آقا سید مهدی کشفی که از یاران مخصوص میرزا جواد نقل می کرد:
شبی توی خانه خوابیده بودم ، دیدم که صدای ناله ی سوزناکی از حیاط می آید.
از بس شدید و سوزناک بود ، هراسان ازخواب برخاستم که چه خبر است؟
رفتم در را باز کردم، دیدم در این حیاط ما که به این کوچکی است
یک کاروانسرای بزرگی است و دور تا دورش حجره می باشد
و صدا از یک حجره می آید..
دویدم پشت حجره هرکار کردم در باز نشد.
از شکاف درب نگاه کردم ببینم چه خبر است!
دیدم یکی از رفقای ما که اهل بازار تهران است افتاده و به اندازه نصف کمر انسان، سنگ آسیاب روی او چیده اند.
۲)
و یک شخص بد هیبت از آن بالا ، توی حلقوم دهان او چیزهایی میریزد.
ناراحت شدم ، هرچه کردم در باز نشد
هرچه التماس کردم به آن شخص که چرا به رفیق ما این طور میکنی !
اصلا نگفت : تو کی هستی؟
این قدر ایستادم که خسته شدم برگشتم آمدم توی رختخواب ولی خواب از سرم بکلی پرید
نشستم تا صبح شد
۳)
حال نماز خواندن نداشتم . رفتم در خانه میرزا جواد آقا و محکم در زدم
میرزا جواد آقا از پشت در گفت چه خبره ؟ چه خبره ؟ حالا یه چیزی بهت نشون دادند نباید که اینطوری کنی؟ !
گفتم من همچو چیزی دیدم.
گفت بله ، شما مقامی پیدا کرده اید.
این مکاشفه است.
۴)
آن رفیق بازاری شما رباخوار بود و در آن ساعت داشت نزع روح (روح از بدنش کنده ) می شد. من تاریخ برداشتم . بعد خبر آمد که آن رفیق ما در همان ساعت فوت کرده است...
کتاب شرح حال آیت اللّه العظمى اراکى,ص 299.
۵)
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
ریش درگذشته در میان عوام دارای اهمیت و حرمت بسیار زیادی بوده است، تا آن جا که درمیان مردم یک تارموی ریش بیش تر از صد قباله و بنجاق و هزاران ضامن و متعهد ارزش داشته است و اصطلاح "ریش خود را گرو گذاشتن" نیز که به معنای ضمانت کردن برای..
چیزی یا کسی است از همین جا است و از این رو نیز داشتن ریش جزو امتیازات بزرگ مردان بوده و پدید آمدن واژهٔ "محاسن" برای ریش نیز به دلیل همین حسن و امتیاز آن بوده است.
پس از اسلام نیز که به تبعيت از سنت پیامبر، مسلمانان ميبایست ریش ها را بلند و سبیل ها را کوتاه کنند، ارزش و حرمت
۲)
ریش باز هم بالاتر رفت.
با این توضیحات در میان ایرانیان برای صاحب ریش هیچ بلا و مصیبتی بالاتر از این نبوده است که کسی از روی دشمنی یا در مقام تنبیه به زور ریش او را بتراشد و از این رو دادن ریش و قیچی به دست آرایشگر و سلمانی نشانه ی اعتماد و اطمینان کاملی بود که مردان به..
ایرانیها از دیرباز به مناسبتهای مختلف جشنهای همگانی را برپا میکردند، جشن نوروز در بهار، تیرگان در تابستان، مهرگان در پاییز و بهمنگان در زمستان از جمله این جشنها بود
در این میان جشنهای دیگری هم بودند که به مناسبت و فراخور زمان برگزار میشدند
در برخی از این جشنها، مردم لباسهای خاصی را به تن میکردند، مثلاًً در یکی از این جشنهای مردمی، دلقکی لاغراندام و نحیف بود که لباسی بر تن میکرد و در آن پنبه کار میگذاشت و از خود هیکلی پهلوانی میساخت و به نمایش حرکات پهلوانان در نزد مردم میپرداخت.
۲)
در کنار آن، مردی بود که شعر میخواند و همزمان کمانداری با تیر و کمان خود پهلوان قلابی را نشانه میگرفت و آن قدر تبر به سمت او روانه میکرد که نهایتاً همه پنبههایش را میزد.
در نهایت اندام نحیف و لاغر دلقک را مردم میدیدند و پس از آن پهلوانان واقعی وارد میدان میشدند.
#حکایات_علماء
بندهٔ من درب خانه شما آمد؛ چرا او را ردّ کردید؟
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری رضواناللهعلیه خادمی داشت به نام شیخ علی؛ او میگوید شبی در ایّام زمستان در بیرونی آقا خوابیده بودم.
صدای درب بلند شد، بلند شدم درب را باز کردم، دیدم #زن_فقیری است، اظهار کرد...
شخصی به عبد الله بن عباس گفت: میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم.
ابن عباس پرسید: شروع کرده ای؟
گفت: تصمیم دارم.
ابن عباس گفت: مانعی ندارد؛ اما مواظب باش که سه آیه تو را رسوا نسازد!
آن شخص گفت: کدام سه آیه؟
ابن عباس گفت: یکی...
این آیه که میگوید:
«أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ»[۳]
آیاتواطمینان داری که ازمخاطبان ونکوهش شدگان این آیه نیستی؟
آن شخص گفت:نه،آیه دوم رابگو.
ابن عباس گفت: آیهٔ دوم این است که میگوید:
«لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ، کَبُرَ مَقْتًا...
۲)
عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ [۴] »
نسبت به این آیه چه طور؟ آیا مطمئن هستی که از توبیخ شدگان این آیه نیستی؟
آن شخص گفت: نه، آیه سوم را بگو.
ابن عباس گفت: آیهٔ سوم، گفتار خدای تعالی به نقل از عبد صالح حضرت شعیب (ع) است که به مردم چنین گفت:
برای یکی از شهدا مراسم گرفته بودند
دوستی گفت، با ابراهیم و چند نفر از رفقا جلوی مسجد ایستاده بودیم
پیرمردی جلو آمد
او را میشناختم، پدر شهید بود
همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاعات آورده بود.
سلام کردیم و جواب داد
لحظاتی بعد گفت آقا ابراهیم ممنونم، زحمت کشیدی
اما پسرم از دست شما ناراحت است!
لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت.
چشمانش گرد شده بود.
بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود.
چشمانش خیس از اشک بود و بعد ادامه داد که :
شب گذشته پسرم را در خواب دیدم.
میگفت در مدتی که ما گمنام و بینشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هر شب مادر سادات..
۲)
حضرت زهرا(س) به ما سر میزد، اما از وقتی پیدا شدم، دیگر چنین خبری نیست.
میگویند شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت صدیقه هستند.
دانههای درشت اشک از گوشه چشمان ابراهیم روان بود. ابراهیم گمشدهاش را پیدا کرده بود؛ گمنامی.
ابراهیم همیشه میگفت خوشگلترین شهادت را میخواهم.
بازی اتل متل توتوله همه یادتون هست؟
یک شعر و بازی است به زبان فارسی و کودکانه
این بازی موزیکال را کودکان ایرانی در هنگام کودکی میخوانند و بازی می کنند
بازی به این صورت است که کودکان کنار هم مینشینند و پاهای خود را دراز میکنند.
بعد یکی (لیدر) این شعر میخواند و...
به ترتیب به پاهای بچهها اشاره میکند.
شعر هرجا تمام شد، در آن لحظه دست خواننده شعر به هر پا رسید، آن کودک باید آن پا را جمع کند
این کار را آنقدر ادامه میدهند تا پای همه جمع (قطع) شود.
و در پایان شعر فقط باید یک پا باقی بماند 🤔!!!
۲)
شعر اتل متل توتوله، پیام تاریخی یک صهیونیست ایرانی به نسلهای آینده ایرانیان می باشد. این شعر پیامها و اسراری دارد که توجه و تأمل در آن کمک موثری به فهم تاریخ تخریب تغذیه و انهدام فرهنگی میکند.
اتل متل توتوله
یعنی شما از نظر ما کوچک هستید و ما با زندگی شما بازی میکنیم.