مادرانِ میدان مایو، دادخواهانی که از فرزندان خویش زاده شدند... #رشته_توییت
در ژوئن ۱۹۷۸، یازدهمین دوره از بازیهای جامجهانی فوتبال در آرژانتین برگزار میشد.
در آن ماه خیابانهای بوئنوسآیرس تلاقیِ فوتبالدوستانی بود که برای دیدن این دورهٔ بازیها، از اقصای جهان گرد هم آمده بودند.
شورِ جامجهانی، آرژانتین را در بر گرفته بود.
اما در پسِ آن همهمۀ گذرا، در پسزمینۀ هیاهوی رقصهای تانگو و در لابهلای پیچشِ موزون آن رقاصان دلربا، صداهایی ضعیف شنیده میشد که میآمدند تا به وجدانِ آسودگان نهیب بزنند...
در آن ماه گردشگران در کنارگذر خیابانها، مادرانی را میدیدند که میخواستند (بر خلاف اصغر فرهادی) از خیرگیِ چشمهای جهان به آرژانتین استفاده کنند و جراحت جدایی از فرزندان خویش را فریاد بزنند.
پیشتر، خواستۀ این مادران و اندک هنرمندانی که قلم نفروخته بودند این بود که ملل دنیا باید جام جهانی در آرژانتین را "تحریم و بایکوت" کنند.
یک پوستر از آنها بسیار معروف است.
آنها با تغییر لوگوی آن دوره از جامجهانی به این اشاره داشتند که «ما در زندانیم!».
"اینها فرزندان ما را نیست کردهاند، شما با سیاستمداران طرفید نه ورزشکاران، در ازای لختی هیجان برای این جانیان کسب احترام نکنید!"
اما از آنجا که بشر آسانترین راه آسودگی را در ندیدن رنجِ دیگری میبیند، راه به جایی نبردند.
بنابراین سعی کردند تا در این واقعۀ تاریخی نظرات را به خود معطوف کنند.
به چهار سال قبلتر بازگردیم...
"خوان پِرون" ژنرالی که سه دوره رییس جمهور آرژانتین بود، مرده بود.
سیاستِ «فقر زدایی و تکریم کارگران» هنوز هم نام او را در آرژانتین زنده نگه داشته است.
چنانکه جنبشِ سیاسی "پرونیسمو" در آن کشور هنوز بالنده است و حزب عدالتخواه آن را نمایندگی میکند.
تعیین سطحِ حداقل دستمزد، حداکثر تعداد ساعت کار در هفته، توسعۀ آموزش خدمات اجتماعی از دستاوردهایی است که نام خوان پِرون بر آنهاست.
پس از او همسرش "اِوا پرون" که در انتخاباتی آزاد به سِمت معاون اولِ خوان پرون برگزیده شده بود، به رییس جمهوری انتخاب شد.
شش ماه بعد در مارسِ ۱۹۷۶، کودتایی نظامی به ریاست جمهوریِ ایزابل پرون خاتمه داد و او را به اسپانیا کوچاند.
"خورخه رافائل ویدلا" کودتاگری بود که آمده بود تا شبح تاریکیِ دیکتاتوری نظامی را برای ۸ سال بر آرژانتین حاکم کند.
در همان شروع کار، او و افسرانش «رُبایشهای سازماندهی شده» را آغاز کردند که به (جنگِ کثیف) شهرت دارد.
جنگی تمام عیار علیه مردمِ خود، بگونهای که نباید اثری از مخالفان باقی بماند!
مجموعاً ۳۰هزار انسان در جنگِ کثیفِ ۸ ساله سر به نیست شدند!
در میانۀ همین هشت سالِ وحشتآور بود که بازیهای جامجهانی ۱۹۷۸ در آرژانتین برگزار میشد.
میدانها از قدیم محل گفتوشنودِ رنجها بودهاند. از همین روست که میدانهای تحریر(آزادی) از نگر حکومتهای خونریز همیشه هولآور اند.
و میدان مایو علاوه بر این خصیصه، مقابل کاخ ریاست جمهوری هم بود.
قرار بر این شد که مادران آن فرزندانِ بیاثر، هر هفته به صورت مداوم در این میدان بغض خود را به هم گره بزنند تا بلکه جهان را از نقض فاحش حقوق بشر خبر کنند. بیچاره حقوق بشر...
مادرانِ در هم شکستۀ آن دوران، راه را در این جستند که باید کاری عملی کرد. سکوت بر میزان قساوت میافزود.
آن «پنجشنبه»ای که آنها با عکس فرزندانشان در میدان مایو در کنار هم ایستادند، بیشک روز شکوهمندی بوده است.
همراه با عکس فرزندانشان، به یاد آن راهبههای ناپدید شده، (روسری های سفید)ی را به عنوان نماد بر سر کرده بودند.
