چند وقت پیش برام سوال شد که آیا تحلیل تکنیکال برای کاربران خودش واقعا کار میکنه و اگر میکنه چرا؟ یک کتاب نسبتا خوبی را خوندم و به نظرم کسی که این کتاب را نوشته بود اتفاقا درک خوبی از «اقتصاد خرد + روانشناسی» داشت و خیلی خبری از شعبده توش نبود. //
به این مثال ساده دقت کنید: تکنیکالیستها صحبت از حمایت و مقاومت و ... میکنند. خب این سطوح حمایت چرا وجود دارند؟ از دید یک نفر که از زاویه بازار کارا نگاه میکنه، توزیع احتمال قیمتهای آینده تقریبا یک دامنه (Support) پیوسته داره و در نتیجه با یک تابع توزیع پیوسته مثل //
لاگ-نرمال توصیف میشه. ولی در واقعیت یک سری اصطکاک این وسط هست. مثلا یکیاش اینه: آدمها معمولا نقطه توقف ضرر (Stop Loss)شون را بر حسب اعداد رند و ساده انتخاب میکنند. مثلا کسی که پوزیشن بیتکوین داره احتمالا نقطه یا خروج (سفارش فروش) را نمیگذاره ۳۸۱۲۷ ولی خیلی محتملتره که //
بگذاره ۳۸۰۰۰. دیگه بقیهاش برای آشنایان با ریاضیات روشنه! چون این اعداد رند تعداد محدودی داره، تبدیل به نقطه جاذب (با جرم مثبت) در توزیع احتمال قیمتهای کل بازار میشه یعنی مثلا هزاران نفر پیدا میشن که دقیقا روی ۳۸۰۰۰ میفروشد. در حالی که در فرض توزیع پیوسته، رفتار آدمها
برای نقطه خروج و فروش روی بینهایت تا قیمت مخلف توزیع شده است.
این فقط یه مثال بود از اینکه قواعد تحلیل تکنیکال را میشه نهایتا به یک مدل اقتصادی+آماری (ناشی از اصکطکاکها و رفتارهای جمعی بازار) برگردند و منطقش را فهمید. در همین رابطه یه سری مقاله تو ژورنالهای فاینانس چاپ //
شده که در واقع سعیشان کشف این نوع اصکطکاکهایی است که باعث میشه تحلیل تکنیکال گاهی قدرت پیشبینی داشته باشه. البته برخی - اگه نگیم اکثر - همون مقالهها معمولا نشون میدن که در سطح جمعی و میانگین پول خاصی از این کار در نمیآید. و خب موضوع ما هم که روشنه :)
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
در ادامه بحث دیروز: گاهی دیدم از من و برخی دوستان دیگه میپرسن که شما که خودتون فاینانس خوندید، چرا با «بازار» همراه نیستید وگاه نگاه انتقادی دارید؟ یک جوابش اینه: ماها به خاطر علاقه شخصی به بازار مالی یا مثلا برای درآمد بهتر نرفتیم سراغ این حوزه. یک دورهای این بحث مطرح شد //
که در مباحث توسعه نقش بازارهای مالی مهمه و باید بیشتر مطالعه و فهم بشه. برخی از ما انتخاب کردیم که از حوزه کاری قبلیمون بیاییم بیرون و سعی کنیم نقش بازارهای مالی را در رشد و توسعه یک کشور بهتر بفهمیم. در نتیجه در این نگاه، بخش مالی هم صرفا یک بخش مثل بقیه بخشهای اقتصاده //
و صرفا تا جایی مهمه که «در خدمت بهبود بخش حقیقی اقتصاد و رفاه کلی جامعه باشه.» حالا سه تا حالت پیش میآد:
۱) وقتی توسعه مالی در خدمت بخش حقیقی باشه، کاملا همراه و فعال هستیم مثلا در مباحث توسعه بازار بدهی یا مدیریت ریسک یا اعتبارسنجی یا صندوقهای سهام یا تامین سرمایهها و ...
#1 رشتوی طولانی: پیچیدگی تحلیل و هدفگذاری سیاست نرخ بهره
اول از همه، نرخ بهره چیست؟ خب سه تا نرخ بهره داریم: ۱) بهره اسمی که همان نرخ تعیین شده توسط دولت است. ۲) بهره حقیقی که میشود تفاضل نرخ بهره اسمی و تورم و ۳) بهره «طبیعی» که قیمت و علامت کمیابی سرمایه در اقتصاد است. //
#2 مورد ۱ و ۲ معمولا شناخته شده هستند ولی نرخ بهره طبیعی چیست؟ یک تعریف این است که نرخ بهرهای است که، بدون مداخله دولت، «عرضه پسانداز» و «تقاضای سرمایهگذاری» را در جامعه برابر میکند. هر قدر نرخ طبیعی بالاتر باشد یعنی جامعه میخواهد به «تعویق مصرف» پاداش بزرگتری بدهد.
