادگاه شهادت خواهند داد. سپس از ویدا رستم‌علیپور می‌پرسد: «آیا مادر خود شما هم در زندان با مجید ملاقات کرده بود؟»
ویدا رستم‌علیپور‌ در پاسخ می‌گوید: «بله! یک بار او را دیده بود. مجید خواسته بود که⬇️
۳۹-مادرم به ملاقات او برود تا برای من پیغام بفرستد ….»
ویدا رستم‌علیپور در ادامه با بغضی سنگین می‌گوید: «مجید خواسته بود به من بگوید ناراحت نباشم. خواسته بود من راضی باشم که او بر سر موضعش ایستادگی کرده .…»
وکیل مشاور می‌پرسد:⬇️
دادگاه #حمید_نوری
شهادت #ویدا_رستم‌علیپور
۴۰-«یادتان می‌آید این ملاقات چه زمانی انجام شده بوده؟»
ویدا رستم‌علیپور: نه! اطلاعی در مورد زمان آن ندارم ….
- آیا مادر یا مادر همسرتان در مراجعه به زندان‌های مختلف، نامی از حمید عباسی (#حمید_نوری) شنیده بودید؟
- من نام‌های زیادی از مادرم شنیده بودم: نیری، حاج کربلایی، حاج محمود
۴۱-… و یکی دو بار هم نام عباسی را از او شنیده بودم.
- در چه ارتباطی نام عباسی را آورده بودند؟
- دقیقا یادم نیست اما وقتی به زندان‌ها سر می‌زدند، با آنها برخورد می‌شد. او می‌گفت حاج‌کربلایی خیلی سرشان داد می‌زده. یکی دو بار هم نام عباسی را آورد.
وکیل مشاور ویدا رستم‌علیپور در⬇️
۴۲-ادامه از او می‌پرسد: «خیلی کوتاه می‌گویید که اعدام همسرتان چه تأثیری روی شما و زندگیتان گذاشته؟»
ویدا رستم‌علیپور می‌گوید: «۳۳ سال پیش همسر و برادر من را کشتند و در گورهای دسته‌جمعی گذاشتند. (گریه می‌کند) در واقع آنها را کشتند اما زندگی ما را از ما گرفتند. ما اگر شادی می‌کنیم،
۴۳-شادیمان زودگذر است و عمقی ندارد ….»
ویدا رستم‌علیپور با ضمن اینکه اشک می‌ریزد و گریه‌اش شدیدتر شده، می‌گوید: «برادر من را کشتند و به جایش یک ساعت به من دادند. همسر دلبند من را، عشق من را کشتند و به من یک حلقه دادند. شما باید عکس او را ببیند چون نام به تنهایی کافی نیست ….»⬇️
۴۴-او در ادامه در پاسخ به سوال وکیل مشاورش در مورد اینکه آیا در این سال‌ها کمک حرفه‌ای گرفته است یا نه، می‌گوید: «من وقتی به سوئد آمدم، اول دکتر نمی‌رفتم اما یک بار سرما خوردم و رفتم پیش دکتر. به من گفت سرما خورده‌ای و من همین‌طور گریه می‌کردم. او پرسید که آیا در خانه کسی تو را⬇️
۴۵-آزار می‌دهد و اذیت می‌کند؟ من برایش تعریف کردم که برادرم را اعدام کرده‌اند، که همسرم را اعدام کرده‌اند. او من را شنید و گفت که باید بروی پیش روان‌شناس. من به روان‌شناس مراجعه کردم و یک سال با او حرف زدم. او به من گفت که باید این اتفاق را بپذیرم. باید بپذیرم که همسر و برادرم را
۴۶-از دست داده‌ام ….»
با پایان صحبت‌های ویدا رستم‌علیپور، وکیل مشاور او می‌گوید که دیگر سوالی ندارد. رئیس دادگاه از دیگر وکیلان مشاور و وکیلان مدافع #حمید_نوری می‌پرسد که آیا آنها سوالی از شاکی دارند؟
یکی از وکیلان مدافع نوری می‌گوید که سوال دارد. او با اجازه رئیس دادگاه از⬇️
۴۷-ویدا رستم‌علیپور می‌پرسد: «شما درباره علیرضا امیدمعاف صحبت کردید و از دیدار با او گفتید. آیا پیش از دادگاه ایران تریبونال او را دیدید؟»
- بله!
- آیا در بازجویی نزد پلیس سوئد هم این را گفته بودید؟ یعنی آیا گفته‌اید که علیرضا امیدمعاف را در هلند دیده‌اید و با او درباره اعدامِ⬇️
۴۸-همسرتان صحبت کرده‌اید؟
- بله، اما چون نمی‌دانستم که آیا او می‌خواهد در دادگاه [#حمید_نوری] شرکت بکند یا نه، او را به شکل مخفف و به صورت “علی امید” معرفی کردم.
وکیل مشاور نوری می‌گوید: «من پرسیدم چون اسم او را در سندها ندیده‌ام.»
او در ادامه می‌پرسد: «آیا اطلاعاتی که از آقای⬇️
۴۹-ایزدجو می‌گیرید، بعد از بازجویی پلیس است؟»