مادرانی که تا امروز زنده ماندهاند هدف خود را ساده و در عین حال جامع بیان میکنند؛
«هدف این بود که مردم قبل از هر چیزی (ما) را ببینند».
تجمع اولیه را فقط چهارده مادر با شناختی اندک از هم، آغاز کردند. تعدادی از آنها در جستجوی بوروکراتیک فرزندانشان با یک دیگر برخورد کرده بودند.
مادری میگوید: ایده این بود که در آنجا هر کس را دیدیم که دنبال گمشدهای میگردد، کنارش بایستیم...
"آسوسنا ویافلور" کنشگرِ اجتماعی و پرونیست، با گردآوری این مادران «انجمن حقوق بشریِ آرژانتین» را بنیان نهاد. انجمنی که خیلی زود با نام «مادران میدان مایو» شناخته شد.
باری، خیلی زود آسوسنا ویافلور هم نیست شد!
"لیونی دوکه" و "آلیس دومون" دو زن راهبۀ کلیسای سَنپابلو جای او را در روند دادخواهی پر کردند اما آن دو نیز چنان نیست شدند که گویی هیچگاه نبودهاند!
سیزده نفر از بنیانگذاران این جنبش، فرد به فرد ناپدید شدند.
عدهای از آنان را قبل از مرگ، در کنار پرچم گروههای تروریستی نشاندند تا با منتشر کردن عکسهایشان آنها را تروریست بنامند.
اما آن مادران نیروی پویا و غیرمنتظرهای را آزاد کرده بودند که قرار نبود فروکش کند.
در یک مورد، سرپرستیِ ۴۰۰ کودک، در حالی که پدر و مادرشان زیر شکنجه کشته شده و اجسادشان را با هلیکوپتر در اقیانوس اطلس ریخته بودند، به افسران نظامی داده شده بود!
از ابتدای کودتای نظامی تا آن زمان سررشتهٔ همهٔ این جنایات به «آلفردو آستیز»، یکی از افسران دولت نظامی بازمیگشت.
آستیز همچنین در آن دوران، از مدرسهٔ مکانیک نیروی دریایی به عنوان زندانی سرّی برای شکنجهٔ منجر به مرگِ ۸,۹۶۱ تن بهره برده است.
آستیز بعد شکست مفتضحانهاش در «نبرد فالکلند» در آغاز سال ۱۹۸۲ و تسلیم شدن به نیروهای بریتانیایی به مرور کنار گذاشته شد اما نقش او در روندِ (جنگ کثیف) هیچگاه فراموش نشد. تا روزِ موعود...
از آنجایی که انسانهای جهاناولی برای دیگر ملل دنیا بسیار باارزشترند! ناپدید شدنِ آن دو راهبهٔ فرانسوی، در سطح جهانی بسیار بیشتر دیده شد!
فرانسه در سازمان ملل خواستارِ اطلاعات درباره دو تبعه خود بود و آرژانتین هر خبری را کتمان میکرد.
بنیانگذاران و حامیان مادران میدان مایو کشته شده بودند اما با این حال آن مادران هر هفته به راهپیمایی برای دادخواهی ادامه دادند.
در حالی که جنبش دادخواهی هر روز قوی و وسیعتر میشد، نبرد در خونتا ( =شورای نظامیان آرژانتین) بسیار فرسایشی شده بود.
در اواسط سال ۱۹۸۱، "خونتا" خورخه ویدلا را برکنار و ژنرال «روبرتو ویولا» را به جای او نشاند.
در مدت یکسال و نیمِ باقی مانده از آن ایام سیاه، ۵ رییسجمهورِ نظامی عوض شد و آن مادران در آن آشفتگی هدف خود را گم نکردند...
در این یکسال و نیم هم از حجم جنایات کاسته نشد و حکومت فقط خود را میدید...
پس از ویولا، کارلوس لاکوسته، لئوپولد گالتیری، آلفردو اُسکار سنتژان و رینالدو بیگنون هرکدام به صورت محدودی در قدرت بودند.
در نهایت مشکلات اقتصادی، اتهامات فساد، آزردگی عمومی در مواجهه با تجاوزات به حقوق بشر و نهایتاً شکست این کشور در سال ۱۹۸۲ از بریتانیا در جنگ جزایر فالکلند موجب بیاعتبار شدن رژیم نظامی آرژانتین گردید.
نظامیان شرور برکنار شدند اما دولت بعدی در سال ۱۹۸۶-۸۷ قانونِ عفو افسران نظامیِ دخیل در جنگ کثیف را از مجلس گذراند!
جنبش مادران دادخواه مایو حالا آنقدر بزرگ شده بود که مقابل چنین قانونِ بَدی قد علم کند.
