دادگاه #حمید_نوری
رشته توئیت
۱-سی‌و‌ششمین جلسه دادگاه حمید نوری (بر اساس جدول از پیش اعلام شده و بدون در نظر گرفتن جلسات فوق‌العاده یا برگزار نشده)، روز ۱۰ نوامبر/۱۹ آبان، همزمان با دومین سالگرد دستگیری او در فرودگاه استکهلم، برگزار می‌شود. این جلسه و شش جلسه بعدی دادگاه نوری⬇️
۲-در آلبانی برگزار می‌شود تا هفت شاهدی که امکان حضورشان در استکهلم فراهم نشده، در صحن دادگاه شهادت دهند.
شاهد امروز محمد زند، عضو سازمان مجاهدین است که برادرش رضا زند در اعدام‌های ۶۷ اعدام شده.
روند دادگاه و بازپرسی از محمد زند از اینجا قابل پیگیری‌ست:

۳-در حاشیه برگزار شدن جلسه دادگاه #حمید_نوری در آلبانی، حمید اشتری، از شاکیان اصلی پرونده نوری در اتاقی در کلاب‌هاوس می‌گوید: «بحث درباره تشکیل دادگاه نوری در آلبانی از تابستان مطرح شد. با توجه به اینکه برخی شاکیان و شاهدان به عنوان عضو سازمان مجاهدین در آلبانی پناهنده هستند،⬇️
۴-اما مدارک لازم برای سفر به استکهلم را در اختیار ندارند و اساسا امکان خروج از آلبانی برایشان ممکن نیست. به همین دلیل دادگاه از قبل این تصمیم را داشت که برای شنیدن شهادت این افراد در آلبانی تشکیل جلسه بدهد.»
اشتری همچنین به ادعاهایی که از سوی سازمان مجاهدین مطرح شده و در آنها⬇️
۵-تشکیل این دادگاه در آلبانی پیروزی این سازمان تلقی شده، پاسخ می‌دهد و می‌گوید که این ادعا درست نیست و دادگاه صرفا بر اساس اهمیت شهادت این افراد در روند دادرسی، تصمیم گرفت که با صرف هزینه در محل حضور آنان تشکیل جلسه بدهد و مقدمات این تصمیم از قبل مطرح شده بود.
دادگاه #حمید_نوری
۶-شهلا شفیق، نویسنده و پژوهشگر هم در حاشیه برگزار شدن سی‌و‌ششمین جلسه دادگاه #حمید_نوری که در آلبانی تشکیل می‌شود، این دادگاه را اتفاقی تاریخی می‌خواند. او این وضعیت را در تقابل با تبلیغات و پروپاگاندای جمهوری اسلامی در طول چهار دهه گذشته ارزیابی می‌کند.
clubhouse.com/room/mZJ50bly
۷-با آغاز دادگاه #حمید_نوری برای شنیدن شهادت محمد زند، کنت لوییس، وکیل مشاور او به معرفی این شاهد می‌پردازد. او از دستگیری، احکام صادر شده برای محمد زند، انتقالش به زندان‌های مختلف و در نهایت آزادی او می‌گوید و همچنین پیوستنش به سازمان مجاهدین در کمپ اشرف. سپس به سرنوشت برادر⬇️
۸-محمد زند یعنی رضا زند اشاره می‌کند که در سال ۶۷ و در جریان اعدام‌های تابستان این سال اعدام شده است.
کنت لوییس می‌گوید که موکلش محمد زند را سه بار به راهروی مرگ برده‌اند و او بارها با حمید عباسی (نام مستعار #حمید_نوری) برخورد داشته است. او همچنین در سال ۱۳۷۴ هم در تهران با نوری
۹-روبه‌رو شده است.
وکیل مشاور محمد زند در ادامه می‌گوید که این شاکی و شاهد در کمپ مجاهدین خلق در آلبانی به سر می‌برد. او می‌گوید که مدلی از زندان گوهردشت ساخته شده که در روزهای دادگاه در آلبانی برای ارائه توضیح روی میز خواهد بود: «محمد زند همچنین چند شیء با خودش دارد که می‌خواهد
۱۰-به دادگاه نشان بدهد، از جمله کابل، چشم‌بند و آن وسیله‌ای که با استفاده از آن کرکره فلزی پنجره را تغییر شکل می‌دادند تا بتوانند بیرون را ببینند.»
با پایان صحبت‌های وکیل مشاور، رئیس دادگاه پس از توضیح درباره ضبط بازجویی، از دادستان می‌خواهد روند بازپرسی از محمد زند را آغاز کند.
۱۱-دادستان پیش از پرسیدن سوال‌ها و آغاز بازپرسی از محمد زند می‌خواهد که به سوال‌ها کوتاه و دقیق پاسخ دهد: «وقت ما امروز محدود است و لازم است که کوتاه به سوالات پاسخ دهید. همچنین آن‌چه دیده‌اید یا شنیده‌اید را تفکیک کنید. من ابتدا چند سوال کنترلی از شما می‌پرسم و سپس شما خودتان⬇️
۱۲-روایت می‌کنید.»
محمد زند می‌پذیرد و ابتدا از دادگستری سوئد و آلبانی تشکر می‌کند. سپس در پاسخ به سوال دادستان می‌گوید که برادرش در ۲۱ سالگی دستگیر شده است. …
اتهام خود او و برادرش هواداری از سازمان مجاهدین خلق بوده و سه بار به راهروی مرگ و سه بار به اتاق هیأت مرگ برده شده.
۱۳-او در پاسخ به دادستان می‌گوید: «۱۵ مرداد ۶۷ برای اولین بار به راهروی مرگ و اتاق هیأت مرگ برده شده. … شش مرداد ۶۷ روزنامه‌ها را قطع کردند. شب بعد از گرفتن آمار زندانیان، داود لشکری آمد داخل بند. اسم سه نفر را خواند: غلامحسین اسکندری، سید حسین سبحانی و فکر می‌کنم مهران هویدا.⬇️
۱۴-ما رفته بودیم جلوی در و به نیامدن روزنامه اعتراض می‌کردیم. من بودم و [از زندانیان حاضر در محل نام می‌برد]، داود لشکری ما را هم کشید از بند بیرون و برد به این راهرو. چشم‌بند زدیم و او اتهام ما را پرسید. گفتیم هواداری. شروع کردند ما را شکنجه کردن و زدن. یک پاسداری بود که⬇️
۱۵-کاراته‌کار بود. با پوتین لگد زد به تن من که دنده‌ام همان‌جا شکست. بعد هم پرید بالا و با پوتین روی پای من کوبید که شست پایم هم شکست. این روند یک ساعت ادامه داشت. بعد دوباره لشکری اتهام ما را پرسید. ما گفتیم هواداری سازمان. گفت کدام سازمان؟ … سه نفر از ما گفتند سازمان مجاهدین.
۱۶-گفت بروید داخل بند تا بیاییم سراغتان. ما برگشتیم داخل …. من حالم خیلی بد بود. برادرم رضا من را دید و گفت که این چه حالی‌ست. زیر بغلم را گرفتند و من را بردند به دستشویی. من آنجا استفراغ کردم و آخرین باری بود که تماس دست آن دو دوستم را احساس کردم …. شب به سختی سعی کردم⬇️
۱۷-بخوابم. فردایش آمدند تلویزیون را از داخل بند بردند. برادرم داشت با محمود رویایی راه می‌رفت که گفت این دیگر خیلی زیاده‌روی‌ست و فراتر از آزارهای معمول است. ما باید اعتراض کنیم. برادر من ۲۱ ساله بود، دانشجوی رشته برق، او در شهریور سال ۶۰ دستگیر شد. … رضا خیلی مهربان بود و⬇️
۱۸-دوست‌داشتنی و من می‌خواستم این را بگویم. او خیلی تلاش داشت که هوای زندانیان بی‌بضاعت را داشته باشد و به پدرم می‌گفت که پول بیشتری بدهد تا او بتواند به زندانیان مورد نظرش کمک کند.»
محمد زند در ادامه درباره دیگر تجربه‌های زندان و برخورد با دیگر زندانیان صحبت می‌کند. او در ادامه
۱۹-می‌گوید: «در آخرین ملاقاتی که ما با مادرمان داشتیم -در تیر ماه سال ۶۷- او به مادرم گفت که دیگر منتظر ما نباش. ما از اینجا زنده بیرون نمی‌آییم. من سعی می‌کردم مادرم را دلداری بدهم اما رضا می‌گفت باید بدانند که این رژیم نمی‌گذارد ما زنده از اینجا بیرون بیاییم. … خلاصه رسیدیم به
۲۰-هشت مرداد که آمدند و ما را صدا زدند. من و رضا، محمود رویایی، نصرالله مرندی و چند نفر دیگر. رضا انگشتر و تسبیحش را درآورد و به طرف من دراز کرد که بگیر و خداحافظ. من دیگر برنمی‌گردم. من دلم نیامد بگیرم و نگرفتم. دادشان به نصرالله مرندی و گفت: ما رفتیم، خداحافظ …. ما آن روز⬇️
۲۱-فرغون طناب را دیدیم. … من وقتی رسیدم دم پنجره، داود لشکری را دیدم با فرغون طناب و دیدم که اسلحه کمری هم بسته. این اولین بار بود که می‌دیدم او سلاح کمری بسته. از حسن اشرفیان پرسیدم نظرش چیست و او گفت نظر خاصی ندارد اما خودم یقین داشتم که موضوع اعدام است.»
۲۲-محمد زند در ادامه می‌گوید که دو-سه ساعت بعد از این مشاهدات از سوله‌های پایین پنجره صدای «مرگ بر منافق» شنیده است. او در ادامه می‌گوید: «عصر بود که پاسدار آمد دم بند. نصرالله مرندی به من گفت که برو بگو می‌خواهم برای برادرم رضا لباس بفرستم. پاسدار گفت “نیازی نیست، بعدا”. شب شد.
۲۳-همان پاسداری که گفتم کاراته‌باز بود آمد دم در و پرسید اسم پدر منصور قهرمانی چه بود؟ چون فعل زمان گذشته استفاده کرد ما مشکوک شدیم. ضمن اینکه پرسیدیم چرا نمی‌رود از خودش بپرسد؟ البته تقریبا قطعی بود برایمان که اعدام در جریان است. روز هشت مرداد اعدام‌ها با زندانیانی که از مشهد⬇️
۲۴-آورده بودند شروع شده بود. از جمله جعفر هاشمی و دکتر محسن فغفور مغربی. اینها را از مشهد آورده بودند که موضع علنی می‌گرفتند و می‌گفتند ما سربازان “مسعود و مریم” هستیم. اینها را همان روز اعدام کردند. ملی‌کش‌ها را هم که از سال‌های قبل در زندان بودند یا مصاحبه را برای آزادی قبول⬇️
۲۵-نکرده بودند، همان روز اعدام کردند. از جمله کسانی که اعدام شدند و من می‌شناختم، جلال لایقی بود، داریوش کی‌نژاد که زرتشتی بود و مهشید رزاقی که عضو تیم هما و تیم ملی بود و اعدام شد. همچنین زندانیانی که از کرمانشاه آورده بودند …. به هر حال هشتم تمام شد و روز نهم مرداد، یک‌شنبه،⬇️
۲۶-ساعت حدود ۹ صبح بود که پاسدار آمد کرجی‌ها را از بند ما برد. مهران صمد‌زاده بود، مهرداد اردبیلی بود، حسین بحری، زین‌العابدین افشون، محمد فرمانی، علی هوستی که خیلی با من دوست و نزدیک بود، … همه اینها را بردند اما زین‌العابدین افشون یکی دو ساعت بعد برگشت. دقیق یادم نیست اما⬇️
۲۷-صحبتش درباره دو تا کاغذ بود که داده بودند به همه که یک چیزهایی از مواضعشان یا وصیت‌نامه‌شان را روی آن نوشته‌اند. اینها را همان روز همه را اعدام کرده بودند. حالا شاید یکی دوتایشان مانده بودند برای روزهای بعد اما تقریبا همه‌شان را همان روز اعدام کرده بودند. … روز ۱۰ مرداد لشکری
۲۸-دوباره وارد بند شد. اول گفت همه بروند داخل اتاق‌هایشان و بعد گفت ۱۰ سال و ۱۰ سال به بالاها بیایند بیرون. حدود ۶۰ را که اتهام خودشان را هواداری اعلا کردند با خودش برد؛ ما را نبرد. از جمله کسانی که برد یکی همین محمود رویایی بود، اکبر صمدی، محمد نوپرور تا جایی که یادم است،⬇️
۲۹-عباس افغان بود، اسدالله ستارنژاد بود، فکر می‌کنم علی مهدی‌زاده یا علی‌اصغر مهدی‌زاده یا مهدی علی‌زاده، دقیق یادم نیست اما او را هم برد. اینها را بردند و ما دیگر خبری نداشتیم تا ۱۲ مرداد. اینجا محسن زادشیر از طریق مرس آینه‌ای توانست با داریوش هنیفه‌پور زیبا ارتباط برقرار کند و
۳۰-داریوش به محسن گفت که اعدام‌ها به طور گسترده شروع شده. داریوش با ما در قزل‌حصار بود و تا جایی که می‌دانم خودش هم ۱۸ مرداد اعدام شد. روز ۱۳ مرداد داود لشکری من و تعدادی دیگر را صدا زد که بیایید بیرون؛ از جمله مجتبی اخگر. ما هم اتهاممان را هواداری گفتیم و ما را بردند بیرون و از
۳۱-بندمان خارج کردند و بردند به بند دیگر بند دو بود و اتاق ۱۵. از سیزدهم که می‌شد پنج‌شنبه تا پانزدهم که می‌شد شنبه ما در همین اتاق بودیم. چهاردهم شب بود که غلامحسین فیض‌آبادی را آوردند پیش ما. به او گفتیم که می‌دانی اعدام‌ها شروع شده و دارند به طور گسترده اعدام می‌کنند؟ گفت در⬇️
۳۲-انفرادی بوده و شنیده. غلامحسین را چند وقت قبل از پیش ما برده بودند انفرادی. او گفت که اگر ببرندش پیش هیأت، او از هویت مجاهدین دفاع خواهد کرد. غلامحسین روز شنبه ۱۵ مرداد اعدام شد. آن روز صبح پاسدار آمد و من و ۱۰-۱۵ نفر دیگر را با خود برد به این راهرو که ما می‌گوییم راهروی مرگ،
۳۳-در طبقه همکف. بعد داود لشکری آمد آنجا اسم من را خواند و من را بردند توی راهرو و جلوی در اتاق، اینجا نشاند. چند دقیقه بعد ناصریان (محمد مقیسه) آمد اسم من را خواند و من را برد داخل اتاق هیأت مرگ. من صندلی‌ام آنجا بود و ناصریان پشت من بود و قبل از اینکه بنشینم ناصریان به من گفت⬇️
۳۴-که برادرت را اعدام کرده‌ایم و اگر آنچه را هیأت می‌گوید نپذیری، خودت را هم اعدام می‌کنیم. نیری که رئیس آنها بود و روبه‌روی من، گفت چشم‌بندت را بردار. چشم‌بند را که برداشتم، سه نفر روبه‌روی من نشسته بودند. نیری بود و دو نفر چپ و راستش که یکیشان پورمحمدی بود و یکیشان اشراقی که⬇️
۳۵-البته بعدا من متوجه نام آنها شدم. دو سه نفر هم چپ و راست اینها ایستاده بودند و به گمانم مسلح بودند و محافظتشان می‌کردند؛ دقیق نمی‌دانم. ناصریان پشت سر من ایستاده بود. نیری از من نام، نام پدر و مشخصات پرسید. بعد پرسید حکمت چقدر است؟ گفتم ابد بوده که شده ۱۲ سال. گفت می‌خواهی که
۳۶-امام به تو عفو بدهد؟ گفتم که حکم من تمام می‌شود و خودم می‌آیم بیرون. یادم نیست اتهام من را پرسید یا نه اما من پرسیدم که برای چه برادر من را اعدام کردید؟ او هفت سال زندان کشیده بود و سه سال دیگر باید آزاد می‌شد. به ناصریان گفت که این را ببرید بیرون. من آوردند بیرون و در این⬇️
۳۷-قسمت راهرو نشاندند (روی ماکت نشان می‌دهد). آنجا نشسته بودم و صدای داود لشکری، حمید عباسی (#حمید_نوری) و ناصریان را می‌شنیدم. یک بار داود لشکری آمد یک لیست خواند و برداشت به همان سمت حسینیه با آمفی‌تئاتر برد که محل اعدام‌ها بود. بعد از یک نیم‌ساعت، حدود ساعت ۱۱ یا ۱۲ بود که⬇️
۳۸-دیدم همین حمید عباسی یا #حمید_نوری با داود لشکری دارند از همان سمت در راهروی مرگ می‌آیند به سمت ما. من تقریبا فاصله‌ام با ایشان ۱۰ تا ۱۵ متر بود وقتی دیدمشان. حمید عباسی یک دسته چشم‌بند در دستش بود و داشت می‌آمد. همراهش هم داود لشکری بود و وقتی نزدیک من رسیدند، لشکری گفت من⬇️
۳۹-می‌روم غسل می‌کنم برمی‌گردم. داود لشکری رفت، حمید عباسی هم رفت یک لیست جدیدی آورد. همان موقع من دیدم ناصر منصوری را که روی برانکار بود، آوردند گذاشتند روبه‌روی من. ناصریان و حمید عباسی او را زیر فشار گذاشته بودند تا روابط و مناسبات داخل بند را برای آنان بگوید. او هم برای اینکه
۴۰-تن به این خیانت ندهد، خودش را از طبقه سوم و جایی که انفرادی بود، به پایین پرتاب کرده بود و قطع نخاع شده بود. ناصر منصوری هیچ حرکتی نداشت و فقط دراز کشیده بود. #حمید_نوری آمد اسم منصوری را با نام پدر خواند به اضافه علی حق‌وردی و تعدادی دیگر را. اینها را بردند به سمت همان حسینیه
۴۱-یعنی محل اعدام‌ها. من باز آنجا بودم تا نیم ساعت، سه ربع بعد محمود زکی را دیدم. اول اطرافم را نگاه کردم و دیدم پاسداری نیست و کسی حواسش به من نیست. بعد از محمود زکی پرسیدم اتهامت را چه گفتی؟ گفت: من گفتم مجاهد خلق. محمود زکی روز ۱۲ مرداد بچه‌ها را در بند جمع می‌کند، همه را نه⬇️
۴۲-البته، یک تعدادی را از جمله مجتبی اخگر، علی حق‌وردی و چند نفر دیگر را. او به آنان گفت که برویم شام بخوریم. آنجا او به بچه‌ها می‌گوید که همان‌طور که می‌دانید اعدام‌ها به شکل گسترده شروع شده. وظیفه من دفاع از هویت مجاهدین است. علی حق‌وردی هم همین را می‌گوید. بقیه هم. به هر حال⬇️
۴۳-آنجا که نشسته بود گفت که گفته است مجاهد خلق. متوجه نشدم که محمود زکی همان روز یا روزهای بعد اعدام شد اما این حرف را همان روز به من زد. من تفریبا دو-سه ساعتی آنجا بودم و دیدم که لیست‌های دیگری هم به وسیله حمید عباسی (#حمید_نوری) خوانده شد. از جمله محمد نوپرور هم همان روز اعدام
۴۴-شد، همچنین اسدالله ستارنژاد. اسدالله ستارنژاد گفته بود که اگر بخواهند من را اعدام کنند می‌گویم که من باید بدون چشم‌بند اعدام شوم. برادران اسدالله ستارنژاد الان در آلبانی در اشرف-۳ هستند. … من را از آنجا بردند به انفرادی تا روز ۱۸ مرداد. روز ۱۸ مرداد دوباره من را برگرداندند⬇️
۴۵-به همان راهرو. بعد از نیم‌ساعت-سه ربع دوباره بردندم پیش هیأت مرگ. همان‌جا چشم‌بندم را که برداشتم نیری گفت که ببریدش بیرون. هیچ سوال و جوابی انجام نشد. آوردندم و نشاندند توی همین راهرو دوباره. من آنجا دوباره اسم‌هایی را که حمید عباسی (#حمید_نوری) می‌خواند، شنیدم. نام جعفر تجدد
۴۶-و احمد نعلبندی را شنیدم که من می‌شناختمشان. جعفر تجدد را از بیرون زندان می‌شناختم و برادرش غلامرضا تجدد سال ۶۰ اعدام شده بود. من بعد رفتم خانه پدرش. پدرش دچار افسردگی شده بود و مادرش سرش را گذاشته بود روی شانه من و فقط گریه می‌کرد.»
محمد زند منقلب می‌شود. او در ادامه به شرح⬇️
۴۷-بقیه مشاهداتش در زندان گوهردشت و راهروی مرگ می‌پردازد‌ و می‌گوید: «بعد از یکی-دو ساعت دوباره من را برگرداندند به انفرادی. روز ۲۲ مرداد دوباره من را آوردند به راهروی مرگ و بعد هم مقابل هیأت مرگ. آنجا گفتند که اگر قبول نکنی اعدامت می‌کنیم. متأسفانه من نتوانستم مثل آن بچه‌ها⬇️
۴۸-شجاعت داشته باشم و از هویت مجاهدین دفاع کنم. نتوانستم بگویم مجاهد خلق … اما بعد از اینکه به مجاهدین پیوستم، صادقانه هر چه را که گذشته بود به ایشان گفتم و تصمیم گرفتم راه آنان را ادامه بدهم. (در حالی که گریه می‌کند) روز ۲۲ مرداد هم باز حمید عباسی (#حمید_نوری) لیست می‌خواند.⬇️
۴۹-اما من آن موقع چون درگیر کاری بودم که کرده بودم متوجه نشدم که از چه کسانی نام برد. بعد من را باز به انفرادی برگرداندند. همان روز بود یا فردایش که ناصریان (محمد مقیسه) و حمید عباسی (#حمید_نوری) آمدند دم سلولم. ناصریان چند کاغذ و یک قلم انداخت توی سلول و گفت همه روابط و مناسباتِ
۵۰-داخل بندتان را باید بنویسی. آنها رفتند و بعد ساعتش یادم نیست دقیقا اما زمان اولین وعده غذایی بعد از رفتنشان بود که فکر می‌کنم شام بود؛ چهار-پنج پاسدار آمدند به من گفتند پشت در سلول بنشین و چشم‌بند بزن. آنها آمدند داخل و با مشت و لگد و پوتین شروع کردند به زدن من. سرم را می‌زدند
۵۱-به لوله‌ای که آنجا بود در حالی که دنده‌ام هم شکسته بود و حالم بسیار بد بود. این قضیه برای چند روز ادامه داشت تا من را تحت فشار بگذارند که آن اسامی مورد نظرشان را بدهم. یعنی صبح بود، ظهر بود و شب. با هر وعده غذایی این بلا را سر من می‌آوردند اما وقتی دیدند من چیزی نمی‌نویسم دیگر
۵۲-نیامدند تا روز پنج شهریور که متوجه شدم عده‌ای را آوردند و سلول‌های روبه‌رو و بغل من را پر کردند. مرس زدم و پرسیدم کی هستید و از کجا آمده‌اید؟ متوجه شدم که یکیشان از رفقای مارکسیست ماست که آن روز برده بودندش برای همین هیأت مرگ. از او پرسیدم جریان اعدام‌ها را می‌دانی، گفت که⬇️
۵۳-کم و بیش در جریان است. متأسفانه نامش یادم رفته اما از او پرسیدم که تو را برای چه آورده‌اند اینجا؟ گفت ما را بردند و پرسیدند نماز می‌خوانی، من هم گفتم نه. یک ساعت بعد دوباره مرس زد که سریع بیا کارت دارم. یک جمله می‌زد که من متوجه نمی‌شدم. می‌گفت امروز تولیدم. چند بار تکرار کرد
۵۴-و وقتی من متوجه نشدم گفت بیا پشت در. از زیر در طوری که پاسدارها متوجه نشوند پرسیدم چه می‌گویی؟ خیلی آرام گفت امروز تولدم است. من خنده‌ام گرفته بود و تحسینش هم می‌کردم که سر موضع بود. یکی دو ساعت آمدند و همه‌شان را بردند و به احتمال زیاد همه‌شان اعدام شدند ….»
محمد زند در⬇️
۵۵-ادامه شهادتش در دادگاه #حمید_نوری می‌گوید: «من برای مدت سه ماه همچنان در انفرادی ماندم. اواخر مهر یا اوایل آبان بود که منتقلم کردند به بند ۱۳ (جای بند ۱۳ را روی ماکت نشان می‌دهد). اولین کسی که توی بند دیدم محمود رویایی بود. از محمود پرسیدم: محمود چند نفر دیگر مانده‌اند؟ گفت⬇️
۵۶-تا جایی که می‌دانم تو آخرین نفری بودی که در انفرادی بودی. ما آنجا حدود ۱۶۰-۱۷۰ نفر از کل زندانیانی بودیم که در زندان گوهردشت بودند. حدود ۱۰ روز بعد به من ملاقات دادند. مادرم، پدرم و خواهرم بودند. وقتی رفتم آنجا از من پرسیدند رضا کو؟ گفتم من نمی‌دانم، بروید از اینها بپرسید.⬇️
۵۷-مادرم و خواهرم به شدت گریه می‌کردند. گفتم من نمی‌دانم، بروید از اینها بپرسید. می‌خواستم بروند بپرسند تا بفهمند چه جنایتی صورت گرفته. آنها رفتند …. چند روز بعد به پدرم تلفن می‌زنند که بیا اوین! می‌گویند که شناسنامه پسرت رضا را هم با خودت بیاور. پدرم شناسنامه را نمی‌برد اما⬇️
۵۸-خودش می‌رود اوین. آنجا به او می‌گویند که پسرت را اعدام کردیم. یک ساک کوچک به او می‌دهند که در آن یک پیراهن بوده و یک ساعت شکسته …. [رضا زند] ساعت را روی ساعت دو شکسته بود که بگوید زمان اعدامم کی بود. پدرم می‌گوید که شناسنامه را برای چه می‌خواهید؟ می‌گویند می‌خواهیم باطل کنیم
۵۹-تا محل قبرش را به شما بگوییم. پدرم می‌گوید که برای چه پسرم را اعدام کردید؟ او هفت سال زندان کشیده بود و سه سال دیگر باید آزاد می‌شد. ضمنا شناسنامه‌اش را دارم اما به شما نمی‌دهمش. پدرم را چشم‌بند می‌زنند و می‌برند داخل زندان. برای اینکه تحت فشارش بگذارند سه بار اعدام مصنوعی⬇️
۶۰-برایش ترتیب می‌دهند. پدرم به آنها می‌گوید اگر اعدامم بکنید می‌روم پیش پسرم. هیچ مهم نیست …. وقتی می‌بینند که او این‌طور ایستاده، به او می‌گویند که برو اما حق نداری برای پسرت مراسم بگیری. پدرم هم می‌گوید برایش مراسم می‌گیرم و مراسم خیلی بزرگی هم خواهم گرفت. همین کار را هم کرد
۶۱-و مراسم بزرگی برای برادرم رضا گرفت. البته پدرم بعد دچار آلزایمر شد و سال گذشته، همزمان با اولین بازپرسی من در پلیس سوئد، فوت شد….»
محمد زند در حالی که منقلب است به ادامه روایتش از زندان گوهردشت می‌پردازد. او می‌گوید: «اواخر بهمن بود که ما را از زندان گوهردشت به زندان اوین⬇️
۶۲-منتقل کردند. در اوین برادرم یک ملاقات حضوری گرفت که در دفتر ناصریان (محمد مقیسه) بود. ملاقات در دفتر ناصریان بود و همین #حمید_نوری هم آنجا نشسته بود. من چشم‌بند نداشتم و آنجا برادرم، زن برادرم و فرزندشان آمدند دیدنم. ناصریان آمد همان‌جا و به برادرم گفت اگر برادرت با ما راه⬇️
۶۳-نیاید و مناسبات داخل بند را نگوید اعدام خواهد شد. این ملاقات اسفند ۶۸ یا فروردین ۶۹ انجام شد. زن برادرم به شدت گریه می‌کرد و ترسیده بود. من هم دلداری‌اش می‌دادم و می‌گفتم که مهم نیست.»
محمد زند در ادامه می‌گوید: «به هر حال فروردین ۷۱ با خاطرات تلخی از زندان آزاد شدم و بالاخره
۶۴-خودم را به مجاهدین رساندم. چون همه آن بچه‌ها به خاطر همین اعدام شدند.»
محمد زند می‌گوید روایتش در اینجا به پایان می‌رسد. وکیل مشاور، کنت لوییس تقاضای تنفس می‌کند. رئیس دادگاه ۱۰ دقیقه تنفس می‌دهد.
سی‌و‌ششمین جلسه دادگاه #حمید_نوری در آلبانی تشکیل شده و محمد زند شهادت می‌دهد.
۶۵-با پایان تنفس، دادستان به طرح سوال از محمد زند می‌پردازد. او در ابتدا از این شاکی و شاهد می‌خواهد اسامی اولین کسانی که داود لشکری روز ششم مرداد آنان را صدا کرده تکرار کند. زند این اسامی را تکرار می‌کند و دادستان آنان را روی لیست اسامی دا‌دگاه پیدا و اعلام می‌کند. محمد زند⬇️
۶۶-می‌گوید که این افراد روز هشتم مرداد اعدام شده‌اند: «آنها جزو همان گروه اولی بودند که همراه با برادر من اعدام شدند ….»
۶۷-دادستان از محمد زند می‌پرسد که این سه نفر را آخرین بار چه زمانی دیده است: غلامحسین اسکندری، سید حسین سبحانی و مهران هویدا؟
محمد زند در پاسخ می‌گوید: «صبح روز هشتم مرداد که آمدند و این افراد را همراه با برادر من بردند ….»
دادستان در ادامه سوال‌های کنترلی دیگری از محمد زند⬇️
۶۸-می‌پرسد و او ضمن پاسخ به سوالات، اسامی زندانیانی را که در اولین روز اعدام‌ها از بند خارج شده‌اند، بیان می‌کند.
دادستان سپس می‌پرسد: «شما شبش متوجه شده بودید که اعدام‌ها در جریان است ….»
محمد زند: بله …
دادستان سپس درباره اعدام زندانیان مشهدی یعنی جعفر هاشمی و⬇️
۶۹-دکتر فغفور مغربی سوال می‌کند. رضا زند در پاسخ می‌گوید: «این افرا‌د علنی سر موضع بودند و خودشان را سربازان مریم و مسعود خطاب می‌کردند. من شنیدم -خودم ندیدم- که آنها موقع اعدام هم درود بر رجوی و مرگ بر خمینی می‌گفته‌اند.»
دادستان در ادامه درباره زندانیان ملی‌کش سوال می‌کند و⬇️
۷۰-محمد زند جزییات بیشتری ارائه می‌کند.
نام دیگری که دادستان درباره او سوال می‌کند داریوش کی‌نژاد است که زند تأکید می‌کند که او زرتشتی بوده است. دادستان درباره اعدام این زندانی و مهشید رزاقی سوال می‌کند و زند می‌گوید: «من اعدام داریوش را از طریق خانواده‌اش فهمیدم اما برادرانِ⬇️
۷۱-مهشید رزاقی در زندان بودند و من از طریق آنها فهمیدم که برادرشان اعدام شده است.»
دادستان سپس درباره وقایع روز ۱۵ مرداد در راهروی مرگ سوال می‌کند و محمد زند با جزییات بیشتری درباره نحوه حضورش در راهروی مرگ صحبت می‌کند. او شکل نشستن خود را شرح می‌دهد و با زدن چشم‌بند نشان می‌دهد
۷۲-که چشم‌بند را به چه شکلی روی صورت داشته. او می‌گوید که در نوبت اول شاید ۱۰ متر با اتاق هیأت مرگ فاصله داشته است.
دادستان درباره تشابه چشم‌بند مورد استفاده محمد زند در دادگاه و در زندان سوال می‌کند و زند می‌گوید که چشم‌بند زندان خیلی شبیه همین چشم‌بند بوده: «رنگش همان رنگ است⬇️
۷۳-اما جنسش فرق می‌کند. آنجا همه‌جور چشم‌بندی با همه نوع جنسی بود. یکی کلفت‌تر، یکی نازک‌تر ….»
محمد زند در ادامه و در پاسخ به سوال دادستان درباره شکل و نحوه نشستن در راهروی مرگ و اینکه آیا رو به دیوار نشسته یا پشت به دیوار، توضیح بیشتری می‌دهد: «قبل از ورود به اتاق هیأت رو به⬇️
۷۴-دیوار نشسته بودم. … آنجا زندانی زیاد بود اما من تعدادش را نمی‌توانم بگویم.»
دادستان درباره محل استقرار محمد زند پس از خروج از اتاق هیأت مرگ سوال می‌کند و محمد زند از روی ماکت نشان می‌دهد که هر بار در کجای راهرو قرار گرفته است. او درباره جزییاتِ هر بار صحبت می‌کند و می‌گوید در
۷۵-اینجا حمید عباسی (#حمید_نوری) هم حضور داشته است: «ما سال ۶۴ از زندان اوین به زندان گوهردشت منتقل شدیم. در آن سال رئیس زندان گوهردشت فردی بود به نام مرتضوی و دادیاری داشت به نام عرب که من فقط یک بار دیدمش. این قضیه ادامه داشت تا انتقال زندانیان قزل‌حصار به گوهردشت. من در مدت⬇️
۷۶-کوتاهی به بند یک (اینجا)، دو (اینجا) و سه (اینجا) منتقل شدم که این سه را الان دو می‌گوییم. این بند درهای ورودی شیشه‌ای داشت و ما به آن “بند در شیشه‌ای” هم می‌گفتیم. در این بند در یک سال جز چند نوبت بازرسیِ پاسدارها و بردنمان به هواخوری و … اتفاق خاصی نیفتاد. دو بار هم ما را⬇️
۷۷-بردند به همان حسینیه محل اعدام‌ها که یک بارش برای نمایشگاه کتاب‌های حکومتی بود و یک بار هم بازدید یک مقام مسئول. با انتقال زندانیان قزل‌حصار به گوهردشت، ناصریان (محمد مقیسه) دادیار زندان گوهردشت شد و مدتی بعد هم حمید عباسی (#حمید_نوری) با ناصریان آمد. آنها می‌آمدند و خودشان
۷۸-را به نام معرفی می‌کردند نه به شعل و سمت. وقتی در زندان مشکلی بود آنها می‌آمدند به بند و ناصریان زندانی را ارجاع می‌دا‌د به عباسی (#حمید_نوری) که بنویس! من او را بدون چشم‌بند دیده بودم و حرف زدنش را هم با دیگران دیده بودم اما خودم برخورد مستقیمی با او نداشتم. چندین بار او را⬇️
۷۹-همراه ناصریان (محمد مقیسه) دیده بودم که آمده بود به بند و با زندانی‌ها صحبت کرده بود ….»
در اینجا محمد زند به دلیل نیاز به تنفس و وقفه، صحن دا‌دگاه را برای لحظاتی ترک می‌کند. رئیس دادگاه می‌گوید که او زود بر خواهد گشت و از حاضران در سالن می‌خواهد که سر جای خودشان باقی بمانند.
۸۰-با آغاز دوباره روند دادرسی، دادستان خطاب به محمد زند می‌گوید که صحبتش در مورد #حمید_نوری جایی قطع شده است که او درباره صدای نوری صحبت می‌کرده. او می‌پرسد: «شما صدای حمید نوری را در زندان گوهردشت شنیده بودید؟ آیا این صدا را دوباره شناخته‌اید؟»
محمد زند در پاسخ می‌گوید: «بله!⬇️
۸۱-وقتی #حمید_نوری در دادگاه صحبت می‌کرد من بلافاصله صدای او را شناختم. وقتی به لادن بازرگان توهین کرد یا به ذوالفقاری، همان صدا بود.»
دادستان می‌پرسد: «صدای او مگر وجه مشخصه خاصی دارد که شما این را می‌گویید؟»
محمد زند در پاسخ می‌گوید: «به دلیل تجربه آن شرایط، این صدا در ذهن من⬇️
۸۲-مانده است ….»
او در ادامه می‌گوید: «اوایل زمستان ۶۵ بود که من برای اولین بار حمید عباسی (#حمید_نوری) را در زندان گوهردشت دیدم. … یک بار من برای موضوع تقلیل حکمم از ابد به ۱۲ سال رفتم به دادیاری که بعد همان اتاقی شد که هیأت مرگ در آن مستقر بود. آنجا همین عباسی حکم را داد و من
۸۳-امضا کردم. ناصریان هم نشسته بود. اینها همین کارها را می‌کردند. این ماجرا هم برمی‌گشت به سال ۶۶. احتمالا تابستان ۶۶. من اینجا وقتی رفتم به دادیاری چشم‌بند داشتم اما وقتی این افراد می‌آمدند به بند، ما چشم‌بند نداشتیم و آنها را می‌دیدیم.»
محمد زند در پاسخ به سوال دادستان درباره⬇️
۸۴-ظاهر #حمید_نوری در آن سال‌ها می‌گوید: «او لاغراندام بود و قد بلندی داشت. ریش تنکی داشت، کم بود و انبوه نبود. لباس شخصی می‌پوشید مثل آدم‌های معمولی. بینی‌اش هم شبیه خود من بود. من چون به دلیل شکل بینی‌ام مشکل تنفس دارم وقتی کسی را با بینی شبیه خودم می‌بینم توجهم جلب می‌شود.»
۸۵-محمد زند در ادامه می‌گوید وقتی #حمید_نوری را برای اولین بار دیده، توجهش به بینی او جلب شده و با خودش فکر کرده که احتمالا او هم مشکل تنفسی دارد. او در ادامه درباره قد حمید نوری و لباس پوشیدنش بیشتر صحبت می‌کند. سپس در پاسخ به سوال دادستان، درباره دادیاری به نام عرب می‌گوید:⬇️
۸۶-«همان اوایلی که ما آمده بودیم، تیر یا مرداد ۶۴ بود که من یک بار عرب را دیدم. قیافه‌اش هم یادم نماند.»
دادستان در ادامه درباره ویژگی‌های ظاهری داود لشکری می‌پرسد و محمد زند پاسخ می‌دهد. او سپس درباره ویژگی‌های فیزیکی و ظاهری ناصریان (محمد مقیسه) به سوال دادستان پاسخ می‌دهد.
۸۷-دادستان پس از سوال درباره ویژگی‌های ظاهری به روز ۱۵ مرداد برمی‌گردد اما محمد زند می‌گوید پیش از راهروی مرگ یک بار دیگر هم #حمید_نوری (حمید عباسی) را از نزدیک دیده است. دادستان می‌گوید که اگر فرصت شد به این مورد برمی‌گردد. او در ادامه می‌گوید: «شما گفتید حمید نوری را می‌دیدید
۸۸-که از ۱۰-۱۵ متری می‌آمد و یک دسته چشم‌بند هم دستش بود در حالی که چشم‌بند داشتید ….»
محمد زند در پاسخ می‌گوید: «الان به شما نشان می‌دهم چطور می‌دیدم ….»
او چشم‌بندی را که همراه دارد به چشم می‌زند و شرح می‌دهد که چگونه از بالای چشم‌بند، لشکری و #حمید_نوری را می‌دیده که به⬇️
۸۹-سمتش می‌آیند. وقتی آنها نزدیک می‌شوند او سرش را پایین می‌برد و بعد که از او می‌گذرند، دوباره سرش را بالا می‌برد و بعد هم می‌نشیند.
دادستان در ادامه همچنان درباره جزییات این موقعیت سوال می‌کند و محمد زند پاسخ می‌دهد.
دادستان سپس درباره محمود زکی سوال می‌کند و اینکه محمد زند از
۹۰-کجا می‌داند او اعدام شده؟
محمد زند در پاسخ می‌گوید: «او سر موضع بود، برادرش در زندان بود و بعد که با خانواده‌اش ملاقات کردم، آنها گفتند که پسرشان اعدام شده.»
دادستان در ادامه درباره دیگر اعدام‌شدگانی که زند در شهادتش از آنان نام برد، سوال می‌کند و او پاسخ می‌دهد. سپس دادستان⬇️
۹۱-به روز ۱۸ مرداد می‌پردازد که محمد زند را به اتاق هیأت مرگ برده‌اند و به محض اینکه او چشم‌بندش را برداشته، نیری گفته است که او را از اتاق بیرون ببرند: «من را در راهروی مرگ نشاندند و این بار از روی صدای حمید عباسی (#حميد_نوری) فهمیدم که او هم آنجاست.»
دادستان در ادامه درباره⬇️
۹۲-اسامی و لیستی که محمد زند در این نوبت در راهروی مرگ شنیده سوال می‌کند و او بار دیگر روایتش را درباره شنیدن نام “جعفر تجدد” و “احمد نعلبندی” تکرار می‌کند:
دادگاه #حمید_نوری در آلبانی
شهادت محمد زند، عضو سازمان مجاهدین خلق
۹۳-در ادامه روند بازپرسی از محمد زند، دادستان از او درباره برخوردش با ناصریان (محمد مقیسه) و حمید عباسی (#حمید_نوری) در سلول انفرادی می‌پرسد و او می‌گوید در این برخورد با کمتر از دو متر فاصله، چشم‌بند نداشته، ناصریان را در جلو دیده و پشت سرش هم نوری بوده:
۹۴-دادستان سپس درباره برخورد محمد زند با #حمید_نوری در تهران در سال ۷۴ سوال می‌کند. محمد زند در پاسخ می‌گوید: «در میدان آزادی دیدمش. من مسافرکشی می‌کردم. حمید عباسی گفت کرج. من ایستادم. او آمد جلوی ماشین و وقتی من را دید پشیمان شد و گفت نمی‌خواهم. چون او مرا شناخت و من هم او را.
۹۵-دادستان: از کجا می‌دانید که شما را شناخت؟
- کسی که می‌خواست برود کرج همان موقع تصمیمش عوض شد؟ من او را شناختم و او هم من را شناخت …. از این بابت مطمئنم.
دادستان: از جزییات لباسش چیزی خاطرتان هست؟
- فکر می‌کنم کت و شلوار رنگ روشن تنش بود اما مطمئن نیستم.
دادگاه #حمید_نوری
۹۶-دادستان: از کجا فهمیدید که #حمید_نوری بازداشت شده و تحقیقات درباره او در جریان است؟
- مجید صاحب‌جم به من گفت که حمید عباسی (حمید نوری) دستگیر شده. من هم رفتم توی اینترنت و شبکه‌های اجتماعی و خبرش را خواندم. بعد یک عکس دیدم از او که البته متفاوت بود اما شبیه. وقتی عکس دوم را⬇️
۹۷-دیدم دیگر مطمئن شدم.
دادستان: از عکس‌ها چه یادتان می‌آید؟
- یکی از عکس‌ها در هواپیما بود و یکی هم عکس کارت شناسایی بود.
دادستان: آن عکسی که باعث شد شما او را بشناسید کدام بود؟
- عکس کارت شناسایی.
دادستان: وقتی این عکس را دیدید از کجا فهمیدید که این فرد همان حمید عباسی است؟
۹۸-محمد زند: از روی بینی ….
دادستان: آیا از جریان دادگاه هم عکسی دیده‌اید؟
محمد زند: نه!
- در حرفهایتان گفتید حمید عباسی در زندان خودش را معرفی کرد. او به چه اسمی خودش را معرفی کرد؟
- عباسی.
- شما می‌دانستید اسم واقعی او چیست؟
- خیر!
دادگاه #حمید_نوری در آلبانی
شهادت محمد زند
۹۹-دادستان: الان دیگر اسم #حمید_نوری برای شما غریبه نیست. شما این دو اسم (عباسی و نوری) را چطور تطبیق می‌دهید؟
- همان‌طور که ناصریان اسمش محمد مقیسه است و .… اما نام‌ها مهم نیستند. مهم این است که این فرد همان کسی‌ست که در زندان می‌زد و شکنجه می‌کرد و آن برخوردها را داشت. من رفتم
۱۰۰-و در سایت‌ها خواندم و دیدم که نام واقعی او #حمید_نوری است. بعد هم که بیانیه “شورای ملی مقاومت”منتشر شد و ….
[محمد زند به نام و نقش ایرج مصداقی اشاره‌ای نمی‌کند]
دادستان: از دادگاه می‌خوانم تصویری از حمید نوری را به شما نشان بدهند ….
- بله، خودش است. بینی‌اش را نگاه کنید.
۱۰۱-این بینی هیچ‌وقت از یاد من نمی‌رود ….
محمد زند در ادامه می‌گوید که مطمئن است این فرد همان حمید عباسی (#حمید_نوری) است.
پس از این پاسخ، دادستان اعلام می‌کند همچنان چند سوال کوتاه از این شاکی و شاهد دارد اما باید آنها را بگذارد برای جلسه بعدازظهر و پس از صرف ناهار. به این⬇️
۱۰۲-ترتیب جلسه سی‌و‌ششم دادگاه #حمید_نوری در نوبت صبح به پایان می‌رسد. زمان شروع دا‌دگاه در نوبت بعدازظهر ۱۳ به وقت محلی خواهد بود. روند دا‌دگاه در آلبانی و شهادت محمد زند از طریق این لینک قابل شنیدن و پیگیری‌ست:
۱۰۳-با شروع دوباره دادگاه #حمید_نوری در روز سی‌و‌ششم، دادستان بازپرسی از محمد زند را در نوبت بعدازظهر روز چهارشنبه ۱۰ اکتبر/۱۹ آبان ادامه می‌دهد.
او ابتدا بار دیگر به نام‌ها و اسامی مطرح شده از سوی محمد زند می‌پردازد تا آنها را در لیست‌ها و جداول دا‌دگاه پیدا و اعلام کند.
۱۰۴-او سپس بار دیگر از محمد زند می‌پرسد که از کجا می‌داند گروه اول اعدام شده‌اند؟
محمد زند در پاسخ می‌گوید: «اولا این افراد سر موضع بودند. دوم اینکه ما دیگر هرگز آنها را ندیدیم. سوم اینکه ناصریان به من گفت برادرت را اعدام کردیم و برادر من هم با همین گروه بود.»
دادگاه #حمید_نوری
۱۰۵-دادستان در ادامه اسامی اعدام‌شدگان دیگر را مطرح می‌کند و محمد زند درباره آنان صحبت می‌کند، از جمله داریوش هنیفه‌پور: «شما گفتید مطمئن نیستید اما فکر می‌کنید او ۱۸ مرداد اعدام شده. این را از کجا می‌گویید؟»
محمد زند: «بعد که با بازمانده‌ها در زندان جمع شدیم، این مطرح شد که او⬇️
۱۰۶-را روز ۱۸ مرداد اعدام کرده‌اند. من هم همین را گفتم. من خودم دیگر هرگز داریوش هنیفه‌پور را ندیدم ….»
دادستان سپس به بخش دیگری از شهادت محمد زند می‌پردازد. او از برخورد زند با ناصریان (محمد مقیسه) و حمید عباسی (#حمید_نوری) در دادیاری می‌پرسد وقتی که زند برای پیگیری تقلیل حکمش
۱۰۷-به دادیاری مراجعه کرده بوده.
محمد زند در پاسخ می‌گوید: «من چشم‌بند داشتم اما از زیر چشم‌بند ناصریان را دیدم. #حمید_نوری را ندیدم یعنی صورتش را ندیدم اما هیکلش را می‌دیدم. و صدایش را هم شنیدم. گفتند چشم‌بند را بده بالا و امضا کن، من هم این کار را کردم ….»
دادستان در ادامه
۱۰۸-درباره آخرین حضور محمد زند در اتاق هیأت مرگ سوال می‌کند و از او می‌خواهد تا احساسش را در آن لحظه بیان کند.
محمد زند در پاسخ می‌گوید: «من به آنانی فکر می‌کردم که سر موضع خودشان ایستادند و گفتند مجاهد خلق. ناراحت بودم از اینکه من نمی‌توانستم این شجاعت را داشته باشم. من تا وقتی
۱۰۹-به مجاهدین خلق پیوستم نمی‌توانستم خودم را ببخشم و خودم را در راه آنان ببینم. همیشه از دست خودم متأسف بودم و تنها. …این عکس برادر من است که سر موضعش ایستاد اما من نتوانستم از موضع خودم به عنوان یک مجاهد دفاع کنم….»
محمد زند در ادامه به نام‌های اعدام‌شدگان دیگری اشاره می‌کند.
۱۱۰-او در ادامه می‌گوید: «من هر بار با خانواده‌های این بچه‌ها برخورد داشتم یاد برادر خودم می‌افتادم و فکر می‌کردم تا وقتی دوباره به سازمان مجاهدین خلق ملحق نشوم نمی‌توانم دادخواه واقعی آنان باشم.»
دادستان صحبت‌های محمد زند را قطع می‌کند و می‌گوید که فرصت برای طرح این مسائل نیست.
۱۱۱-او در ادامه از محمد زند می‌‌پرسد که آیا تا به حال درباره اعدام برادرش به شکل رسمی صحبت کرده یا گزارشی داده؟
محمد زند می‌گوید که این کار را کرده و با یک سازمان حقوق بشری در این مورد مصاحبه داشته.
دادستان می‌گوید: «بله، و در این مصاحبه هیچ نامی از حمید عباسی نیامده …. چرا؟»
۱۱۲-محمد زند در پاسخ می‌گوید: «خیلی دقیق یادم نیست اما خب آنجا سوالی در این مورد نشد که من بخواهم درباره آن حرف بزنم. آنجا درباره هیأت مرگ و … پرسیدند و من هم جواب دادم. اگر می‌پرسیدند حتما می‌گفتم.»
دادستان در ادامه به مصاحبه محمد زند با سازمان عفو بین‌الملل و گزارشِ «اسرارِ
۱۱۳-به خون آغشته» اشاره می‌کند و می‌گوید که زند در این مصاحبه به پدرش و رفتن او به زندان اوین اشاره کرده است. سپس به اسناد ایران تریبونال اشاره می‌کند اما محمد زند می‌گوید ارتباطی با ایران تریبونال نداشته است. او اطلاعات مطرح شده درباره برادرش رضا زند در اسناد ایران تریبونال
۱۱۴-را قدری تصحیح می‌کند و می‌گوید: «کسی که این اطلاعات را داشته احتمالا همین‌قدر درباره برادر من می‌دانسته است.»
به دنبال این پاسخ محمد زند دادستان می‌گوید که دیگر سوالی از او ندارد. به این ترتیب رئیس دادگاه فرصت را در اختیار وکیل مشاور محمد زند می‌گذارد. او به زند می‌گوید: «من
۱۱۵-در معرفی شما و مقدمه دادگاه گفتم که با خودتان وسایلی آورده‌اید. این جسم سبز چیست؟»
محمد زند در پاسخ به سوال وکیل مشاورش می‌گوید که این همان وسیله به کار گرفته شده در تخت‌های سه‌طبقه در زندان است که زندانیان با استفاده از آن، کرکره پنجره را به اندازه‌ای کوچک خم کرده‌اند تا⬇️
۱۱۶-بتوانند بیرون را ببینند. او می‌گوید که این تغییر در کرکره فلزی به مقدار ناچیزی بوده تا از بیرون متوجه آن نشوند اما زندانیان از داخل بتوانند بیرون را ببینند.
در ادامه کنت لوییس، وکیل مشاور محمد زند از او می‌خواهد که کابلی را که به همراه آورده به دادگاه نشان دهد و محمد زند با⬇️
۱۱۷-نشان دادن کابل، شرح می‌دهد که چگونه یک زندانی را روی تخت قرار می‌داده‌اند و با کابل شلاقش می‌زده‌اند …: «وقتی زندانی روی این تخت می‌خوابید زیر شکمش خالی بود چون تخته‌های این وسط را می‌کشیدند (برمی‌داشتند). ممکن بود یک نفر هم بنشیند روی کمر زندانی و پارچه‌ای را در دهان او⬇️
۱۱۸-فرو کند ….»
محمد زند همچنان روند شکنجه در دهه ۶۰ را شرح می‌دهد و از وکیلان مشاور می‌خواهد با کابلی که او با خود به دادگاه آورده، آرام بزنند روی دست خودشان تا اندکی از درد آن را حس کنند. او در ادامه در پاسخ به سوال وکیل مشاورش که می‌پرسد آیا او در زندان گوهردشت کابل خورده،⬇️
۱۱۹-روایتی از خودسوزی یک زندانی ارائه می‌کند و نقش مختار شلالوند در تلاش برای خاموش کردن آتش او که ۲۴ ساعت بعد جان می‌بازد: «بعد از این اتفاق، ما در اعتراض به فشارها دست به اعتصاب غذا زدیم. روز ۲۱ اعتصاب غذا بود و ما در هواخوری بودیم. پاسدارها بالا بودند و ما بدون چشم‌بند؛ یعنی⬇️
۱۲۰-آنها را می‌دیدیم. لشکری و حمید عباسی (#حمید_نوری) هم بودند. آنها کم‌کم آمدند پایین و ما را محاصره کردند. ما ۶۰-۷۰ نفر بودیم. اینها ما را بردند به سالنی در طبقه دو. آنجا یک تونل درست کردند و در حالی که کابل و آهن و سنگ و … دستشان بود شروع کردند به زدن ما. من دستم را گرفتم روی
۱۲۱-سرم اما یک چوب خورد روی دستم و دستم شکست. یکی چشمش کور شد، یکی پایش شکست، …. بعد ما را بردند به اتاق گاز و ما بعد از دو ساعت، آنجا به حال مرگ افتادیم. بعد که در را باز کردند و ما بیرون آمدیم، باز هم همین روند زدن با کابل و شکنجه ادامه داشت ….»
وکیل مشاور محمد زند یک سوال
۱۲۲-دیگر هم دارد اما رئیس دادگاه می‌گوید که وقت سوالات وکیلان مدافع #حمید_نوری است و اگر وقتی باقی ماند، او می‌تواند سوال آخرش را بپرسد.
پس از وقفه‌ای کوتاه برای تنفس محمد زند، دادگاه با طرح سوالات وکیل مدافع حمید نوری آغاز می‌شود. او می‌پرسد: «آیا روند دادگاه را دنبال می‌کنید؟»
۱۲۳-محمد زند می‌گوید تا جایی که بتواند و احوال جسمی‌اش اجازه بدهد، دادگاه را دنبال می‌کند.
او در ادامه در پاسخ به سوالات وکیل مدافع #حمید_نوری می‌گوید از عراق در اردوگاه اشرف بوده، الان و در آلبانی هم در کمپ اشرف به سر می‌برد و با دیگر شاکیان و شاهدان مجاهد هم در ارتباط است⬇️
۱۲۴-اما درباره جزییات موضوع گفت‌و‌گویی با هم نداشته‌اند. وکیل مدافع #حمید_نوری می‌گوید: «به نظر می‌رسد که شما از اعضای فعال سازمان مجاهدین هستید.»
محمد زند تأیید می‌کند. وکیل حمید نوری می‌گوید: «به نظر می‌رسد دادگاه نوری برای مجاهدین خیلی مهم است که این ماکت به این بزرگی را از⬇️
۱۲۵-زندان گوهردشت ساخته‌اید و ویدئو درست کرده‌اید و …. یعنی با هم در ارتباط نیستید؟»
محمد زند می‌گوید: «من از شما می‌پرسم که آیا شاکی‌ها حق ندارند با هم صحبت کنند؟»
وکیل حمید نوری: شما حق‌ ندارید از من سوال کنید و باید به سوالات من پاسخ بدهید ….
محمد زند: بله، ما با هم صحبت⬇️
۱۲۶-می‌کنیم، یک تیم هم این ماکت و ویدئو را برای ما ساخته اما ما درباره جزییات و اینکه قرار باشد چه کسی چه بگوید قرار و مداری نگذاشته‌ایم.
وکیل حمید نوری در ادامه به دو مورد بازجویی محمد زند در پلیس سوئد اشاره می‌کند و می‌گوید که او کتابی به همراه داشته و پلیس چند بار⬇️
۱۲۷-تذکر داده و از او خواسته است تا کتاب را کنار بگذارد.
محمد زند در پاسخ می‌گوید که این کتاب قتل عام زندانیان سیاسی بوده که سازمان مجاهدین خلق منتشر کرده است: «من می‌خواستم از روی آن حرف‌های خود‌ زندانیان را بخوانم که اجازه ندادند و گفتند نمی‌شود.»
وکیل #حمید_نوری در ادامه به⬇️
۱۲۸-روایت محمد زند در گزارش «اسرار به خون آغشته» اشاره می‌کند و می‌‌پرسد: «شما گفتید اسم حمید عباسی را نیاورده‌اید چون کسی در مورد آن سوال نپرسیده اما شما خودتان نام داود لشکری را آورده‌اید و کسی درباره او هم از شما سوال نکرده ….»
محمد زند در پاسخ می‌گوید این چیزی بوده که⬇️
۱۲۹-یادش می‌آمده و آن را بیان کر‌ده: «دقیق نمی‌دانم که جریان چگونه بوده اما این چیزی بوده که من گفته‌ام.»