#3 خب در اقتصادهای توسعه یافته، نرخ بهره اسمی چه طور دستکاری میشود؟ در یک تصویر ساده، بانک مرکزی داراییهای کاغذی بانکهای تجاری (مثلا اوراق قرضه) را میخرد و به جایش بهشان اعتبار میدهد. وقتی بانکهای تجاری مازاد اعتبار داشته باشند، به هم قرض میدهند و این باعث کاهش نرخ
به عنوان کسی که در این یک سال فرصت پیدا کرد تا بحثهای حول بازار سهام در ایران را از دور تماشا کنه، به نظرم دو دیدگاه نسبتا متمایز قابل مشاهده است:
۱) دید بخش حقیقی: در این نگاه، بازار ثانویه فقط آیینه بخش حقیقی اقتصاد و محلی برای خرید و فروش ادعاها (Claims) روی ارزشافزوده //
تولید شده در بخش حقیقی است و از خودش ماهیت مستقلی برای تولید ارزش افزوده جدید نداره.
۲) دید بازار ثانویه (یا شاید بگیم معاملهگران) که معتقده خود بازار ثانویه یک بخش مستقل از اقتصاده و در داخل خودش به صورت قایم به ذات ارزش افزوده جدید خلق میکنه و افراد را ثروتمند میکنه! //
طبعا پیامدهای سیاستی و تحلیلی این دو نگاه کاملا با هم فرق داره:
در رویکرد بخش حقیقی (یا بازار اولیه)، مجموعه بازار ثانویه و بالا و پایین رفتن قیمتها در آن یک اتفاق «تبعی» و کمابیش مثل یک سایه است. در «کلیت» این بازار نه ثروت جدیدی خلق میشه و نه ثروت خاصی از بین میره. //
زاویه نگاه من به بازار مالی که در همه این سالها ترویجش کردم و خواهم کرد اینه: برای سرمایهگذار بلند عمده چیزی که مهمه و واقعیت داره، «مقدار حقیقی جریان پرداختهای نقدی آینده» است و بقیه چیزها حاشیه است. تمثیلم اینه: شما یه خونه داری که نشستی تو اتاق و داری کارت را میکنی. //
این اتاق مصداق «مطلوبیت مصرفی دارایی روی زمان» است. حالا تو کوچه یک عده هر لحظه دارن بحث میکنند که قیمت آپارتمان چنده. یک روز میره بالا، یک روز میره پایین. ولی اون بحثهای بیرون خونه (تمثیل بازار ثانویه)، هیچ اثر جدی روی مطلوبیت شما از نشستن و لذت بردن از اتاق کارت نداره.//
چند وقت محمد جان @MohaGhaderi لطف کرد و یه مقاله از کاکرین فرستاد برام که خیلی زیبا همین موضوع را با جزییات دقیقتر توضیح داده بود.
از این زاویه که ببینید، کسی که مثلا داره برای بازنشستگی در بازار سهام پسانداز میکنه و مثلا ۲۵ سال از بازنشستگی فاصله داره، اصلا به قیمت سبد //
یه سری نتیجه خیلی غیرشهودی ولی جالب در مورد مقرراتگذاری بهینه بازارهای مالی هست. مدل بنچمارک میگه «کلا تولید اطلاعات در مورد داراییها (مثلا آنالیستها) هیچ فایده اجتماعی نداره، چون خریداران بلاخره همه اون داراییها را خواهند خرید و جریان نقدی هم همونه.»//
حالا یک سری نتایج جدیدتر از این جلوتر میآن و میگن مقررات گذاشتن و مجبور کردن فروشندگان داراییها (مثلا شرکتهایی که IPO یا عرضه مجدد سهام میکنند) به این که شفافتر بشوند و مثلا اطلاعات زیادی تحویل بدهند، در اکثر شرایط حتی به «ضرر» کلیت خریداران و سرمایهگذارانه! چی؟ چرا؟
ادعا اینه که اجبار به تولید اطلاعات، شفافیت را در بازار ثانویه بیشتر میکنه و از ریسکها کم میکنه و در نتیجه قیمت داراییها در زمان عرضه بالاتر میره. خریداران نهایتا همون داراییها را تحویل میگیرند ولی پول بیشتری بابتش میدن.
یک جوری شهودش شبیه اینه که اگه برم میوهفروشی //
یک تعداد خوبی از دانشگاههای آمریکایی تو شهرهای صاف وسط کشور هستند که گفتم زمین خیلی ارزونه. قیمت زمین تو این شهرها گرادیان جالبی داره: اگر با ماشین ده دقیقه با دانشگاه فاصله داشته باشی، قیمت زمین تقریبا میشه همون «نزدیک صفر» که قبلا گفتم. حالا تو همون شهر اگر بخواهی نزدیک //
دانشگاه باشی، طوری که ماشین لازم نداشته باشی و مثلا بتونی با ۱۵-۲۰ دقیقه پیادهروی یا دوچرخهسواری کوتاه به دانشگاه برسی، قیمت زمین و خونه شروع میکنه به زیاد شدن و ممکنه یک دفعه خیلی گرون باشه. الگویی که قشنگ سازگار با تئوری اقتصاد منطقهای و شهریه: اون دوناتی که ده دقیقه//
با ماشین راهه، میشه یه سطح خیلی بزرگ که راحت جوابگوی تقاضا است. وقتی به حلقه دور کمپوس نگاه میکنیم میشه یه حد خیلی محدودی از زمین که براش تقاضای خیلی زیادی هست (این که با ماشین نخواهی بری امتیاز بزرگیه) و در نتیجه قیمتش خیلی میره بالا تا بازار پاک بشه. جور دیگر که نگاه //