بریم سراغ اصل کار:
میخوام با «یکمیلیون لایک و ریتوییت»، یکبار برای همیشه به گوش دنیا برسونیم که این «خلیج» تا ابد «فارس» است و باید یاد بگیرند نام درست رو بکار ببرند.
شروع کنید.
١- چندوقت پیش ملت با چوب و سنگ، #سگ و #گربه ها را میزدند؛ ولی الان میبینیم برایشان کنار پیادهرو غذا میگذارند و برای نگهداریشان کمپینها ايجاد شده است.
٢- همین چندوقت پیش اگر یکی #مدل_مو ی عجیبی داشت، تیکهبارانش میکردیم؛ ولی الان میگوییم دوست دارد این تیپی باشد مدل موهایش چه ضرری به ما میرساند؟!
⬇️
٣- تا همین اواخر، کسی #کمربند_ایمنی را پشت فرمان میبست، مسخرهاش میکردیم و او را سوسول میدانستیم؛ ولی الان ماشین را روشن میکنیم اول کمربندمان را میبندیم و میگوییم برای سلامتیمان واجب است!
نقاشی کمیاب فوق توسط یک نقاش اروپایی حدود ۱۳۰ سال پیش، ماجرای غمانگیز مرگ آخرین پادشاه هخامنشی به تصویر کشیده است و هماکنون در آرشیو کتابخانه نیویورک آمریکا نگهداری میشود. در این نقاشی اسکندر بهمراه ارتش متجاوزش بر بالای پیکر
بیجان داریوش سوم (۳۳۰ پیش ازمیلاد) ایستادهاند و نظارهگر جسد شاه ایران هستند.
در سال ۳۳۰ پیش از میلاد، داریوش با وجود شکستهای که از اسکندر متحمل شد، هنوز مأیوس نشد و درصدد بود قشون جدیدی در ماد تجهیز کند و به جنگ برود اما با خیانت یک ایرانی به نام بسوس، به سرانجام نرسید و
کشته شد. بسوس خائن، ساتراپ باختر و بنا بر روایتی برادرزاده داریوش سوم بود. او در منطقه دامغان امروزی، هنگامی که از تعیقب اسکندر مطلع شده بود، داریوش سوم را به قتل رساند و خود را به عنوان اردشیر پنجم، شاه ایران معرفی کرد. اسکندر وقتی
ـ #رشتو: جشن سده
ـ #بهمن_انصاری
(بعد از مطالعه حتما ریتوییت کنید تا همه با این جشن ملی ایرانی، آشنا بشند)
در ایران باستان، در طول سال بیشتر از ٢٠ جشن ملی و دهها جشن محلی برگزار میشد. این جشنها اغلب برای بزرگداشت طبیعت و در گرامیداشت ایزدانِ نگهدار طبیعت انجام میگرفت.
⬇️
در این میان، #جشن_سده، از بزرگترین و مشهورترین جشنهای ایرانی قلمداد میشد که در کنار نوروز و مهرگان، در شمار بزرگترین جشنها قرار داشت و در تمام فلات ایران با جدیت و شکوه هرچه بیشتر، برگزار میگردید.
⬇️
ریشهشناسی واژه سده
جشن سده، هر سال در شامگاه ١٠ بهمنماه پا میگرفت. با توجه به این که در آن دوران، شروع فصل سرد (زمستان) از ١ آبان تعیین میشد، میان ١ آبان تا ١٠ بهمن، صد روز فاصله بود. به همین دلیل به این جشن، سده (یعنی جشن صدمین روز زمستان) گفته میشد.
یادمه وقتی بعد از پایان دوره کارشناسی، حسابداری رو به همراه چهار سالی که ازعمرم تلف شده بود رو رها کردم و رفتم رشته #تاریخ، به جز پدر و مادرم که در هر شرایطی بهم ایمان دارند، در دید همه فک و فامیل و دوست و آشنا و اطرافیانم، یه آدم احمق جلوه میکردم.
دوران به شدت سختی بود چون
هرکسی از راه میرسید شروع میکرد سوالپیچ کردن که چرا رشتهای مثل حسابداری که همیشه براش شغل هست رو رها کردی و رفتی دنبال تاریخ! اوایل سعی میکردم پاسخ بدم و بهشون بفهمونم که همهچيز پول نیست و من هدفم اینه بتونم به عنوان یه شخص کوچک اما مفید، مشغول فعالیت فرهنگی برای پیشرفت
کشورم باشم. ولی کم کم متوجه شدم این توضیح دادنها آب در هاون کوبیدنه! دیگه به کسی توضیح ندادم. هرکس میگفت چرا حسابداری رو رها کردی، فقط لبخند میزدم و بحث رو عوض میکردم. فهمیده بودم برای این مردم صحبت کردن از #علاقه و #عشق چیز تعریف نشدهایه و ترازوی اندازهگیریشون فقط با #پول
شمسالعماره ساختمانی در ۵ طبقه با معماری ایرانی و اسلوب فرنگی است که به دستور #ناصرالدین_شاه ساخته شد.
تو این رشتو میخوام کل زیر و بم این بنا رو براتون بشکافم که دیگه وقتی کسی پرسید از شمسالعماره چی میدونید نگید #هیچی!
٢-
اول یه روایت خندهدار از ساخت اولیه بنا بگم!
میگن که وقتی پایههای مرتبه اول بنا ساخته شد، میرزا مهدیخان، معمار آن، اندازههای اولیه بنا را یادداشت کرد و برای ناصرالدینشاه فرستاد و سپس فلنگو بست و پولی که بابت پیشپرداخت گرفته بود رو برداشت و برای شش ماه و به روایتی
٣-
چند سال گم و گور شد! تا اینکه دستگیرش کردن و به حضور شاه آوردند. شاه با عصبانیت علت این فرار رو پرسید. معمار قبل از هر جوابی، از شاه خواست که اندازههایی را که همان اول کار نوشته و به او داده بود، بیاورند. وقتی اندازهها آورده شد، معلوم شد که هر یک از پایههای بنا در حدود یک
من سالهای ٩٣-٩۴ که پول و شرایط مهاجرت رو داشتم، نکردم. هدفم همیشه این بود که بمونم و خاکی که عاشقشم رو بسازم. فوقلیسانس تاریخ دارم. دکتری قبول شدم اما بخاطر هزینههای بالا انصراف دادم (اشتباه کردم). و الان سالهاست که روزها کارگری میکنم و شبها پژوهش. ثمره این سالها ٧ کتاب
پژوهشی تاریخ، ٣ کتاب ادبی (رمان و شعر) و دهها مقاله علمی و پژوهشی شد. اما از اونجایی که به شرافت قلم اعتقاد دارم و متصل به هیچ حزب و دسته و مسلکی نیستم و تمام پیشنهادات همکاری از جاهای مختلف رو رد کردم، صدام شنیده نمیشه! فرض مثال در همین توییتر، توییتهای مربوط به کتابهام
حداکثر ۵٠ تا فیو میخوره و تمام! مقایسه کنید با دیده شدن توییتهای برهنهنمایی!
کتابهام همهجا هست اما کسی حاضر به معرفی یا تبلیغ نیست. چرا؟ چون همه پولکی هستند!!! کسی به فکر نشر فرهنگ نیست!
اینها برای شما چند خط توییته و برای من دردی به وسعت ٣٢ سال عمری که تا امروز سپری کردم.