در ادامه جلسه ارائه شهادت محمد زند، وکیل مدافع #حمید_نوری به آنچه او در دادگاه امروز گفته می‌پردازد و شهادتش را با گفته‌های پیشینش مقایسه می‌کند. او مواردی از تناقض در⬇️
۱۳۰-گفته‌های پیشین و شهادت امروز را ارائه می‌کند و مدعی‌ست که این حرف‌ها با هم نمی‌خوانند.
محمد زند در پاسخ می‌گوید مواردی را آن زمان به خاطر نمی‌آور‌ده اما بعد هم کتاب خوانده، هم دادگاه را شنیده و هم فکر کرده و به خاطر آورده است.
وکیل مدافع #حمید_نوری مکررا درباره جزییاتی سوال
۱۳۱-می‌کند که محمد زند در بازجویی پلیس سوئد درباره آنها صحبتی نکرده.
محمد زند می‌گوید: «این اشتباه من بوده و من باید اینها را می‌گفتم اما آنجا سوال و جواب می‌کردند و فرصت نبود. ضمن اینکه من به پلیس سوئد هم گفتم مواردی را به خاطر نمی‌آورم اما بعد به خاطر خواهم آورد و خواهم گفت.»
۱۳۲-وکیل مدافع #حمید_نوری در جریان سوالاتش جایی هم از محمد زند می‌پرسد که آیا با ایرج مصداقی نیز هم‌بند بوده و او می‌گوید: «بله! او هم هم‌بند ما بود.»
وکیل نوری سپس به نقشه زندان گوهردشت می‌پردازد و می‌گوید فهمیدن ماکت برای او آسان نبوده و او به نقشه‌ای ارجاع می‌دهد که پلیس سوئد
۱۳۳-به محمد زند نشان داده است. او بر اساس این نقشه از محمد زند سوال می‌کند و زند پاسخ می‌دهد. موضوع محل نشستن زند در راهروی مرگ است و زند روی نقشه محل قرار گرفتن خود‌ “رو به دیوار” را علامت می‌زند. وکیل نوری می‌پرسد: «آیا به پلیس گفته بودید رو به دیوار یا پشت به دیوار نشسته‌اید؟»
۱۳۴-محمد زند: نه، نگفته بودم.
وکیل #حمید_نوری: چرا نگفتید؟
محمد زند: چون رو به دیوار و پشت به دیوارش فرقی نمی‌کرد و نمی‌کند به نظرم.
وکیل مدافع حمید نوری روی این موضوع متمرکز شده و از محمد زند می‌خواهد که بگوید وقتی او را از اتاق هیأت مرگ به راهروی اصلی برده‌اند، کجا قرار گرفته.
۱۳۵-محمد زند در این‌باره توضیح می‌دهد و می‌گوید که کجا و چگونه نشسته بوده.
وکیل مدافع #حمید_نوری در ادامه درباره نام‌ها سوال می‌کند و به مواردی می‌پردازد که به نظرش در مقایسه با بازجویی پلیس تغییر کرده‌اند. او درباره نام کوچک نیری که محمد زند او را جعفر معرفی کرده سوال می‌کند.⬇️
۱۳۶-زند می‌گوید که نام او حسینعلی‌ست اما آنها آن زمان او را به نام جعفر می‌شناخته‌اند. نام دیگری که وکیل مدافع #حمید_نوری درباره آن سوال می‌کند نام کوچک مرتضی اشراقی است. وکیل نوری می‌گوید که محمد زند در بازجویی پلیس او را به نام دیگری معرفی کرده است. زند می‌گوید که این‌طور نیست.
۱۳۷-وکیل مدافع #حمید_نوری اما از رئیس دادگاه اجازه می‌خواهد تا آن بخش مورد نظر از بازجویی محمد زند در پلیس سوئد را بخواند. قاضی اجازه می‌دهد. وکیل نوری می‌خواند‌ و معلوم می‌شود که زند نام خانوادگی اشراقی را پوراشراقی گفته است: «اسمش را درست گفته‌ام اما اشتباها به نام خانوادگی‌اش
۱۳۸-پور اضافه کرده‌ام.»
… وکیل #حمید_نوری در ادامه به ماجرای ناصر منصوری اشاره می‌کند و از محمد زند می‌پرسد که آیا شاهد برده شدن ناصر منصوری نزد هیأت مرگ بوده است؟
محمد زند می‌گوید: «یادم نمی‌آید ….»
وکیل نوری در ادامه می‌گوید که روایت مربوط به ناصر ‌منصوری به شکل دیگری در کتاب
۱۳۹-ایرج مصداقی آمده است. او از محمد زند می‌پرسد که آیا ایرج مصداقی را در راهروی مرگ دیده است؟
محمد زند در پاسخ می‌گوید: نه!
وکیل #حمید_نوری سپس درباره محمود زکی صحبت می‌کند و می‌گوید نام و روایت اعدام او در کتاب محمود رویایی آمده اما تاریخ ذکر شده برای اعدامش با آنچه محمد زند⬇️
۱۴۰-می‌گوید متفاوت است.
محمد زند می‌گوید که باید کتاب را بخواند تا ببیند او چه نوشته اما در حال حاضر در این مورد نظری ندارد.
وکیل #حمید_نوری در ادامه درباره اینکه محمد زند چگونه از پشت چشم‌بند راهروی مرگ را دیده سوال می‌کند. او می‌گوید شیوه مطرح شده در نزد پلیس با آنچه در دادگاه
۱۴۱-مطرح شده متفاوت است. وکیل نوری با اجازه رئیس دادگاه از روی سند بازجویی محمد زند می‌خواند اما محمد‌ زند می‌گوید فهم پلیس از آنچه او گفته متفاوت بوده است. او می‌گوید روایتش در دادگاه همان بوده که به پلیس گفته. وکیل مشاور محمد زند هم از وکیل #حمید_نوری می‌خواهد که پاسخ زند به
۱۴۲-پلیس را هم بخواند اما وکیل نوری می‌گوید پاسخ محمد زند مورد نظرش نیست. در ادامه و پیش از تنفس، رئیس دادگاه این بخش را می‌خواند که محمد زند در جواب صورت‌بندی پلیس سوئد از گفته‌های او درباره دیدن از پشت چشم‌بند گفته است که نمی‌فهمد. وکیل مشاور هم می‌گوید که همین پاسخ مورد نظرش
۱۴۳-بوده است.
پیش از تنفس، وکیل مدافع #حمید_نوری به عنوان آخرین سوال یک مورد اختلاف در تاریخ را برجسته می‌کند و می‌گوید: «شما در گفت‌و‌گو با سازمان حقوق بشری که با شما مصاحبه کرده، گفته‌اید برای آخرین بار ۲۱ مرداد نزد هیأت مرگ برده شده‌اید اما اینجا گفتید ۲۲ مرداد ….
محمد زند⬇️
۱۴۴- در پاسخ می‌گوید که یادش نیست چندین سال پیش به این سازمان حقوق بشری چه گفته و این احتمال هم وجود دارد که آنها غلط نوشته باشند اما تاریخ درست ۲۲ مرداد است.
در اینجا وکیل مدافع #حمید_نوری می‌گوید که دیگر سوالی ندارد اما باید با موکلش مشورت کند. پس از تنفسی کوتاه، او می‌گوید که
۱۴۵-یک سوال دیگر هم دارد: «وقنی درباره روز ۱۵ مرداد و ماجرای ناصر منصوری از شما سوال کردم، نام علی حق‌وردی را هم آوردی. آیا شما علی حق‌وردی را در راهرو دیدی یا فقط اسمش را شنیدی؟»
محمد زند: «نه، او را ندیدم. فقط اسمش را شنیدم.»
وکیل نوری: «اما محمود رویایی در کتابش نوشته که⬇️
۱۴۶-علی حق‌وردی روز ۱۲ مرداد در زندان اوین تیرباران شده است. … آیا در این مورد نظر و کامنتی دارید؟»
محمد زند می‌گوید که نظری ندارد و وکیل #حمید_نوری می‌گوید که دیگر سوالی ندارد.
با پایان سوالات وکیل مدافع نوری، کنت لوییس، وکیل مشاور محمد زند از او درباره مصاحبه‌اش با سازمان⬇️
۱۴۷-حقوق بشری مورد نظر وکیل مدافع #حمید_نوری سوال می‌کند و می‌پرسد که آیا او انگلیسی می‌داند؟
محمد زند می‌گوید که نمی‌داند و کسی هم آن‌چه را این سازمان نوشته، برایش به فارسی ترجمه نکرده است. وکیل مشاور محمد زند هم می‌گوید که دیگر سوالی ندارد. وکیل مشاور دیگری که می‌خواهد از⬇️
۱۴۸-محمد زند سوال کند، گیتا هدینگ وایبری است. او اسامی‌ای را با زند در میان می‌گذارد و از او می‌خواهد که اگر آنان را می‌شناسد، بگوید.
با پایان اسامی و سوالات این وکیل مشاور و با توجه به اینکه وکیل دیگری سوال ندارد، رئیس دادگاه ختم جلسه سی‌و‌ششم را اعلام می‌کند. جلسه بعدی دادگاه⬇️
۱۴۹-#حمید_نوری روز پنج‌شنبه ۱۱ نوامبر/۲۰ آبان از ساعت ۸ به وقت محلی در آلبانی تشکیل می‌شود. در این جلسه مجید صاحب‌جم اتابکی، از دیگر اعضای سازمان مجاهدین خلق شهادت خواهد داد. دادگاه نوری تا روز ۱۸ نوامبر در آلبانی برگزار می‌شود و از روز ۲۳ نوامبر بار دیگر در استکهلم تشکیل می‌شود.
۱۵۰-مشروح جلسه سی‌و‌ششم دادگاه #حمید_نوری (بر اساس جدول اولیه جلسات دادگاه) را که در آلبانی برگزار شد، در سایت زمانه بخوانید:
radiozamaneh.com/692320