ویدا رستم‌علیپور می‌گوید: «بله!»
وکیل مدافع #حمید_نوری سپس درباره اسناد دادگاه ایران تریبونال سوال می‌کند. او می‌گوید: «شما امروز در اینجا گفتید که محل اعدام همسرتان را به اشتباه زندان اوین گفته‌اید. اما تا جایی که من فهمیدم، در⬇️
۵۰-روند برگزاری دادگاه ایران تریبونال، شاهد ابتدا یک شهادت کتبی ارائه می‌داده و بعد هم شهادت شفاهی‌اش را ارائه می‌‌کرده است. شما در شهادت کتبی‌تان نوشته‌اید مجید در زندان اوین اعدام شده است. شما گفتید ممکن است فرد هنگام حرف زدن استرس بگیرد و اشتباه کند اما شما کتبا نوشته‌اید⬇️
۵۱-‌همسرتان، مجید ایوانی، در زندان اوین اعدام شده است و موقع نوشتن احتمالا استرس نداشته‌اید ….»
وکیل مدافع #حمید_نوری در ادامه می‌گوید: «… دادستان لیستی از ایران تریبونال ارائه داد و شما گفتید که این اطلاعات را شما داده‌اید. درست است؟»
ویدا رستم‌علیپور: بله!
وکیل نوری می‌گوید:
۵۲-«شما الان گفتید که مجید در زمان دستگیری ۲۹ ساله و در زمان اعدام ۳۱ ساله بوده اما در مدارک مورد نظر نوشته شده که او در ۳۲ سالگی اعدام شده است ….»
ویدا رستم‌علیپور می‌گوید: «بله، ممکن است این‌طور نوشته باشم اما فرقی نمی‌کند. مجید متولد سال ۱۳۳۵ بود که در سال ۱۳۶۴ دستگیر و در⬇️
۵۳-سال ۱۳۶۷ اعدام شد. اگر بخواهم بر اساس تاریخ میلادی بگویم او در سال ۱۹۵۶ متولد و در سال ۱۹۸۸ اعدام شد.»
پس از این پاسخ، وکیل مدافع #حمید_نوری هم می‌گوید که دیگر سوالی از ویدا رستم‌علیپور ندارد. دادستان در پاسخ به سوال رئیس دادگاه که آیا کس دیگری سوالی دارد یا نه، می‌گوید که یک
۵۴-سوال تکمیلی دارد.
او از ویدا رستم‌علیپور می‌پرسد: «آیا شما یادتان می‌آید که در بازپرسی پلیس درباره “علی امید” صحبت کرده باشید؟»
ویدا رستم‌علیپور: بله!
- وقتی که بحث علی امید بود شما چه گفتید؟
- در اداره پلیس گفتم او را در هلند ملاقات کردم و درباره همسرم با او صحبت کردم.⬇️
۵۵-دادستان در ادامه می‌گوید: «من فقط این سوال را مطرح کردم تا به وکیلان مدافع [#حمید_نوری] یادآوری کنم که این نام چندین بار در اسناد و مدارک آمده است.»
رئیس دادگاه می‌گوید منظور وکیل مدافع نوری این نبود که چنین نامی در اسناد نیامده. دادستان اما می‌گوید که وکیل نوری مشخصا گفت⬇️
۵۶-این نام در اسناد نیامده.
بحث کوتاهی میان رئیس دا‌دگاه، دادستان و وکیل مدافع #حمید_نوری در می‌گیرد و وکیل نوری می‌گوید منظورش چیزی نبوده که دادستان برداشت کرده است.
با پایان سوالات دادستان، رئیس دادگاه ختم سی‌و‌یکمین جلسه دادرسی دادگاه حمید نوری در نوبت صبح را اعلام می‌کند.⬇️
۵۷-نوبت بعدازظهر سی‌و‌یکمین جلسه دادگاه #حمید_نوری از ساعت ۱۳:۳۰ به وقت محلی در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم آغاز می‌شود و در این نوبت، لاله بازرگان، خواهر زندانی سیاسی اعدام شده در سال ۶۷، بیژن بازرگان، ضمن پاسخ دادن به سوالات دادستان و وکیلان مشاور و مدافع، شهادتش را ارائه خواهد کرد.
۵۸-نوبت بعدازظهر سی‌و‌یکمین جلسه رسیدگی به اتهامات #حمید_نوری در دادگاه استکهلم از ساعت ۱۳:۳۰ به وقت محلی آغاز می‌شود. در این جلسه لاله بازرگان، یکی از خواهران بیژن بازرگان، زندانی سیاسی اعدام شده در تابستان سال ۱۳۶۷، به ارائه شهادت خود می‌پردازد. لاله بازرگان پیش از این در⬇️
۵۹-گفت‌و‌گو با فرزاد صیفیکاران از رادیو زمانه (زمانه مدیا)، به بیان مواضع، نظرات و دیدگاه‌هایش درباره دادگاه #حمید_نوری پرداخته است. این گفت‌‌و‌گو روز ۲۰ مرداد سال ۱۴۰۰، پشت در محل برگزاری دادگاه نوری انجام شده است:
@LalehBazargan
@FSeifikaran

