پرومته،(در نمایشنامه ایسخولوس) به گفته ی خود،دوبار بر ضد نظام موجود آسمانی، طغیان میكند. او یك طغیانگر است.
میخواهد كه بیداد به پایان رسد
او اعتراض میكند تا چیزی را تغییر دهد. او خواهان عدالت و صلح است در پی آن است كه زئوس 👇
برای لحظهای هم كه شده دست از ظلم، نسبت به آدمیان بردارد
پرومته دو بار طغیان كرد
اولین بار زمانی بود كه زئوس تصمیم داشت تا نژاد انسان را از میان بردارد. اما پرومته مخالفت كرد، و به تنهایی در مقابل سپاه خدایان ایستاد
دومین بار هنگامی بود كه زئوس اتش را بر بشر منع کرد
👇
پرومته باز به حمایت از انسان ها آتش را ربود و برای آدمیان آورد.
(آتش را میتوان نماد چیزهای زیادی دانست از عشق تا نفرت و خشم و... اما درین مقال برداشت ما نمادی از اگاهی و روشنایی است. زئوس بشر را در تاریکی و جهل فروبرده بود و پرومته روشنایی و اگاهی را به بشر هدیه کرد)
👇
اما پرومته اسیر خشم و نفرین زئوس گردید و رنجی بیپایان را برای خود خرید.
زمانی که زئوس متوجه خیانت پرومته شد، او را بالای کوه قاف(در قفقاز) به زنجیر کشید
و عقابی را گمارد تا هرروز جگر پرومته را تکه تکه کند.
چون پرومته نامیرا بود، جگرش ترمیم میشد. و فردا دوباره و دوباره.....
👇
رنج پرومته از #طغیان نشات میگیرد. رنجی که باید برای عصیان پرداخت
همسُرایان نیز به مانند پرومته، خواسته و دانسته این بار انتخاب میكنند. انها نیز آگاهانه و بیهیچ ترسی، طغیان میكنند و از هشدارها هیچ هراسی یا تردیدی به دل راه نمیدهند و در پایان با پرومته در دل زمین، فرومیروند👇
(زمانی که پرومته در بند بود،درخواست پیشگویی زئوس را رد کرد، زئوس هم کوه را تخریب کرد و پرومته زیر سنگها دفن شد)
پرومته و همسرایان تنها باید از بین بلی و نه یکی را انتخاب میکردند. این مرحله ی #انتخاب است. از اینجاست كه زندگی آنها، آغاز میشود، هر چند كوتاه، اما تا پیش از این 👇
در نیستی و نادانی میزیستند.
شراكت در عصیان پرومته، شراكت در رنج او را هم خواهد آورد. اكنون همسُرایان و پرومته یكی گشتهاند.
گویی آنها هم با پرومته در مقابل زئوس ایستادهاند، گویی انها هم در دزدیدن آتش و در یاری رساندن به آدمیانِ میرا، با پرومته شریك بودهاند. 👇
جُرم این حركت پرومته (طاغی كردن همسُرایان) كمتر از دزدیدن آتش نیست!
تا پای جان جنگیدن برای همچین ارمانی، برای ازادی، برای عدالت هرکسی را جاودانه میکند!
انقلاب و طغیان پرومته، از همین دست است. فرورفتن در زمین و نابودی پرومته هم نابودی نیست، چراكه پرومته از این پس در روح 👇
تكتك آدمیان فانی، زندگی خواهد كرد!
اما رنج واقعی تکه تکه شدن جگر پرومته نیست. بلکه تنهایی است!
شكنجه مشترك همه دوزخیان دانته تنهایی است.
اكثر نویسندگان و متفكران نگاه خاص خودشان را روی پرومته داشتهاند. هر كدام از آنها و از منظر خویش و با توجه به دیدگاههایشان 👇
اسطوره پرومته را بررسی كردهاند، از گوته و شلی و بایرون تا كافكا و ماركس و كامو و...
كافكا پرومته را در «چهار افسانه» خود به شكلی غمانگیز جاودانه میكند:
«بر طبق افسانه نخست، چون او خدایان را نزد انسانها رسوا كرده بود به صخرهای در كوههای قفقاز زنجیر شد
👇
و خدایان عقابهایی را فروفرستادند تا جگر او را كه همواره از نو رشد میكرد، بدرند.