سه سال بعد(۱۹۹۰) در اثر تجمع مداوم مادران، دادگاه عالی آرژانتین قوانینِ عفو عمومیِ نظامیان را برخلاف قانون اساسی تشخیص داد و دولتِ «کارلوسِ مِنِم» به عنوان دادستان پروندهٔ جنایت جنگی را باز کرد.
آلفردو آستیز به جرم شکنجه و آدمربایی بازداشت و با پیدا شدن جنازهٔ بنیانگذاران مادران میدان مایو و جسدِ دو راهبهٔ فرانسوی در سواحل جنوب بوئنوس آیرس به حبس ابد محکوم شد.
خورخه ویدلا، با شهادت مادران میدان مایو به جرم ربایش سازماندهی شدهٔ مخالفین، واگذاری چهارصد کودک به نظامیان تحت امر خود و شکنجه مخالفین به ۵۰ سال حبس و در سال ۲۰۱۳ در زندان مُرد.
رینالدو بیگنون، آخرین رییس جمهور نظامی آرژانتین به جرم شکنجه و بازداشت غیرقانونی مخالفین به ۲۵ سال حبس و در سال ۲۰۱۸ در سن ۹۰ سالگی در زندان مُرد.
تقریبا ۹۰۰ نفر از اعضای سابق حکومت نظامی، به اتهام جنایت محاکمه شدهاند که بسیاری از آنها بخاطر نقض حقوق بشر است.
اما میراث وحشتناک جنگ کثیف آرژانتین همچنان ادامه دارد و تا زمانی که معمای فرزندانِ گمشده این کشور به طور کامل حل نشود ، مادران و مادربزرگهای (دساپارسیدوها/نیست شدگان) برای حقیقت به مبارزه ادامه میدهند.
لیستِ جزا دهیِ آن جانیان بس بلند است اما قهرمان آن مادرانی بودند که گویی مرگِ فرزند، آنها را زاده بود.
مادرانی که جز «برانداختن» گزینهٔ دیگری نداشتند.
در مواجهه با آن مادران، مردم اما دو گزینه دارند؛
یا پُشتشان میایستند، یا مادرانشان در کنارِ این مادران صف میبندند!
لوگوی جام جهانی ۱۹۷۸ + پوستری که تحریم کنندگان آن دوره از جامجهانی ساخته بودند:
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
نوستالژی یا آلرژی به مدرنیسم؟ #رشته_توییت
احتمالاً اگر امروز پزشکی برای "علائم دلتنگیِ" بیمارِ خود نسخهای تجویز کند خندهآور خواهد بود، اما در سال ۱۶۸۸ هنگامی که "یوهانس هوفر" دانشجوی سوئیسیِ بلند پرواز رشتۀ پزشکی، در پایاننامۀ خود کلمۀ «نوستالژی» را ابداع کرد اوضاع چنین نبود.
در اواخر قرن هفدهم، سربازان سوئیسیای که خارج از کشور خدمت میکردند با علائمی شبیه به افسردگی، برای خانۀ خود احساس دلتنگی میکردند.
یوهانس هوفر در پایاننامۀ خود برای این "احساس دلتنگی" و "آرزوی برگشت به زمان/مکان پَسین" دو کلمۀ یونانیِ nóstos ("بازگشت به خانه") و álgos ("آرزو، درد") را به هم بافت تا دردِ اشتیاق برگشت به خانه را در یک کلمه بگنجاند: نوستالژی!
توتالیتاریسمِ مجازی، رهآورد چین مدرن! #رشته_توییت
بواسطۀ صدمین سالگرد حزب جهانخوار کمونیست چین، بَد نیست اگر لحظهای بایستیم و به واقعیتی که دارد ما را میبلعد فکر کنیم.
علیالخصوص زمانی که میفهمیم تمامیت خواهی، «پویاییِ» شیطان گونهای دارد!
این پویاییِ شیطانی هیچگاه تمام نخواهد شد تا مردمِ تحت زعامتِ حاکم تمامیتخواه به معنای واقعی کلمه، همیشه «درمانده» بمانند!
نفوذ به ریزترین جنبههای زندگی، سرَک کشیدن در تمام شئونات انسان و در خود حلّ نمودن شهروندِ درمانده باید به طرزی لایَقَف به پیش برود.
دیر نیست که همین زمینِ توییتر که امروز به ما «درماندگان» تعلق دارد تا نشان بدهیم فردیّت خود را حفظ کردهایم و حلّ نشدهایم، همین آواتارهای پُر قصه، به زودی زیر تیغِ تمامیتخواهی مجازی خواهند رفت!
باور نمیکنید؟!
به چین نگاه کنید؛
در ذهن دیکتاتورها چه میگذرد؟ #رشته_توییت
چه کسی باور میکند واکسیناسیون عمومی برای حکومتی شرور که مردم خود را بیش از ۴ دهه در فلاکتِ مطلق نگاه داشته است، در اولویت باشد؟
آیا حکومتی که در کشتار و آزار و ایذای مردم چیزی کم نگذاشته نگران جان مردم است؟
برای مثال:
آیا برای هیتلر که همجنسگرایان و افراد معلول و سربازان مصدومِ جنگ را در هادامار به «اتاق گاز» میفرستاد، حفاظت از مردم در مقابل اثرات بمب شیمیایی مهم است؟
خالق پروژۀ T4 چگونه میتواند ناجی مردم باشد؟
کسی که نه فقط یهودیان بلکه ضعیفترین مردم آلمان را به اتاق گاز فرستاده آیا در جنگ برای مردمش ماسک ضد گاز میسازد؟
برای کسی که با یک ایدیولوژیِ شیطانی کشور را درگیر چنان جنگی کرده چرا باید جان مردمی که با گاز شیمیایی(کرونا) میمیرند مهم باشد؟
پاسخ تعجبآور است: آری برایشان مهم است!
فریب کلماتی چون صندوق رأی، دموکراسی، انتخاب و... را نخورید.
دموکراسی، بدون بستری دموکراتیک خام اَندیشی است!
از صندوق رأی در چنین اوضاعی جز (غول) زاییده نمیشود. غولی که خارج کردنش با رأی شماست اما به چراغ برگرداندنش کمرِ پیر میشکند. #رای_بی_رای
غولی چون هیتلر هم از صندوق رأی بیرون آمد؛
هیتلر هم در فضایی دموکرات از صندوق رأی بیرون پرید و حلق دموکراسی را جوید!
در دموکراسیِ نوپای جمهوری وایمار...
جمهوریِ دموکراتیکی که بستری دموکرات نداشت.
توهّم دموکراسی از آن هم بدتر است!
صندوق رأی در جمهوری اسلامی به مثابۀ رَحِمی است که قاتل میزاید.
قابله اما کسی نیست جز همین ها که با توهّمِ حق انتخاب، نوزادی مستبد را از دل دموکراسیِ خیال انگیزِ خود بیرون میکشند.
هم اینانند که به امید خروج فرشتهای دموکرات در آن چراغِ شیطانی میدمند.
پاییز آلمانی، دستِ سُرخ از آستین سیاه... #رشته_توییت
در ۲۳ می ۱۹۶۷ (۱۳۴۷) وقتی محمدرضا شاه و ملکه فرح پهلوی بعد از سفر به چکسلواکی و فرانسه وارد آلمان غربی شدند دورهای ۳۰ ساله آغاز شد که در آلمان به «پاییز آلمانی» مشهور است.
آن سال "پاییز" از تابستان شروع شد...
پاییزی سی ساله که فصلی از ترور را بر آلمان پدیدار کرد.
۴سال قبل رییسجمهور آلمان هانریش لوبکه این دور از مناسبات را با آمدن به تهران آغار کرده بود.
هدف ایستادن در مقابل شوروی و روابط تجاری با کشورهای آزاد بود اما در همان زمان هم دانشجویان ایرانی در آلمان دست به اعتصاب زده بودند.
دانشجویان سوسیالیست در سخنرانیها و جَرایدِ خود وضعیت ایران را اینگونه توصیف کرده بودند که صدها هزار نفر در ایران آب و کاه و هسته خرما میخورند!
درصد بالایی از مردم مبتلا به انواع بیماریاند حال اینکه ملکه و شاه با زمردها و الماسهای مملکت به خوشگذرانی مشغولند!
این سرباز که امروز با رضایت تام و بدون هیچ فشاری مالباختگان را به جای مالخورندگان مضروب میکرد، بنده را به یاد "رضاکار" ها میاَندازد!
در ۲۶ مارس ۱۹۷۱ پاکستانِ غربی(کنونی) به شهروندان بنگالیِ پاکستان شرقی(بنگلادش کنونی) که خواستار استقلال از پاکستانِ مسلمان بودند حمله کرد!
مسلماننشینِ بنگالِ شرقی به هندو نشینِ بنگالِ غربی که تا چند سال قبل تر مستعمرۀ راج بریتانیا بود حمله ور شد تا مانع از افتادن بنگالیها بدامن هند شود.
این میل به استقلال در ۱۹۶۶ به جنبشی به نام "شش هدف" منجر شد.
خلاصۀ ماجرا اینکه بعد از به قدرت رسیدن یک حزبِ ائتلافی موسوم به (عوامی لیگ)، یحییٰخان رییسجمهور پاکستان سعی کرد با آنها وارد مذاکره شود اما عوامی لیگ هنوز میل به استقلال از مسلماننشینِ پاکستان داشت.