۶۰-لاله بازرگان در دادگاه #حمید_نوری درباره برادرش بیژن بازرگان شهادت می‌دهد.
بیژن بازرگان، سال ۱۳۳۸ در قوچان به دنیا آمد و موفق شد در ۱۶ سالگی دیپلم بگیرد. پدرش غضنفر بازرگان، او را برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی به انگلستان فرستاد و در لندن به جنبش دانشجویان ایرانی پیوست.⬇️
۶۱-بیژن بازرگان از فعالان «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور» و هوادار سازمان اتحادیه کمونیست‌های ایران بود. او بعد از انقلاب به ایران بازگشت و بلافاصله در کنکور شرکت کرد و توانست در رشته بهداشت صنعتی، در دانشکده پیراپزشکی دانشگاه تهران قبول شود.⬇️
دادگاه #حمید_نوری
۶۲-بیژن بازرگان تیر سال ۱۳۶۱ در فلکه اول آریاشهر تهران، هنگامی که برای قرار ملاقات با یک دوست به آنجا رفته بود، بازداشت شد. دستگیری بیژن بازرگان حدود شش ماه پس از درگیری مسلحانه «اتحادیه کمونیست‌های ایران» و نیروهای جمهوری اسلامی در جنگل‌های آمل اتفاق افتاد.⬇️
دادگاه #حمید_نوری
۶۳-او در این درگیری حضور نداشت و صرفا به اتهام هواداری از اتحادیه کمونیست‌های ایران بازداشت شده بود.
به گفته لادن بازرگان، پس از دستگیری برادرش، خانواده‌شان تا چهار ماه از وضعیت و محل نگهداری او بی‌اطلاع بودند. بیژن بازرگان دو سال بعد از دستگیری در دادگاهی با چشمان بسته و بدونِ⬇️
۶۴-حق داشتن وکیل و دفاع از خود، به ۱۰ سال زندان محکوم شد. او در حالی که حدود شش سال و نیم از دوران حبس خود را گذرانده بود، در سال ۶۷ بدون اطلاع قبلی در زندان گوهردشت کرج به همراه تعدادی دیگر از زندانیان سیاسی اعدام شد.
دادگاه #حمید_نوری
شهادت #لاله_بازرگان
radiozamaneh.com/512106/
۶۵-با آغاز جلسه ارائه شها‌دت لاله بازرگان، رئیس دادگاه از حاضران می‌خواهد سکوت را رعایت کنند. او یک بار دیگر این جمله را با عصبانیت تکرار می‌کند و از حاضران می‌خواهد که بلافاصله ساکت شوند.
توماس ساندر در ادامه به لاله بازرگان خوشامد می‌گوید و روند دادرسی را برای او توضیح می‌دهد.
۶۶-او از لاله بازرگان می‌پرسد که آیا سوالی دارد؟
لاله بازرگان می‌گوید که سوالی ندارد اما از نظام قضایی و مردم سوئد ممنون است که این فرصت را برای دادخواهی فراهم کرده‌اند: «این موضوع برای ما خیلی مهم است و قدردان آن هستیم.»
در ادامه بنک هسلبری، وکیل مشاور لاله بازرگان به معرفی او⬇️
۶۷-می‌پردازد. او در این معرفی می‌گوید که لاله بازرگان در سال ۲۰۰۱ به سوئد آمده و سوئدی بی‌نقصی صحبت می‌کند. او سپس به لاله بازرگان اشاره می‌کند و می‌گوید که او هم دو ماه در ایران زندانی بوده است. بنگ هسلبری می‌گوید که این خانواده شش برادر و خواهر هستند.
دادگاه #حمید_نوری
۶۸-وکیل مشاور لاله بازرگان سپس به معرفی بیژن بازرگان می‌پردازد و درباره او و سوابق تحصیلی و سیاسی‌اش برای دادگاه توضیح می‌دهد. او می‌گوید که بیژن بازرگان مسئول بخش انتشارات اتحادیه کمونیستی ایران بوده است. او در ادامه می‌گوید که یک هم‌حزبی بیژن بازرگان را لو می‌دهد و او را در یک
۶۹-قرار ساختگی دستگیر می‌کنند.
بنک هسلبری در ادامه می‌گوید که بیژن بازرگان در زندان‌های اوین و گوهردشت بوده است و سپس درباره روند اتهامی، احکام صادر شده برای او و اعدام مخفیانه‌اش صحبت می‌کند.
او به بیماری مفاصل بیژن بازرگان اشاره می‌کند و می‌گوید که خانواده او در این مورد⬇️
۷۰-بارها پیگیری کرده بودند و در این پیگیری‌ها به طور مستقیم به نیری و به شکل غیرمستقیم به ناصریان (نام مستعار محمد مقیسه) رسیده‌اند.
وکیل مشاور درباره گواهی فوت صادر شده برای #بیژن_بازرگان صحبت می‌کند و می‌گوید که در این گواهی، علت فوت قید نشده و تاریخ آن هم مربوط به یک روز بعد
۷۱-از تاریخی‌ست که ما باور داریم بیژن بازرگان در آن اعدام شده است.
پس از صحبت‌های وکیل مشاور، دادستان صحبت‌هایش را آغاز می‌کند و در ابتدا می‌گوید که روند دادرسی بر اساس چه اسناد و مدارکی خواهد بود. او به کتاب «آخرین فرصت گل» نوشته مهدی اصلانی اشاره می‌کند و همین‌طور گزارشی⬇️
۷۲-از سازمان عفو بین‌الملل و مواردی دیگر.
رئیس دادگاه از دادستان تشکر می‌کند و از او می‌خواهد که روند بازپرسی از لاله بازرگان را آغاز کند. دادستان به لاله بازرگان سلام می‌کند و می‌گوید که او یکی از دو دادستان این پرونده است. سپس از لاله بازرگان می‌خواهد که دیده‌ها و شنیده‌هایش⬇️
۷۳-را تفکیک کند و اگر از موضوعی مطمئن نیست، بگوید که مطمئن نیست.
دادستان سپس عکسی از بیژن بازرگان را به نمایش می‌گذارد و از لاله بازرگان می‌خواهد نام او را دقیق بگوید. لاله بازرگان می‌گوید: «نام او بیژن بازرگان بود. نام مستعاری هم نداشت.»
او درباره عکس به نمایش درآمده می‌گوید:⬇️
۷۴-«این عکس یکی از آخرین عکس‌های برادرم است که اگر اشتباه نکنم در خانه عمه ما گرفته شده. عکس با خواهرم لادن بازرگان است که در ایران تریبونال شهادت داد.»
دادستان سپس درباره کتاب «آخرین فرصت گل» و آشنایی بیژن بازرگان با مهدی اصلانی سوال می‌کند. لاله بازرگان می‌گوید: «خواهر من لاله
۷۵-در یکی از نشست‌های بزرگداشت اعدام‌شدگان سال ۶۷ با مهدی اصلانی صحبت کرد و از او پرسید که آیا بیژن بازرگان را می‌شناسد؟ او گفته بود که فکر می‌کند می‌شناسد اما تعریف روشنی از او ندارد. مهدی اصلانی گفته بود که می‌خواهد کتابی بنویسد و ما درباره بیژن به او اطلاعات دادیم. من آن زمان
۷۶-مهدی اصلانی را ندیدم اما بعدا او را دیدم و برای کتاب دوم او با او همکاری کردم ….»
دادستان در ادامه درباره محل زندگی خانواده بازرگان می‌پرسد. لاله بازرگان در پاسخ می‌گوید: «ما در تهران زندگی می‌کردیم. محل تولد برادر من قوچان است چون پدر من معلم فیزیک بود و وقتی تازه درسش را⬇️
۷۷-تمام کرده بود، کار را از آنجا آغاز کرده بود. بیژن تنها کسی‌ست از ما که در جایی غیر از تهران به دنیا آمده چون پدر و مادر من دوره کوتاهی در قوچان بودند و بعد به تهران آمدند و پدرم مدرسه خودش را داشت.»
دادستان در ادامه درباره سوابق سیاسی #بیژن_بازرگان سوال می‌کند و لاله بازرگان⬇️
۷۸-به این سوابق در قبل و بعد از انقلاب اشاره می‌کند.
لاله بازرگان سپس به جریان دستگیری برادرش اشاره می‌کند و می‌گوید: «سال ۶۱ بود و من بچه بودم. تلفن زنگ زد، برادرم یک روز قراری گذاشت و رفت بیرون و دیگر برنگشت. من فکر می‌کردم بعد از یکی دو هفته خبر از او گرفته‌ایم اما خواهرم⬇️
۷۹-می‌گوید چهار ماه طول کشیده که خبر دستگیری او به ما برسد. من آن زمان ۱۲ سالم بود. بعدا فهمیدم که مسئول انتشارات سازمان اتحادیه کمونیستی که او را گرفته بودند، زیر شکنجه با برادرم قراری سوخته می‌گذارد و پاسدارها سر قرار در خیابان گاندی برادرم را دستگیر می‌کنند.»
دادستان در ادامه
۸۰-از لاله بازرگان می‌پرسد که شما از کجا می‌دانید این یک قرار سوخته بود؟ آیا خودتان فهمیدید یا کسی به شما گفت؟
لاله بازرگان: هر دوش. من خودم آنجا بودم و همیشه دنبالش راه می‌افتادم. خودم شنیدم که گفت آقا چند وقتی‌ست خبری از شما نیست …. بعدتر هم از شنیده‌ها این‌طور فهمیدیم که او⬇️
۸۱-لو داده شده است. ما بی‌خبر از او خیلی نگران بودیم و پدر و مادرم به همه جا سر می‌زدند. مطمئن بودیم که او سر قرار سازمانی رفته است چون بچه‌ای نبود که غیر از آن برای خودش بیرون برود. همیشه خانه بود و سرش در کتاب بود یا شطرنج بازی می‌کرد.»
دادگاه #حمید_نوری
شهادت #لاله_بازرگان
۸۲-در ادامه جلسه دادگاه #حمید_نوری، لاله بازرگان در پاسخ به دادستان درباره بی‌اطلاعی از وضعیت برادرش می‌گوید: «… جمهوری اسلامی یک رژیم فاشیستی است که هر کاری دلش بخواهد می‌کند و پاسخگو نیست ….»
در واکنش به این گفته لاله بازرگان، حمید نوری فریاد می‌زند: «کسی اجازه توهین ندارد.⬇️
۸۳-اجازه توهین به جمهوری اسلامی ندارید. فاشیست جد‌ و آباد شماست ….»
دادستان از رئیس دادگاه می‌پرسد که آیا ادامه بدهد؟
رئیس دادگاه روند دادرسی را متوقف می‌کند و از حاضران در دادگاه می‌خواهد شأن دادگاه را رعایت کنند. او تأکید می‌کند تصمیم‌گیرنده دادگاه است و می‌خواهد افراد به ⬇️
۸۴-این موضوع توجه کنند.»
یک وکیل مشاور می‌گوید که کسی به #حمید_نوری توهین نکرد. لاله بازرگان هم می‌گوید که او توهینی به حمید نوری نکرده و درباره رژیم صحبت کرده است.
رئیس دادگاه می‌گوید که او در این مورد تصمیم می‌گیرد و کسی (نوری) اینجا از گفته شما احساس بدی پیدا کرده است.⬇️
۸۵-لاله بازرگان خطاب به رئیس دا‌دگاه می‌گوید که سعی می‌کند تا متوجه این موضوع باشد و به این مسأله توجه کند. به این ترتیب روند دادرسی از سر گرفته می‌شود.
روند شهادت لاله بازرگان درباره برادرش بیژن بازرگان در اینجا قابل تعقیب و شنیدن است:
دادگاه #حمید_نوری
۸۶-لاله بازرگان در ادامه می‌گوید در سال‌های زندان در مجموع پنج بار موفق شده است برادرش را ببیند: «ما در سال ۶۱-۶۲ به عنوان برادر و خواهر نمی‌توانستیم زندانی را ببینیم. من نمی‌دانم اسم یک چنین رژیمی چیست و چطور می‌توانم این را توضیح بدهم. بعدا ما سالی یک بار و برای ۱۰ دقیقه از پشت
۸۷-شیشه می‌توانستیم او را ببینیم. پدر من گوشش سنگین بود و درست متوجه صحبت‌های برادرم نمی‌شد اما وقت بیشتری به ا‌و نمی‌دادند. این ۱۰ دقیقه برای همه بود.»
لاله بازرگان در ادامه می‌گوید برادرش از بودن در زندان شکایت نمی‌کرده و حالش را خوب جلوه می‌داده: «برادر من خودش از انگلستان⬇️
۸۸-برگشته بود و پدرم از این موضوع ناراحت بود. اما بیژن چون خیلی کار سیاسی را دوست داشت شکایتی نمی‌کرد. او به یک بیماری مفصلی ناشناخته دچار بود و در ۱۶سالگی برای درمان به لندن رفته بود تا جراحی شود اما جراح گفته بود باید سن رشدش تمام شود. ما به همین دلیل هم خیلی نگرانش بودیم و⬇️
۸۹-من خودم یک بار برای او یک زانوبند برای او بردم اما نگذاشتند که او آن را داشته باشد ….»
لاله بازرگان به آخرین دیدار و ملاقات با برادرش در زندان گوهردشت اشاره می‌کند و می‌گوید که نهم فروردین ۱۳۶۷، وقتی ۱۸ ساله بوده، برای آخرین بار برادرش را دیده است.
او در ادامه می‌گوید:
۹۰-«۱۳ آذر ۶۷ مادرم می‌رود زندان گوهردشت و این تکه کاغذ را به او می‌دهند که روی آن نوشته: سه‌شنبه ۱۵ آذر، ساعت ۶:۳۰، درب اطلاعات، پدرش بیاید ….»
به گفته لاله بازرگان، وقتی پدرش به «زندان اوین» مراجعه می‌کند، به او می‌گویند پسرت را اعدام کردیم، بد بود، مرتد بود و جایش جهنم است:⬇️
۹۱- «پدرم می‌پرسد که او را به چه جرمی اعدام کردید؟ پاسخی نمی‌دهند. می‌گویند جسد و قبری هم در کار نیست و اجازه سوگواری هم ندارید.»
لاله بازرگان در ادامه می‌گوید محتویات ساکی که از بیژن بازرگان به پدرش تحویل داده‌اند، متعلق به او نبوده و با توجه به اینکه او فردی بسیار مرتب بوده،⬇️
۹۲-این موضوع عجیب است و به نظر می‌رسد که حتی فرصت جمع کردن ساک هم پیدا نکرده.
لاله بازرگان همچنین درباره سرنوشت ساعت #بیژن_بازرگان صحبت می‌کند و می‌گوید: «بیژن ساعتی داشت که برای ما خیلی مهم بود چون همه کارهای او روی ساعت بود. وقتی ساکش را تحویل دادند ما ساعتش را پیدا نکردیم و⬇️
۹۳-خیلی ناراحت شدیم. سال‌ها بعد و وقتی خواهرم لادن در دادگاه ایران تریبونال درباره برادرم بیژن صحبت می‌کند، بعد از صحبت‌هایش فردی به نام منوچهر نزد او می‌آید و می‌گوید که او ساعت بیژن را به یادگار نزد خود‌ نگه داشته است.»
لاله بازرگان در ادامه و در پاسخ به سوال دادستان می‌گوید که
۹۴-نمی‌تواند نام کامل منوچهر را بگوید چون نمی‌داند که او راضی به این کار است یا نه: «من ارتباطی با او ندارم و در این مورد نمی‌توانم بیشتر از نامش را بگویم.»
لاله بازرگان در ادامه شهادت خود‌ به آنچه بر برخی دیگر از خانواده‌ها گذشته است اشاره می‌کند و از جمله درباره برادران بهکیش⬇️
۹۵-(محمود و محمدحسین بهکیش) صحبت می‌کند. او می‌گوید که مادر بهکیش با مادرشان دوست صمیمی بوده و آنها زودتر از سرنوشت فرزندانشان که اعدام شده‌اند، مطلع می‌شوند.
لاله بازرگان سپس در مورد مدارکی که در مورد اعدام برادرش به دست آورده‌اند صحبت می‌کند. او می‌گوید که تا ۲۱ سال زیر بار⬇️
۹۶-باطل کردنِ شناسنامه برادرش نرفته‌اند تا اینکه بعد از مرگ پدر خانواده و برای انحصار وراثت مجبور می‌شوند موضوع را پیگیری کنند و این کار را انجام دهند: «با وکیل مراجعه کردیم و آنها گفتند کاغذی در مورد اعدام برادرم نمی‌دهند. ما گفتیم پس برگه‌ای بدهید که بازداشت شده است که دادند.⬇️
۹۷-اما در گواهی فوتی که برای برادرم صادر کرده‌اند و تاریخ مرگ او را ۶شهریور ۶۷ ثبت کرده‌اند، دلیل مرگ را ننوشته‌اند و جای آن خط کشیده‌اند. این تاریخ به نظر تاریخ درستی می‌رسد چون برادرم را ۵شهریور می‌برند پیش هیأت مرگ، از آنجا برش می‌گردانند به انفرادی و ۶شهریور اعدامش می‌کنند.»
۹۸-بخش پایانی سوالات دادستان از لاله بازرگان درباره گردنبندی‌ست که در کتاب مهدی اصلانی به آن اشاره شده است. لاله بازرگان این گردنبند را نشان می‌دهد و می‌گوید: «این گردنبند را برادرم بیژن در زندان برای من درست کرده بود و در یک ملاقات به شکل پنهانی و در پوشک بچه برای من فرستاد.»⬇️
۹۹-پس از پایان سوالات دادستان، بنک هسلبری، وکیل مشاور لاله بازرگان از او می‌خواهد تا درباره تأثیر اعدام برادرش بر‌ روی زندگی او و خانواده‌اش صحبت کند.
لاله بازرگان در پاسخ می‌گوید: «با کلمه نمی‌توان گفت و آنچه را در این سال‌ها بر ما گذشته، شرح داد. در تمام این سال‌ها ما امکانی⬇️
۱۰۰-برای جوانی کردن نداشتیم. هر جمعه رفته‌ایم خاوران که هزاران نفر را آنجا روی هم دفن کرده‌اند. جرأت نمی‌کنی روی آن خاک پا بگذاری چون فکر می‌کنی داری روی هزاران پیکر راه می‌روی. مادر من یک درخت آنجا کاشت اما آنها آن درخت را هم کندند. هیچ چیزی را نمی‌گذارند آنجا رشد کند. من چطور⬇️