بنا به افسانه دوم، پرومته، ضمن مبارزه خود، در آن حال كه ضربت منقار بر پیكرش فرود میآمد، هر دم بیشتر و بیشتر به درون صخرهای كه بدان بسته شده بود فرورفت تا اینكه با آن یكی شد.
👇
بر طبق افسانه سوم، در طول هزاران سال، خیانت او نسبت به خدایان به فراموشی سپرده شد، خدایان فراموش كردند، عقابها فراموش كردند، خود او نیز فراموش كرد.
بنا به افسانه چهارم، همگان را از آنچه بیمعنی شده بود، خستگی و كسلی دست داد. خدایان كسل و خسته شدند، عقابها خسته شدند👇
زخم از خستگی به هم آمد.
آنچه بر جای ماند رشته كوههای غیر قابل توضیح بود.
كافكا دریافت، وقتی كه جهان معنی خود را از دست داده است، آنچه از آن میتواند بر جای بماند. كوههای فروریخته است میان آسمان و زمین.
به جز افسانه اول، سه تای دیگر 👇
تاكید بر از یاد رفتن و از میان رفتن همه رنجهای پرومته دارد. در نگاه كافكا هیچ چیز، بر جای نخواهد ماند، حتی نامی از او، و پرومته به این نتیجه خواهد رسید كه آنچه كرده است #عبث بوده و اكنون او به پیكره از یاد رفتهاش، مینگرد و به خاطر رنجهایش میگرید.
👇
اما كافكا معتقد است كه آنچه بر جای میماند كوههای قفقاز خواهد بود. پس به تعبیر دیگر، از این پس، این كوهها نمادی از آزادی و رنج پرومته خواهد بود كه فریادهای آزادیخواهیاش همچنان و مدام در گوشها، میپیچد و تا ابد همه كوهها، فریادهای او را تكرار خواهند كرد. 👇
این كوهها، نماد كسی است كه سرسختانه ایستاد و تن به خواری و بردگی نداد، چراكه دریافته بود رنج، آغاز آزادی است.
زنجیرهای آهنین زئوس پرومته را در ظاهر زندانی كردهاند، اما زندانی خود زئوس است
پرومته حتی از تقدیر نابههنگام هم رها گشته، چون سرنوشت خود را تا به انتها میداند. 👇
پس هیچ عذاب مضاعفی بر او نازل نخواهد شد. پرومته، رهاترین است و هدیه رهایی را به «همسُرایان» میبخشد.
پرومته، با آتش، دانش را به آدمیان هدیه كرده است. اگرچه پیش از این انسانها در گمراهی و ناآگاهی و تاریكی به سر میبردند، اما از پس داشتن دانش هم، رنجی نو برای آدمیان خلق میشود👇
و آن رنجِ داشتن دانش است.
آلبر كامو میگوید كه آغاز اندیشیدن، آغاز تحلیل رفتن تدریجی است. انسانی كه به دست پرومته و به وسیله آتش به دانش و آگاهی رسیده، قدم در راه اندیشیدن گذاشته است. این انسان، دیگر آن موجود كور و كر گذشته نیست كه نداند خدایان چه بر سرش آوردهاند.
👇
انسان از این پس دریافته كه دیگر انسان است. اكنون بزرگترین تراژدی انسان این است كه، انسان خلق شده است
او اینك از سرنوشت محتوم خود آگاهی یافته.
اینك میتواند فریاد اعتراض بردارد، زیرا دریافته که [اگر طغیان نکند] تا ابد باید تسلیم آسمان و هوسرانیهای زئوس بماند. 👇
تنها راهی كه برای انسان مانده آن است كه راه پرومته را برود.
رنجِ دانایی، شادی و پیروزی است.
شاید بتوان گفت که [طغیانِ] پرومته انسان را خلق کرد!
كامو، از همین منظر به #سیزیف مینگرد
کامو معتقد است هنگامی كه سیزیف، بر این سرنوشت همیشگی و بیتخفیف خود آگاهی پیدا كرد👇
و دانست كه جز این زندگیی ندارد، اوست كه بر سرنوشت پیروز است.
