درزمانهای قدیم تاجری برای خرید کنیز به بازار برده فروشان رفت ومشغول گشت ونماشای حجره هاشد
به حجره ای رسیدکه برده ای زیبا دران برای فروش گذارده واز صفات نیک وتواناییهای او هم نوشته بودند ودر اخر هم گفته بود ند
اگر بهترازاین را هم بخواهید داریم به حجره بعدی
مرا جعه فرمایید
#رشتو۱)
به حجره ای رسیدکه برده ای زیبا دران برای فروش گذارده واز صفات نیک وتواناییهای او هم نوشته بودند ودر اخر هم گفته بود ند
اگر بهترازاین را هم بخواهید داریم به حجره بعدی
مرا جعه فرمایید
#رشتو۱)
در حجره بعدی هم کنیزی زیبا با خصوصیات خوب وتواناییهای بسیار درمعرض فروش بود وضمنا بربالای سر اوهم همان جمله قبلی که اگر بهتر ازاین را می خواهید به حجره بعدی مراجعه نمایید نوشته شده بود
تاجر که حریص شده بود از حجره ای به حجره دیگر می رفت وبرده ها را تماشا می نمود ودر نهایت هم
۲)
تاجر که حریص شده بود از حجره ای به حجره دیگر می رفت وبرده ها را تماشا می نمود ودر نهایت هم
۲)
همان جمله را می دید.
تا اینکه به حجره ای رسید که هرچه دران نگاه کرد در ان برده ای ندید فقط در گوشه حجره آینۀ تمام نمای بزرگی را نهاده بودند خوب دقت کردوناگهان خودش را تمام وکمال در ایینه دید
دستی برسر وروی خود کشید
۳)
تا اینکه به حجره ای رسید که هرچه دران نگاه کرد در ان برده ای ندید فقط در گوشه حجره آینۀ تمام نمای بزرگی را نهاده بودند خوب دقت کردوناگهان خودش را تمام وکمال در ایینه دید
دستی برسر وروی خود کشید
۳)
چشمش به بالای اینه افتاد که این جمله را نوشته وبربالای آینه گذارده بودند ...
با این ریخت وقیافه واینهمه توقع !
۴)
با این ریخت وقیافه واینهمه توقع !
۴)
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