• • •

Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh
 

Keep Current with Radio Zamaneh

Radio Zamaneh Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

PDF

Twitter may remove this content at anytime! Save it as PDF for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video
  1. Follow @ThreadReaderApp to mention us!

  2. From a Twitter thread mention us with a keyword "unroll"
@threadreaderapp unroll

Practice here first or read more on our help page!

More from @RadioZamaneh

11 Nov
دادگاه #حمید_نوری
رشته توئیت
۱-سی‌و‌هفتمین جلسه دادگاه حمید نوری روز پنج‌شنبه ۱۱ نوامبر/۲۰ آبان از حدود ساعت ۸ صبح به وقت محلی آغاز می‌شود. در این جلسه مجید صاحب‌جم اتابکی، از زندانیان سیاسی دهه ۶۰ و از اعضای سازمان مجاهدین خلق شهادت می‌دهد. این جلسه در آلبانی برگزار می‌شود.
۲-رئیس دادگاه #حمید_نوری در استکهلم پیش از برگزار شدن جلسات هفته ۴۵ و ۴۶ سال ۲۰۲۱ (جلسات ۳۶ تا ۴۲) اعلام کرد که این جلسه‌ها در آلبانی برگزار خواهد شد. به همین دلیل هیأت رئیسه دادگاه به شهر دورِس در آلبانی سفر کرده‌اند و دادگاه در این شهر تشکیل می‌شود تا شاکیان و شاهدانی که امکانِ
۳-سفر به استکهلم ندارند، بتوانند در صحن دادگاه شهادت دهند.
جلسه سی‌و‌هفتم دادگاه #حمید_نوری پس از صحبت‌های رئیس دادگاه، با معرفی مقدماتی مجید صاحب‌جم از سوی گیتا هدینگ وایبری، وکیل مشاور او آغاز می‌شود: «مجید صاحب‌جم اتابکی که من از این به بعد او را مجید خطاب می‌کنم، سال ۱۳۴۲⬇️
Read 140 tweets
20 Oct
دادگاه #حمید_نوری
رشته توئیت
۱-روز چهارشنبه ۲۰ اکتبر/۲۸ مهر ۱۴۰۰، سی‌و‌دومین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات #حمید_نوری در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم برگزار می‌شود. در این جلسه بناست علی ذوالفقاری، زندانی سیاسی در دهه ۶۰ و از جان‌به‌دربردگان اعدام‌های تابستان ۶۷ در دادگاه شهادت دهد.
۲-علی ذوالفقاری از اعضا و هواداران سازمان مجاهدین است که به مدت ۱۲سال در ایران زندانی کشیده. او که از شاکیان و شاهدان پرونده #حمید_نوری است، پیش از این درباره حضورش در راهروی مرگ، رفتن به نزد هیأت مرگ و نقش حمید عباسی (حمید نوری) در این پروسه گفته است: «مدت ۱۲سال در زندان بودم؛⬇️
۳-در زندان رشت، زندان گوهردشت و زندان اوین. من خودم در دوران اعدام‌ها “نوری جنایتکار” را دیدم. او خود من را نهم مرداد در کریدور مرگ بلند کرد و به اتاق هیأت مرگ برد. در آنجا من دقیقاً “رئیسی جلاد” را دیدم که اکنون رئیس‌جمهوری رژیم جمهوری اسلامی است ….»
او گفته است که به خاطر⬇️
Read 109 tweets
19 Oct
دادگاه#حمید_نوری
رشته توئیت
۱-سی‌و‌یکمین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری در دادگاه استکهلم، روز سه‌شنبه ۱۹ اکتبر/۲۷ مهر برگزار می‌شود. در این جلسه ویدا رستم‌علیپور و لادن بازرگان در مقام شاکی و بازمانده قربانیان اعدام‌های سال ۶۷ شهادت خواهند داد. ویدا رستم‌علیپور که⬇️
۲-برادر خود پرویز رستم‌علیپور و همسرش مجید ایوانی را در جریان اعدام‌های سال ۶۷ از دست داده است، پیش از این و در دادگاه نمادین ایران‌تریبونال، درباره اعدام همسرش گفته است: «مجید از هواداران چریک‌های سازمان فدایی خلق-اقلیت بود و در آبان ماه سال ۶۴ در خیابان دستگیر شد. جرمش⬇️
۳-دگراندیشی و مارکسیست بودن بود. تا مدت‌ها نمی‌دانستیم که در کدام زندان است. بالاخره بعد از چند ماه پدر و مادرش موفق به ملاقات با او شدند. می‌گفتند به شدت لاغر شده بود و نمی‌توانسته سرپا بایستد. در سال ۶۵ به او ۱۵سال حکم دادند. نمی‌دانستم خوشحال باشم یا ناراحت. در جمهوری اسلامی⬇️
Read 109 tweets
18 Oct
دادگاه #حمید_نوری
رشته توئیت
۱-سی‌امین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم از ساعت ۱۳:۳۰ (به وقت محلی) روز دوشنبه ۱۸ اکتبر/۲۶ مهر آغاز می‌شود. در این جلسه #صدیقه_حاجی‌محسن شهادت خود را به عنوان شاکی در محضر دادگاه ارائه خواهد داد.
صدیقه حاجی‌محسن،⬇️
۲-خواهر حسین حاجی‌محسن، زندانی سیاسی چپ است که در جریان اعدام دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، به قتل رسیده است. او که پیش از این قرار بود به شکل ویدئویی و آنلاین در جلسه دادگاه شرکت کند، برابر اعلام وکیل مشاورش در بیست و نهمین جلسه دادگاه #حمید_نوری، از کانادا به سوئد⬇️
۳-رفته و به شکل حضوری در دادگاه حاضر می‌شود. او درباره اعدام برادرش حسین حاجی‌محسن که گفته می‌شود پنج شهریور ۶۷ در اولین سری اعدام زندانیان چپ به دار آویخته شده، شهادت می‌دهد. لاله بازرگان، خواهر بیژن بازرگان، دیگر زندانی اعدام شده چپ‌گرا در جریان اعدام زندانیان سیاسی در سال ۶۷⬇️
Read 51 tweets
14 Oct
دادگاه #حمید_نوری
رشته توئیت
۱-بیست و هشتمین جلسه دادگاه حمید نوری (بر اساس جدول از پیش انتشار یافته) روز پنج‌شنبه ۱۴ اکتبر/ ۲۲ مهر در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم برگزار می‌شود. در این جلسه بناست مهناز میمنت و مهرب حاجی‌نژاد از آلبانی به شکل ویدئویی و آنلاین شهادتشان را بیان کنند.
۲-جلسه دادگاه با صحبت‌های رئیس دادگاه آغاز می‌شود. او به مهناز میمنت خوشامد می‌گوید، خود را معرفی می‌کند و می‌گوید که توماس ساندر است …. مشکل پیچیدن صدا که در جلسه قبل وجود داشت بار دیگر بروز می‌کند. به همین دلیل روند دادگاه با وقفه همراه است تا در صورت امکان مشکل را برطرف کنند.
۳-مهناز میمنت از اعضای سازمان مجاهدین خلق است که چهار نفر از خویشاوندان از جمله مادر و دو برادرش را در جریان مبارزه با جمهوری اسلامی از دست داده. یک برادر او به نام محمود میمنت در جریان اعدام‌های سال ۶۷ در زندان گوهردشت اعدام شده است‌ و شهادت او در ارتباط با این برادرش خواهد بود.
Read 50 tweets
12 Oct
دادگاه #حمید_نوری
رشته توئیت
۱-بیست و ششمین جلسه دادگاه نوری روز سه‌شنبه ۱۲ اکتبر/ ۲۰ مهر در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم آغاز می‌شود. شروع این جلسه با حدود یک ساعت تأخیر به دلیل مشکلات فنی همراه است. توماس ساندر، رئیس دادگاه این توضیح را می‌دهد و سپس روند دادرسی با صحبت وکیل مشاورِ⬇️
۲-خدیجه برهانی که قرار است از آلبانی شهادت بدهد آغاز می‌شود. او می‌گوید: «خدیجه برهانی در سال ۱۳۶۰ در قزوین زندانی شده، وقتی تنها ۱۲ سال داشته است. او بعد از هشت ماه با قید ضمانت آزاد می‌شود. او سال ۱۳۶۴ از ایران خارج می‌شود‌ و به اردوگاه اشرف در عراق می‌رود.»
به گفته وکیل مشاورِ
۳-خدیجه برهانی، او شش برادر داشته که به دست رژیم ایران کشته شده‌اند. دو برادر او در اعدام‌های دسته‌جمعی سال ۶۷ اعدام شده‌اند: «سید محمدحسین برهانی که به نام حسین قزوینی هم صدایش می‌کرده‌اند و ما او را “حسین” صدا می‌زنیم، در سال ۶۷ در گوهردشت اعدام شده است. یک برادر دیگر خدیجه⬇️
Read 66 tweets

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3/month or $30/year) and get exclusive features!

Become Premium

Too expensive? Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal

Thank you for your support!

Follow Us on Twitter!

:(