البر كامو، میگوید كه سیزیف دیگر دانش و آگاهی این را دارد كه چه بر سرش آمده. او دیگر از روی نادانی، سنگ را تا قله كوه حمل نخواهد كرد، به امید اینكه سنگ، در قله بماند و از عذاب رها شود.
👇
كامو در پایان مینویسد: «باید سیزیف را خوشبخت انگاشت.»
اینك آیا پرومته به آدمیان با دادن دانش، آگاهی و در عین حال رهایی را نداده است؟
اگر چنین است پس زئوس و تمام آسمان برای همیشه شكستخورده و «در زنجیر» باقی خواهند ماند.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
قبل از تموم شدن بحث شوپنهاور و شروع هگل، یه سری جملاتش از بدبینی هاشو بنویسم
برایان مگی یه جا مینویسه
کابوسی که شوپنهاور از جهان واستون میسازه کافیه که یک بار بخونید تا هرگز فراموش نکنید
بیاید یه سری جملاتش رو با هم مرور کنیم👇
شوپنهاور میگفت حقیقت فاحشه نیست که دست دور گردن هر بی سر و پایی بندازه، اساسا تمام چیزهای عالی مثل حقیقت به سختی بدست میاد در مقابل کلاهبرداری تو حوزه عملی، چرت و پرت های بی مزه تو حوزه هنر، لاطائلات تو حوزه اندیشه و فلسفه
اینا خیلی خوب مشتری و خریدار داره👇
واسه همینم کلاهبردارها (اشاره به فیخته و هگل😂 ) خیلی راحت موفق میشن
جایی مینویسه
زندگی بشر همیشه در رنج و بدبختیه، زندگی نامه هر کسی رو بخونی عملا رنج نامه میخونی
تازه زندگی بشر پر از حوادث و رنج ها و بدبختی های ریز و درشته که اکثریت این دردها رو پنهان میکنن چون 👇
#فلسفه_شوپنهاور قسمت دوم
گفتیم شوپنهاور بشدت بدبینه و همه چیز رو به این اراده ربط میده
تو این قسمت فلسفه منسجم و بدبینانه شوپنهاور رو دنبال کنیم
از راه های فرار از دست این اراده تا تحلیل #الت_پرستی شرقی ها و دراخر تحسین #بودا و فلسفه ی #اوپانیشادها و پلی به روانشناسی
👇
گفتیم از دید شوپنهاور واقعیت نهایی جهان، یک اراده ی شرور و شیطان صفته، یک قادر مطلق، یک #وحدت جهانی
ولی جهانی که ما درک میکنیم، جهان همچون تصور، جهان کثراته، درواقع کثرات در پدیدارهای اراده است و وحدت در خود اراده
اما این اراده چیه؟
👇
این اراده در جانداران به شکل خشنی خودش رو به نمایش میزاره، من و شما برای نگهداشتن اراده زیستن خودمون، باید حیوون دیگه ای رو بکشیم و درواقع اراده زیستن من در نفی اراده دیگریه
یکی شاهین رو شکار میکنه
شاهین گنجشک رو شکار میکنه و گنجشک، کرم رو...