۱۰۱-می‌توانم احساسم را بیان کنم؟ شما را به ادبیات کلاسیک غرب ارجاع می‌دهم و از شما می‌خواهم من را به عنوان “آنتیگونه” ببینید. من به دنبال باقی‌مانده و اجزای پیکر برادرم هستم. این افراد ناپدید شده قهری‌اند. در این شرایط سوگواری ما تا وقتی نفهمیم جسد عزیزانمان کجاست کامل نمی‌شود.⬇️
۱۰۲-این آقا می‌داند آن بدن‌ها کجا هستند. این پیکرها باید پیدا بشوند تا با احترامی که شایسته‌شان است، دفن شوند و برایشان سوگواری شود. الان حتی در خاوران را هم روی خانواده‌ها می‌بندند. هر کس می‌رود آنجا شماره کارت ملی‌اش را برمی‌دارند. آیا ما در این شرایط می‌توانیم به آرامش برسیم؟»
۱۰۳-لاله بازرگان در ادامه و در پاسخ به سوال وکیل مشاور درباره مراجعه به روان‌شناس می‌گوید: «من چندین بار به روان‌شناس مراجعه کرده‌ام و او در نهایت به من گفته که باید با این فقدان کنار بیایم. اما من چطور می‌توانم کنار بیایم؟ شرایط ما آن‌طور که هانا آرنت می‌گوید “وضعیت دهشتناک”⬇️
۱۰۴-است: نه می‌توانی ببخشی و نه می‌توانی مجازات کنی ….»
به دنبال این پاسخ لاله بازرگان، وکیل مشاور او می‌گوید دیگر سوالی ندارد. سپس رئیس دا‌دگاه می‌گوید یک سوال کنترلی دارد: «شما گفته‌اید آخرین دیدار و ملاقاتی که با برادرتان انجام شده، ملاقات عمویتان در اردیبهشت سال ۶۷ بوده ….»
۱۰۵-لاله بازرگان می‌گوید: «من یادم نبود اما بعد یادم آمد که وقتی پدرم [از انگلستان] برگشت، در تیر ماه سال ۶۷ به ملاقات او رفت و این آخرین ملاقات اعضای خانواده ما با برادرم بود. پدرم او را می‌بیند اما چون گوشش نمی‌شنیده، حرف دقیقی میانشان رد و بدل نمی‌شود. ملاقات از پشت شیشه و⬇️
۱۰۶-تلفنی بوده و پدرم چیزی دستگیرش نمی‌شود …. مادرم به دلیل مشکلات خانوادگی آن زمان آمریکا بود و او را ندید.»
رئیس دا‌دگاه می‌گوید: «بله، و ملاقات بعدی در مورد مادرتان در ۱۳ آذر ۶۷ است ….»
لاله بازرگان می‌گوید: «نه! مادرم آن روز می‌رود و آن تکه کاغذ را به دستش می‌دهند که پدرم⬇️
۱۰۷-بر اساس آن ۱۵ آذر ماه به زندان اوین مراجعه می‌کند و به او می‌گویند که پسرش را اعدام کرده‌اند. در واقع مادر من ۱۳ آذر به زندان گوهردشت می‌رود اما ملاقاتی در کار نبوده چون چند ماه قبل از آن بیژن را اعدام کرده‌اند.»
رئیس دادگاه می‌گوید متوجه شده و منظور سوالش دقیق کردن تاریخ‌های
۱۰۸-ذکر شده بوده است.
او سپس از دیگر وکیلان مشاور و وکیلان مدافع #حمید_نوری می‌پرسد که آیا سوالی دارند یا نه.
پاسخ آنها منفی‌ست و به این ترتیب توماس ساندر ضمن تشکر از لاله بازرگان، ختم سی‌و‌یکمین جلسه رسیدگی به اتهامات حمید نوری در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم را اعلام می‌کند.⬇️
۱۰۹-جلسه بعدی دادگاه #حمید_نوری (سی‌و‌دومین جلسه بدون در نظر گرفتن جلسات فوق‌العاده و بر اساس جدول از پیش اعلام شده) روز چهارشنبه ۲۰ اکتبر/۲۸ مهر برگزار می‌شود. بناست در این جلسه علی ذوالفقاری در محضر دادگاه شهادت خود را ارائه کند. زمان شروع دادگاه ساعت ۹ صبح به وقت محلی است.
۱۱۰-مشروح آن‌چه ‌در سی‌ویکمین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات #حمید_نوری در روز سه‌شنبه ۱۹ اکتبر/۲۷ مهر گذشت، در این گزارش زمانه منعکس شده است:
radiozamaneh.com/689797

• • •

Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh
 

Keep Current with Radio Zamaneh

Radio Zamaneh Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

PDF

Twitter may remove this content at anytime! Save it as PDF for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video
  1. Follow @ThreadReaderApp to mention us!

  2. From a Twitter thread mention us with a keyword "unroll"
@threadreaderapp unroll

Practice here first or read more on our help page!

More from @RadioZamaneh

20 Oct
دادگاه #حمید_نوری
رشته توئیت
۱-روز چهارشنبه ۲۰ اکتبر/۲۸ مهر ۱۴۰۰، سی‌و‌دومین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات #حمید_نوری در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم برگزار می‌شود. در این جلسه بناست علی ذوالفقاری، زندانی سیاسی در دهه ۶۰ و از جان‌به‌دربردگان اعدام‌های تابستان ۶۷ در دادگاه شهادت دهد.
۲-علی ذوالفقاری از اعضا و هواداران سازمان مجاهدین است که به مدت ۱۲سال در ایران زندانی کشیده. او که از شاکیان و شاهدان پرونده #حمید_نوری است، پیش از این درباره حضورش در راهروی مرگ، رفتن به نزد هیأت مرگ و نقش حمید عباسی (حمید نوری) در این پروسه گفته است: «مدت ۱۲سال در زندان بودم؛⬇️
۳-در زندان رشت، زندان گوهردشت و زندان اوین. من خودم در دوران اعدام‌ها “نوری جنایتکار” را دیدم. او خود من را نهم مرداد در کریدور مرگ بلند کرد و به اتاق هیأت مرگ برد. در آنجا من دقیقاً “رئیسی جلاد” را دیدم که اکنون رئیس‌جمهوری رژیم جمهوری اسلامی است ….»
او گفته است که به خاطر⬇️
Read 109 tweets
18 Oct
دادگاه #حمید_نوری
رشته توئیت
۱-سی‌امین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم از ساعت ۱۳:۳۰ (به وقت محلی) روز دوشنبه ۱۸ اکتبر/۲۶ مهر آغاز می‌شود. در این جلسه #صدیقه_حاجی‌محسن شهادت خود را به عنوان شاکی در محضر دادگاه ارائه خواهد داد.
صدیقه حاجی‌محسن،⬇️
۲-خواهر حسین حاجی‌محسن، زندانی سیاسی چپ است که در جریان اعدام دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، به قتل رسیده است. او که پیش از این قرار بود به شکل ویدئویی و آنلاین در جلسه دادگاه شرکت کند، برابر اعلام وکیل مشاورش در بیست و نهمین جلسه دادگاه #حمید_نوری، از کانادا به سوئد⬇️
۳-رفته و به شکل حضوری در دادگاه حاضر می‌شود. او درباره اعدام برادرش حسین حاجی‌محسن که گفته می‌شود پنج شهریور ۶۷ در اولین سری اعدام زندانیان چپ به دار آویخته شده، شهادت می‌دهد. لاله بازرگان، خواهر بیژن بازرگان، دیگر زندانی اعدام شده چپ‌گرا در جریان اعدام زندانیان سیاسی در سال ۶۷⬇️
Read 51 tweets
14 Oct
دادگاه #حمید_نوری
رشته توئیت
۱-بیست و هشتمین جلسه دادگاه حمید نوری (بر اساس جدول از پیش انتشار یافته) روز پنج‌شنبه ۱۴ اکتبر/ ۲۲ مهر در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم برگزار می‌شود. در این جلسه بناست مهناز میمنت و مهرب حاجی‌نژاد از آلبانی به شکل ویدئویی و آنلاین شهادتشان را بیان کنند.
۲-جلسه دادگاه با صحبت‌های رئیس دادگاه آغاز می‌شود. او به مهناز میمنت خوشامد می‌گوید، خود را معرفی می‌کند و می‌گوید که توماس ساندر است …. مشکل پیچیدن صدا که در جلسه قبل وجود داشت بار دیگر بروز می‌کند. به همین دلیل روند دادگاه با وقفه همراه است تا در صورت امکان مشکل را برطرف کنند.
۳-مهناز میمنت از اعضای سازمان مجاهدین خلق است که چهار نفر از خویشاوندان از جمله مادر و دو برادرش را در جریان مبارزه با جمهوری اسلامی از دست داده. یک برادر او به نام محمود میمنت در جریان اعدام‌های سال ۶۷ در زندان گوهردشت اعدام شده است‌ و شهادت او در ارتباط با این برادرش خواهد بود.
Read 50 tweets
12 Oct
دادگاه #حمید_نوری
رشته توئیت
۱-بیست و ششمین جلسه دادگاه نوری روز سه‌شنبه ۱۲ اکتبر/ ۲۰ مهر در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم آغاز می‌شود. شروع این جلسه با حدود یک ساعت تأخیر به دلیل مشکلات فنی همراه است. توماس ساندر، رئیس دادگاه این توضیح را می‌دهد و سپس روند دادرسی با صحبت وکیل مشاورِ⬇️
۲-خدیجه برهانی که قرار است از آلبانی شهادت بدهد آغاز می‌شود. او می‌گوید: «خدیجه برهانی در سال ۱۳۶۰ در قزوین زندانی شده، وقتی تنها ۱۲ سال داشته است. او بعد از هشت ماه با قید ضمانت آزاد می‌شود. او سال ۱۳۶۴ از ایران خارج می‌شود‌ و به اردوگاه اشرف در عراق می‌رود.»
به گفته وکیل مشاورِ
۳-خدیجه برهانی، او شش برادر داشته که به دست رژیم ایران کشته شده‌اند. دو برادر او در اعدام‌های دسته‌جمعی سال ۶۷ اعدام شده‌اند: «سید محمدحسین برهانی که به نام حسین قزوینی هم صدایش می‌کرده‌اند و ما او را “حسین” صدا می‌زنیم، در سال ۶۷ در گوهردشت اعدام شده است. یک برادر دیگر خدیجه⬇️
Read 66 tweets

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3/month or $30/year) and get exclusive features!

Become Premium

Too expensive? Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal Become our Patreon

Thank you for your support!

Follow Us on Twitter!

:(