در واقع اراده حیات (خواست حیات)👇
ببینید دوستان
بزارید به زبون عامیانه بنویسم و اصطلاحات فلسفی و منطقی رو بکار نبریم که همه فهم بشه
و قبل از توضیح عامیانه ایراد کانت، (و اینکه این ایراد از کجا نشات میگیره) یه ایراد دیگه این براهین وجودی رو بگم
قبل از ایراد کانت
اولین ایراد اینکه حتی اگر موجودی باشه که ذاتش 👇
وجود رو اقتضا کنه یا وجود، ضروریِ ذاتش باشه یا بقولی واجب الوجود باشه، این موجود لزوما خدا نیست
خیلی ساده است
یه ماتریالیست هم میگه ماده ذاتش وجود رو اقتضا میکنه
همین. تموم شد و رفت
اینا میگن نه ماده نیازمنده و ذاتش وجود داشتن رو اقتضا نمیکنه چون ما میبینیم که ماده از بین 👇
میره و بوجود میاد ولی چیزی که از بین میره و بوجود میاد #ماده نیست بلکه #صورت های ماده است
ماده فلسفی رو کی میتونه ادعا کنه از بین میره؟ یا بوجود میاد؟ چنین ادعای گزافی خنده داره
برای اینکه بدونید ماده فلسفی چیه
اینجور مثال بزنم، 👇
منتقدی به ایرج میرزا میگه اون زنی که حجابش (روبند) رو برنداشت و باهاش سکس کردی، خواهرت بوده
ایرج سه تا دلیل قانع کننده میاره که این حرفتم تقصیر حجابه
ایرج در جواب میگه اولا اگر اون زن خواهرم بوده باز این تقصیر حجابه که برادر اشتباهی به خواهر بچسبه
دوم اینکه 👇
اون خواهرم نبوده، بلکه مادر تو بوده
درواقع اینم تقصیر حجابه که نفهمیدی مادرته، فک کردی خواهر منه
(الان هم با این ایراد گرفتنت، باعث شدی این راز اشکار بشه)
ثالثا اون زن حجاب داشت، من که نداشتم، با خودت فکر نکردی که خود خواهر نمیاد بچسبه به برادر؟😂
پاسخ کامل ایرج:
👇
شنیدم یاوه گویی هرزه پویی
گدایی، سفله ای، بی آبرویی
چو اشعار حجابم را شنیده
حجاب شرم و عفت را دریده
زبان بگشاده بر دشنام بنده
به زشتی یاد کرده نام بنده
ولی من هیچ بد از وی نگویم
به جز راه ادب راهی نپویم
تسوتوما یاماگوچی حتی بمب هیروشیما که با چتر به ارامی پایین میومد (و در فاصله 576متری زمین منفجر شد) رو دیده بود
وقتی بمب منفجر شد از فاصله کم (حدود 3 کیلومتری) شاهدش بود
بعد از انفجار فرار کرد سمت ناکازاکی، تا رسید ناکازاکی اونورم یه بمب زدن
بی پدر بازم زنده موند 😂
توضیح 👇
توضیح اینکه تسوتوما برای یه ماموریت سه ماهه میره هیروشیما ولی تا میرسه اونجا، امریکا بمب هیروشیما (لیتل بوی) رو میزنه
تسوتوما که بخاطر یه اتفاق از مرکز حادثه دور شده بوده، زنده میمونه (گویا مهر شناساییش رو جا گذاشته بود، برمیگرده اونو برداره واسه همین از مرکز انفجار دور میشه)
👇
تسوتوما تعریف میکنه همه چیز تو یه ثانیه بود، لحظه انفجار انگار یه فلاش عکاسی بزرگ جلوم بود، بعد دیدم سرم سنگین شده و جاهای بدنم پر از زخم و سوختگی شده و گوشام نمیشنوه، از شدت انفجار فراموشی موقت گرفته بودم و چیزی یادم نمیومد...
حسین دودی یکی از شاعران شوخ طبع اصفهانی در عهد قاجار، فردی درویش مسلک و البته ملبس به لباس طلاب بود، ولی در عمل شرابخواری میکرد و به شغل تریاک مالی و تریاک فروشی روی اورده بود
حسین دودی 👇
با شیخی به نام اقانجفی (قاضی شهر) داستانهای جالبی دارد
دودی شراب میخورد و هر از چندگاهی گیر گزمه ها می افتاد، چنین که میشد او را نزد اقانجفی میبردند تا دودی را حد زند
گویند:
روزی آقانجفی، حسین دودی را در حالی که دو کُپ شراب زیر عبا داشته، میبیند و به او میگوید: 👇
حسین! چه زیر بغل داری؟
حسین دودی هم جواب میدهد:
ظرفِ می زیرِ عبا و جامِ می اندر بَغَل
راهِ خود گیر و برو، حیّ علی خیرالعَمَل!
آقانجفی دستور میدهد کُپهای شراب او را بشکنند تا مرتکب گناه نشود. حسین دودی هم در جواب اینکار قاضی نجفی میگوید: