دادگاه #حمید_نوری
رشته توئیت
۱-جلسه روز جمعه ۱۲ نوامبر/۲۱ آبان دادگاه رسیدگی به اتهامات #حمید_نوری به شهادت اصغر مهدی‌زا‌ده اختصاص دارد. او از اعضای سازمان مجاهدین است ‌و در جلسه دادگاه در دورِس آلبانی شهادت می‌دهد.
اصغر مهدی‌زاده به گفته وکیل مشاورش، گیتا هدینگ وایبری، متولدِ⬇️
۲-سال ۱۳۳۳ است. او در سال ۱۳۶۱ و حدود ۲۵ سالگی دستگیر شد. مهدی‌زاده به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق، ۱۷ ماه پس از دستگیری به ۱۵ سال حبس محکوم می‌شود. او پس از ۱۳ سال حبس آزاد می‌شود. مهدی‌زاده سال‌های زیادی از حبس خود را در زندان گوهردشت گذرانده است. هنگامی که او در زندانِ
۳-گوهردشت بوده است، چندین بار با حمید عباسی (#حمید_نوری) برخورد داشته است که اولین مورد آن به اواخر سال ۱۳۶۵ برمی‌گردد. او چند نوبت به راهروی مرگ برده شده اما وارد اتاق هیأت مرگ نشده است. او دو بار هم به اتاق گاز برده شده. او هشتم یا نهم مرداد، ۱۲ و ۱۵ مرداد در راهروی مرگ بوده.⬇️
۴-او ۱۸ مرداد در سالن اعدام بوده ‌ دیده است که زندانیان را اعدام می‌کرده‌اند. اصغر مهدی‌زاده، حمید عباسی (#حمید_نوری) را دیده است که در اعدام زندانیان دخالت داشته. او خاطرات مشخص و دقیقی از این روز دارد و می‌گوید که پس از روز ۱۸ مرداد دیگر آن آدم قبلی نشده است. به گفته⬇️
۵-گیتا هدینگ وایبری، وکیل مشاور اصغر مهدی‌زاده، او مشکل لکنت زبان دارد که در مواقع بالا رفتن استرس تشدید می‌شود: «به همین دلیل از همه طرفین که در بازپرسی نقش دارند می‌خواهم این موضوع را لحاظ کنند چون در غیر این صورت بازپرسی از او به درازا خواهد کشید.»
پس از پایان صحبت‌های وکیلِ⬇️
۶-مشاور اصغر مهدی‌زاده، رئیس دادگاه از دادستان خواست که روند بازپرسی از مهدی‌زاده را آغاز کند. دادستان پس از معرفی خود و صحبت‌های مقدماتی معمول از اصغر مهدی‌زاده پرسید: «آن‌طور که من فهمیدم شما در سال ۱۳۶۱ دستگیر شدید. درست است؟»
- بله، درست است اما من یک بار هم در شمالِ⬇️
۷-ایران در شهر رشت و صومعه‌سرا زندانی شدم.
دادستان پرسید: «اتهام شما هواداری از سازمان مجاهدین خلق بود؟»
- بله! اما قبل از آن من می‌خواهم از دادگاه و مردم سوئد تشکر کنم و همین‌طور از دولت و مردم آلبانی …. من تصویر آنها را که حلق‌آویز شدند در مقابل چشم دارم و از خدا می‌خواهم که⬇️
۸-قدرت شرح دیده‌هایم را به من بدهد. از قاضی و دادستان هم در این زمینه یاری می‌خواهم …. در جواب سوال باید بگویم که من هوادار سازمان مجاهدین بودم. …. از سال ۱۳۶۱ در زندان گوهردشت بودم و اولین بار حمید عباسی (#حمید_نوری) را در سال ۱۳۶۵ در زندان گوهردشت دیدم.
اصغر مهدی‌زاده در⬇️
۹-پاسخ به سوال بعدی دادستان گفت: «خانواده من در یکی از روستاهای صومعه‌سرا زندگی می‌کردند و رفت‌و‌آمدشان برای ملاقات با من سخت بود. من از دادیاری درخواست داشتم که به زندان رشت منتقل شوم. حمید عباسی (#حمید_نوری) در پاسخ به درخواست انتقال من به زندان رشت به من گفت که تو زندانیِ سرِ
۱۰-موضع هستی و با ما همکاری نمی‌کنی و به همین دلیل هم از انتقالت خبری نیست …. او به من پاسخ منفی داد و من به بند برگشتم.»
به گفته اصغر مهدی‌زاده، حمید عباسی (#حمید_نوری) در این زمان دفتردارِ دادیار ناصریان (محمد مقیسه) بوده است: «او معاون دادیار بود.»
دادستان: یعنی ناصریان خودِ
۱۱- دادیار بود؟
- بله!
دادستان: آیا قبلا ناصریان را دیده بودی؟
- نه!
دادستان: یعنی در این نوبت فقط خود حمید عباسی (#حمید_نوری) را دیدی؟
- بله!
دادستان: آیا چشم‌بند داشتی؟
- بله!
دادستان: پس چطور فهمیدی که با حمید عباسی حرف می‌زنی؟
- از زیر چشم‌بند دیدمش. صدایش را هم می‌شنفتم. من
۱۲-یک بار هم او را در سال ۶۱ در زندان اوین دیده بودم.
اصغر مهدی‌زاده در ادامه و در پاسخ به سوال دادستان، به این مورد پرداخت و درباره ماجرای دیدن #حمید_نوری در زندان اوین در سال ۶۱ توضیح داد. او گفت حمید عباسی را همراه با پاسدار دیگری به نام “مجید لره” دیده که بچه‌هایی را در هوایِ
۱۳-سرد برای تنبیه به محوطه آورده‌اند و آنان را مجبور کرده‌اند که روی زمین سینه‌خیز بروند.
دادستان سپس به سال ۶۵ برگشت و از اصغر مهدی‌زا‌ده خواست که درباره نقش و جایگاه حمید عباسی (#حمید_نوری) به عنوان دفتردار توضیح دهد.
اصغر مهدی‌زا‌ده در پاسخ گفت: «پاسدارهایی که در رژیم خمینی
۱۴-خوب فعالیت می‌کردند زود پیشرفت می‌کردند. او هم زود پیشرفت کرده بود. البته من وقتی رفتم به دفتر ناصریان نمی‌دانستم که قرار است با حمید عباسی (#حمید_نوری) روبه‌رو بشوم و بچه‌ها بعدا به من گفتند که او معاون جدید ناصریان (محمد مقیسه) است.»
دادستان سپس درباره “عرب” سوال کرد. شاهد⬇️
۱۵-در پاسخ به او گفت: «من یک بار با عرب برخورد داشتم و دیگر هرگز او را ندیدم. پیش از آمدن ناصریان به گوهردشت او دادیار بود. یک بار من را بردند پیش او و او چون می‌دانست که من اتهامم را هواداری می‌گویم شروع کرد توهین کردن به من.»
دادستان سپس از اصغر مهدی‌زاده خواست تا ویژ‌گی‌های⬇️
۱۶-ظاهری عرب را بگوید و پس از پاسخ مهدی‌زاده از او خواست تا روایتش را از اعدام‌ها بگوید.
اصغر مهدی‌زاده: من از سال ۵۷ که انقلاب شد تا سال ۶۷ شکنجه و رنج بسیاری را دیدم از جمله افراد همشهری و … را که از آنها می‌گذرم. … ۵ مرداد سال ۶۷ بود و من در فرعی پنج زندانی بودم. آن روز بعد
۱۷-از هواخوری ما را با چشم‌بند بردند توی راهرو. آنجا حمید عباسی (#حمید_نوری) پشت میزی نشسته بود و از ما سوال و جواب کرد. او از جمله پرسید اتهام؟ من گفتم هواداری سازمان اما این‌بار برعکس همیشه واکنشی نشان نداد و من را نزد. این برخورد برای ما عجیب بود و درباره آن با هم صحبت کردیم.
۱۸-فردایش آمدند و تلویزیون بند ما را بردند. روز بعدش من یک پاسدار را دیدم که مسلح بود و با بی‌سیم و آمده بود و هواخوری را کنترل می‌کرد. روز بعدش هم وقت خرید از ما از فروشگاه و ملاقات ما بود که آمدند و گفتند شما خرید و ملاقات ندارید. (ارتباط میان سالن دادگاه در آلبانی و استکهلم⬇️
۱۹-برای لحظاتی قطع شد.)
با شروع دوباره بازپرسی، دادستان از اصغر مهدی‌زاده خواست تا روایتش را از سر بگیرد.
مهدی‌زاده گفت: «روز شنبه ۸ مرداد بود که آمدند علیرضا غضنفرپور مقدم و سید رضا مروج را صدا زدند. وقتی داشتند این دو را می‌بردند بقیه بچه‌ها نگران بودند و حدس می‌زدند که برای⬇️
۲۰-انفرادی یا اعدام باشد. بعد حدود ساعت ۱۲، ۱۲:۳۰ بود که من از پنجره فرعی به سمت هواخوری نگاه می‌کردم (فرعی را روی ماکت نشان می‌دهد). آنجا دیدم که پنج زندانی چشم‌بند زده‌اند و دارند می‌روند. داود لشکری هم از بغل آنها حرکت می‌کرد. آنها را بردند تا توالت. آنجا وضو گرفتند، دیده‌بوسی
۲۱-و شوخی کردند و آمدند بیرون. یکی از اینها چهارشانه بود و قد بلند و با مشت به دیوار کوبید. من وقتی این صحنه را دیدم بغضم ترکید و گریه کردم. من او را می‌شناختم. مهشید رزاقی بود که قبلا در بند ۱۹ با هم بودیم. من به غلامرضا و محسن گفتم و آنها هم آمدند نگاه کردند. غلامرضا به من گفت
۲۲-نگاه نکن و بیا برو استراحت کن اما من ماندم و دیدم که پاسدار آنها را برد بیرون و وارد یک سوله کرد. ما در این فکر بودیم که اینها را چه‌کار می‌خواهند بکنند؟ شکنجه می‌خواهند بکنند، اعدام می‌خواهند بکنند …. بعد از یک ساعت ۲۰ پاسدار از در این سوله بیرون آمدند. دو نفر از اینها⬇️
۲۳-زیرپیراهن پوشیده بودند. پاسدار لشکری، حمید عباسی (#حمید_نوری)، خاکی، علی بی‌دندان و جعفری که مسئول فروشگاه بود و پاسدارهای دیگری که همراهشان بودند از همین سمت آمدند. یک تعدادی آمدند بغل فرعی ما که من پاسداربخشی‌شان بود. اینجا من و غلامرضا از لای در گوش می‌کردیم حرفهایشان را.
۲۴-آنها می‌گفتند که اینها منافق و خبیث‌‌اند و همه‌شان را باید اعدام کرد. می‌گفتند دیدید چطور شعار مرگ بر خمینی و درود بر رجوی می‌دادند و می‌خواستند به ما حمله کنند؟! … دیگر برای ما مشخص شد که این بچه‌ها را برده‌اند و اعدام کرده‌اند. مهشید که من قبلا با او بودم تکیه‌کلامش این بود
۲۵-که “هیهات من الذله” که یعنی زندگی با ذلت را هرگز نمی‌پذیرم. مهشید و حسین حقیقت‌گو که جزو این پنج نفر بودند از ملی‌کش‌ها بودند. یعنی حکمشان تمام شده بود اما در زندان بودند. مهشید فوتبالیست بود و عضو تیم هما و امید ایران. او با حبیب خبیری که کاپیتان تیم ایران بود دوست بود.
۲۶-خبیری را هم در سال ۶۱ در زندان اوین اعدام کرده بودند. … یک برادر دیگر مهشید رزاقی هم اعدام کرده بودند و خود‌ او را یک ماه در قبر شکنجه کرده بودند. به همین دلیل همه زندانیان برای او احترام خاصی قائل بودند …. یک ساعت بعد که باز من به سمت هواخوری نگاه می‌کردم، دیدم که از همان⬇️
۲۷-سمت پایین داود لشکری و حمید عباسی (#حمید_نوری) دارند ۱۰ زندانی را چشم‌بند زده می‌آورند. من دوباره غلامرضا را صدا زدم که بیا ببین چه خبر است. بچه‌های دیگر در حال استراحت بودند. اینها را هم بردند به سمت توالت و آنجا وضو گرفتند، بعد آمدند اینجا شروع کردند به نماز جماعت خواندن.⬇️
۲۸-جعفر هاشمی جلو ایستاده بود و بقیه پشت سرش نماز جماعت خواندند. بعد از نماز دعا خواندند و روبوسی کردند و بعد خودشان پاسدارها را کنار زدند، در را باز کردند و رفتند به سمت سوله. اینها را بردند داخل سوله و بعد از یک ساعت حدود ۲۰-۲۵ پاسدار خارج شدند و آمدند به سمت پاس‌‌بخشی. بعد
۲۹-دیدم که یک تک‌نفره را آوردند و باز بردند به سمت سوله. او مجید معروف‌خانی بود که قبلا در بند ما بود. تا شب دیدم که حدود ۱۹-۲۰ نفر را بردند توی سوله. شب با ماشین آمدند و اجساد اینها را بردند. من، جعفر هاشمی و بچه‌هایشان را که از مشهد آورده بودند (۱۱ نفر دیگر را که تبعید شده⬇️
۳۰-بودند به گوهردشت) می‌شناختم. شنیده بودم که وقتی آنها را به گوهردشت می‌آورند، داود لشکری، ناصریان، حمید عباسی (#حمید_نوری) و پاسدارهای دیگر یک تونل درست کرده بودند …. داود لشکری خطاب به آنان گفته بود که اینجا زندان رجایی‌شهر است ….
دادستان در اینجا صحبت‌های اصغر مهدی‌زاده را
۳۱-قطع کرد و از او خواست که به روایت خود از هشتم مرداد برگردد.
اصغر مهدی‌زاده در پاسخ گفت: «وقتی ما این صحنه‌ها را دیدیم، غلامرضا به ما گفت که ما شاهد اعدام بچه‌ها بودیم و حالا باید به عهد و پیمان خود‌ وفا کنیم. هر وقت رفتیم دادیاری یا جای دیگر، متناسب با آن، حرفمان را می‌زنیم.
۳۲-آن شب ما آماده بودیم که هر لحظه بیایند و ما را صدا کنند. فردا، یک‌شنبه بعد از صبحانه، یک پاسدار آمد از همین پنجره به سمت هواخوری نگاه کرد و سریع رفت. نیم ساعت بعد داود لشکری آمد و داد زد که همه چشم‌بند بزنید و بیایید بیرون. ما که آمدیم بیرون، پاسدارها در این راهرو یک تونل
۳۳-درست کرده بودند. هم می‌زدند و هم می‌پرسیدند که اتهامتان چیست؟ … محسن کریم‌نژاد با صدای بلند می‌گوید که هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران. وقتی او این را می‌گوید حمید عباسی (#حمید_نوری) و داود لشکری او را می‌کشند بیرون …. ما دیگر محسن را ندیدیم. محسن رادیو مجاهد را از طریقِ
۳۴- تلویزیون می‌گرفت. او مهندس بود …. بعد ما را بردند به این فرعی روبه‌رو، فرعی هفت. ما شروع کردیم به نظافت. بعد حمید عباسی (#حمید_نوری) آمد و گفت که چه خبر است؟ اینجا دریاچه درست کرده‌اید؟! بعد او اسامی ۱۰ تا ۱۳ نفر را خواند، ما چشم‌بند زدیم و بیرون رفتیم و او ما را برد به⬇️
۳۵-راهروی مرگ. … من از روز نهم تا هفدهم مرداد در انفرادی و راهروی مرگ بودم و آنجا دیدم که هر روز بیشتر از ۱۰ بار گروه‌های ۱۰-۱۵ نفره را برای اعدام به سالن اعدام بردند.»
اصغر مهدی‌زاده در ادامه گفت: «… من در سلول انفرادی بودم که ناصریان آمد در سلول من را باز کرد و شروع کرد به⬇️
۳۶-توهین کردن. او خطاب به پورمحمدی گفت که این منافق و سر موضع است. آنها من را تحویل چند پاسدار دادند و آنها هم در حالی که من چشم‌بند داشتم، من را می‌زدند و می‌بردند. آنها من را بردند به پاس‌بخشی فرعی قبلی. آنجا پاسدارها من را شکنجه کردند و بردند به فرعی‌ای که قبلا آنجا بودیم:
۳۷-فرعی پنج. بعد از فرعی پنج من را بردند به فرعی هفت. در راهروی همین فرعی ساک‌هایی بود که روی همان‌ها نوشته بودند بچه‌ها ما رفتیم، سلام ما را به سازمان برسانید. روی ساک‌ها چند ساعت و تسبیح هم بود که با هسته خرما درست شده بودند. … من از دیدن این صحنه‌ها خیلی متأثر شدم. چون تنها⬇️
۳۸-بودم این‌طرف و آن‌طرف را نگاه کردم و دیدم که صدای خواهرها از طبقه پایین می‌آید. شروع کردم به ضربه زدن و با مرس تماس گرفتن. می‌خواستم این جریان اعدام‌ها را به آنها بگویم. در همین حال پنج-شش پاسدار وارد شدند، من را بردند به حمام و شروع کردند به ضرب و شتم و شکنجه. من آنجا بی‌هوش
۳۹-شدم و افتادم. بعد از یکی دو ساعت که به هوش آمدم، نمی‌توانستم حرکت کنم. آنجا به خودم گفتم (با بغض و گریه) که هر طور شده باید بیرون بیایم. بعد چهار دست و پا بیرون آمدم، از این پنجره بیرون آمدم و دیدم که در آن چهار چراغ روشن است. در سلول دوم هم یکی داشت قدم می‌زد. با دست به او
۴۰-علامت دادم و او من را دید. خودم را به او معرفی کردم. او هم گفت که هادی محمدنژاد است. من هادی را شنبه ۱۵ مرداد در راهروی مرگ دیده بودم و با او صحبت کرده بودم. او گفت که اصغر من را امروز برده بودند توی سالن مرگ. گفت از من همکاری اطلاعاتی خواسته‌اند. من صحنه‌های اعدام آنجا را⬇️
۴۱-دیده‌ام و قبول نکردم. از خانوا‌ه هادی چهار نفر اعدام شده بودند؛ سع برادر و یک زن برادرش. در آخرین ملاقاتی که او با خانواده‌اش داشت، مادرش به او می‌گوید که هادی جان، ما چهار شهید داده‌ایم. تو کاری بکن که اعدام نشوی. او به مادر و پدرش می‌گوید من که دوست ندارم اعدام شوم و زندگی⬇️
۴۲-را خیلی دوست دارم و تا جایی که بتوانم اعدام نمی‌شوم اما اگر ببینم اصول و آرمانم دارد از بین می‌رود، نمی‌توانم زنده بمانم. می‌گوید که ما هر کاری می‌کنیم برای آزادی مردم است و من نمی‌خواهم مردم مثل حزب توده ما را لعنت کند. … یک مقدار که صحبت کردیم دیگر مرس را قطع کردیم. من چنان
۴۳-خسته بودم که آمدم توی اتاق و خوابم برد. فردا، سه‌شنبه ۱۸ مرداد، دو پاسدار حدود وقت ناهار آمدند من را صدا زدند که حاضر شو بیا بیرون. وقتی آمدم بیرون تمام فکرم پیش حرف‌های هادی بود و به اعدام فکر می‌کردم. من را بردند جلوی سالن مرگ، دیدم کلی زندانی نشسته با چشم‌بند. پاسدار به من
۴۴-گفت که همین جا بنشین! من را بغل یک زندانی با فاصله دو متر نشاند. یعنی من را از فرعی هفت آورد و نشاند جلوی سالن مرگ. من آرام از بغل‌دستی‌ام پرسیدم که چه خبر است؟ گفت اولین بار است آمدی اینجا؟ گفت پس تو را یک بار می‌برند به سالن مرگ تا صحنه اعدام را ببینی …. حدود یک‌ربع اینجا
۴۵-نشستم تا اینکه یک پاسدار در حسینیه را باز کرد و داد زد که “شیر-عسلی‌ها” بلند شوند. ۱۲ نفر در لحظه بلند شدند و شعار دادند “یاحسین” و “درود بر مجاهد”. این ۱۲ نفر که بلند شدند، چهار-پنج نفر هم از عقب اینها بلند شدند. این صحنه را که پاسدار دید، گفت که شما در اعدام شدن هم از هم⬇️
۴۶-سبقت می‌گیرید؟ یکی از بچه‌ها گفت که می‌خواهی بدانی چرا سبقت می‌گیریم؟ … چون تو پاسداری و ما مجاهدیم. تا زمانی که جای ما قرار نگیری نمی‌توانی بفهمی. من که این صحنه‌ها را دیدم در دنیای دیگری بودم و از ایمان آنان به ایمان من افزوده می‌شد. من تا آن روز خیلی از این صحنه‌ها دیده⬇️
۴۷-بودم اما این صحنه چیز دیگری بود. آنان مرگ را به تمسخر گرفته بودند و هیچ ترسی‌در ایشان نبود. … این گروه را بردند به داخل سالن مرگ. وقتی داشتند اینها را می‌بردند، من سعی می‌کردم از زیر چشم نگاه بکنم و ببینم که چه کسانی را می‌شناسم. سه سری را بردند به داخل سالن مرگ و بعد دوباره
۴۸-باز زندانی‌ها را از سالن‌ها می‌آوردند به راهروی مرگ. زندانی‌ها اینجا ساعت و عینکشان را می‌شکستند که به دست پاسدارها نیفتد. حتی وصیت‌نامه و پولشان را هم پاره می‌کردند. … سری چهارم را که می‌خواستند ببرند، پاسدار آمد و گفت که بلند شو برویم! من با پاسدار رفتم داخل سالن مرگ، وقتی
۴۹-وارد این سالن شدم، خاطره‌ای از زمستان ۶۳ در ذهنم زنده شد …. پاسدار من را برد به این نقطه در ۳۰ متری سن اعدام. وقتی اینجا ایستادم، پیکر بچه‌ها را که ریخته شده بود زیر سن می‌دیدم …، نمی‌توانستم خودم را نگه دارم که بایستم. پاسدار آمد و یک لحظه چشم‌بند من را بالا زد که چشمم به
۵۰-تاریکی رفت. فکر کردم که خدایا یعنی این صحنه واقعی است؟ دیدم که ۱۲ مجاهد روی سن هستند و طناب به گردنشان است …. پاسدارها دو نفری یک بند را می‌گرفتند و می‌بردند و اگر چیزی پیدا می‌کردند به هم نشان می‌دادند ….»
به گفته اصغر مهدی‌زاده، ناصریان، حمید عباسی (#حمید_نوری) و پاسدارهای
۵۱-دیگر هم در محل و سالن اعدام حضور داشته‌اند.
او در ادامه شهادت خود گفت: «آن گروهی که روی سن بودند و طناب به گردنشان بود شعار دادند که درود بر رجوی، زنده‌باد آزادی و مرگ بر خمینی …. ناصریان خشمگین فریاد زد که این خبیث‌ها را ببینید! چرا ایستاده‌اید؟! … بعد خودش شروع کرد زیرِ
۵۲-پای بچه‌ها را خالی کردن و بعد هم حمید عباسی (#حمید_نوری) و بقیه پاسدارها با او همراه شدند اما بچه‌ها از نفر چهارم به بعد خودشان زیر پای خودشان را خالی می‌کردند. من از دیدن این صحنه‌ها از حال رفتم و وقتی به هوش آمدم دیدم که به صورتم آب می‌پاشند ….»
اصغر مهدی‌زاده برای لحظاتی⬇️
۵۳-منقلب و بیان شهادتش متوقف شد. دادستان و رئیس دادگاه از او پرسیدند که آیا نیاز به استراحت دارد؟ … او تلاش کرد تا چند جمله دیگر بگوید اما در نهایت دادگاه به دلیل قطع ارتباط یا ارتباط ضعیف میان سالن دادگاه در دورس آلبانی و سالن دادگاه در استکهلم سوئد، اعلام تنفس کرد.
۵۴-پس از پایان زمان تنفس و آغاز دوباره دادگاه، دادستان پرسیدن سوالاتش از اصغر مهدی‌زاده را از سر گرفت. او درباره دقایق و لحظات پیش از حضور مهدی‌زا‌ده در سالن اعدام (حسینیه) سوال کرد و او در این باره توضیح داد.
مهدی‌زا‌ده در ادامه شهادتش گفت: «… من در راهروی مرگ نشسته بودم اما⬇️
۵۵-وقتی اسامی را صدا کردند، یک لحظه بلند شدم و از زیر چشم‌بندم هم این‌طرف و آن‌طرف را نگاه می‌کردم. زمانی که ساعت یا عینکشان را هم می‌شکستند من هم صدایش را می‌شنیدم و هم از زیر چشم‌بند می‌دیدم …. من عده زیادی از زندانیان را اینجا دیدم. آن لحظه‌ای که من را آنجا نشاند، تعداد نزدیک
۵۶-به ۱۰۰ نفر بودند اما بعد از این سالن (از روی ماکت نشان می‌دهد) هم زندانی می‌آوردند. اینجا را می‌گفتند سالنی‌ست که زندانی‌ها وصیت‌نامه می‌نوشتند یا نگهداری می‌شدند. این فضاها را ما سالن یا بند می‌گفتیم. وقتی من در راهروی مرگ بودم پاسدارها را جلوی حسینیه و در خود راهرو می‌دیدم.
۵۷-حمید عباسی (#حمید_نوری) را هم می‌دیدم که تردد می‌کرد میان این بند و سالن مرگ. یعنی او به سالن مرگ هم می‌رفت. او زندانی‌ها را می‌برد و باز زندانیانی جایگزین می‌شدند.»
دادستان: حمید عباسی اینجا چه می‌کرد؟
اصغر مهدی‌زاده: او وارد سالن مرگ می‌شد و بعد یک گروه زندانی دیگر با⬇️
۵۸-پاسدار دیگری می‌آمدند می‌نشستند در راهروی مرگ ….
دادستان: شما از کجا می‌دانید که حمید عباسی (#حمید_نوری) زندانیان را می‌آورد و اسکورتشان می‌کرد؟
اصغر مهدی‌زا‌ده: از زیر چشم‌بند می‌دیدم. قبلا هم دیده بودم از زیر‌ چشم‌بند که او زندانیان را به راهروی مرگ می‌آورد یا از راهروی مرگ
۵۹-به سالن اعدام می‌برد.
دادستان باز از اصغر مهدی‌زاده درباره حضور در راهروی مرگ سوال کرد. مهدی‌زا‌ده از وضعیت حاکم در سالن اعدام گفت اما دادستان تأکید کرد که سوال او درباره راهروی مرگ و بیرون از حسینیه اعدام‌هاست.
مهدی‌زاده در تلاش برای پاسخ به سوال دادستان گفت که در راهروی مرگ
۶۰-رفت و آمد زندانیان و پاسدارها از جمله حمید عباسی (#حمید_نوری) را می‌دیده است.
دادستان سپس در مورد داخل حسینیه اعدام سوال کرد و گفت: «شما گفتید وقتی وارد سالن اعدام شدید یاد وضعیت مشابهی افتادید که در سال ۶۳ در همین محل تجربه کردید ….»
اصغر مهدی‌زاده تأیید کرد و در ادامه⬇️
۶۱-روایت خود را از داخل سالن مرگ (حسینیه اعدام‌ها) تکرار کرد. این روایت پیش از این در تاریخ ۱۹مرداد ۱۴۰۰ از زبان شاهد در گفت‌و‌گو با تلویزیون الحدث به این ترتیب مطرح شده‌ است: «۱۳مرداد بود. در راهرو مرگ نشسته بودم. یک پاسدار صدایم کرد. رفتیم داخل سالن بزرگ اعدام‌. همان سالن مرگ.
۶۲-پاسدار چشم‌بند مرا بالا زد و لبخندی تمسخرآمیز به من زد. ناگهان دیدم که ۱۲نفر روی چارپایه ایستاده‌اند و طناب دار گردنشان است. تعدادی پیکر مجاهدین هم جلویشان افتاده بود. چشمم سیاهی رفت. گفتم خدایا اینجا دیگر چه خبر است؟ ناگهان بچه‌ها شعار دادند مرگ بر خمینی، درود بر رجوی،⬇️
۶۳-زنده باد آزادی.
پاسداران مبهوت شده بودند. ناصریان خطاب به داود لشکری، حمید عباسی #حمید_نوری) و پاسداران فریاد کشید چرا ایستاده‌اید؟ بعد به‌طرف بچه‌ها رفتند و با لگد چارپایه‌ها را ‌زدند و بچه‌ها را انداختند. وقتی به چهارمی-پنجمی رسیدند، بچه‌ها شعارشان محکم‌تر شد. گفتند⬇️
۶۴-درود بر مجاهدین! الله‌اکبر! و … خودشان را پرتاب کردند و پرواز کردند. دیگر تعادلم به هم خورد و نفهمیدم چه شد ….»
اصغر مهدی‌زاده با تکرار این روایت در پاسخ به سوال دادستان گفت: «هر کدام از این افراد سراغ یک زندانی رفتند و زیر پای او را خالی کردند. این زندانیان همه مرد بودند.⬇️
۶۵-اجسادی که پای سن افتاده بودند هم همه مرد بودند و من زنی ندیدم اما قبلا که با “هادی” مرس زده بودم، او گفته بود که وقتی به سالن اعدام برده شده، اجساد زنان را هم دیده. او می‌گفت دیده بوده که زنان را با کابل می‌زنند و به آنها دست نمی‌زنند. من این را تا حالا نگفته بودم و برایم خیلی
۶۶-سخت بود که درباره اعدام زنان صحبت کنم ….»
دادستان در ادامه خواست که به دلیل کمبود وقت روایتش را جلوتر ببرد. اصغر مهدی‌زاده در پاسخ گفت: «فقط یک جمله بگویم که وقتی بچه‌ها حلق‌آویز بودند و شعار می‌دادند، پاسدارها می‌آمدند و به آنها آویزان می‌شدند تا زودتر تمام کنند. وقتی من این
۶۷-صحنه‌ها را دیدم تصمیم گرفتم که اگر آزاد شدم، با پیوستن به سازمان راهشان را ادامه بدهم.»
دادستان: چه کسانی به بدن‌ها آویزان می‌شدند؟
اصغر مهدی‌زاده: ناصریان (محمد مقیسه) این کار را می‌کرد و بقیه پاسدارها هم می‌کردند.
دادستان: وکیل مشاور شما گفت شما چندین بار در راهروی مرگ⬇️
۶۸-بوده‌اید. آیا در آن دفعات حمید عباسی (#حمید_نوری) را در راهروی مرگ دیدید؟
مهدی‌زاده: من حمید عباسی را بارها دیدم. درباره کدام روز می‌پرسید؟
دادستان منظورش را روشن کرد و اصغر مهدی‌زا‌ده گفت: «من از روز شنبه که بچه‌ها را در سوله اعدام کردند حمید عباسی را دیدم. وقتی که ما را به⬇️
۶۹-فرعی بند هفت بردند هم او حضور داشت و بعد خودش ما را به راهروی مرگ برد. … صبح دوشنبه ۱۰مرداد، وقتی شب ما را می‌آورند اینجا (به سلول انفرادی)، سمت راستم دکتر فرزین نصرتی بود و سمت چپم محمدرضا جنت رستمی. من شروع کردم با اینها مرس زدن. محمدرضا گفت که در فرعی ما روز شنبه ۱۰ نفر را
۷۰-کشیدند بیرون از جمله جعفر خسروی، مصطفی بابایی و مجید معروف‌خانی و یک‌سری از بچه‌های کرج. محمدرضا گفت مسئولشان که جعفر خسروی بوده، به ایشان گفته که الان زمان اعدام است و همه ما باید به عهد خودمان وفا کنیم. این جعفر خسروی از افرادی بود که از رشت تبعید شده بودند به گوهردشت ….»
۷۱-دادستان در اینجا صحبت‌های اصغر مهدی‌زاده را قطع کرد و گفت که او باید درباره حمید عباسی (#حمید_نوری) صحبت کند. او پرسید که آیا ۱۰ مرداد حمید عباسی را دیده‌اید یا نه؟
مهدی‌زاده در پاسخ با اشاره به مرس زدنش با دکتر فرزین نصرتی گفت: «… همان لحظه که من داشتم مرس می‌زدم، حمید عباسی
۷۲-دریچه سلول را باز کرد، به من توهین کرد، بعد هم در را باز کرد و من را از سلول انفرادی این طرف راهرو به سلول انفرادی آن طرف راهرو انداخت ….»
دادستان: شما غیر از این تماس دیگری با حمید عباسی (#حمید_نوری) داشتید؟
اصغر مهدی‌زاده: من نداشتم اما او می‌آمد و بچه‌های دیگر را که از⬇️
۷۳-زیر در با هم حرف می‌زدند یا سرود می‌خواندند تهدید می‌کرد. … دادستان: وقتی او شما را از این سلول انفرادی به آن سلول انفرادی برد، شما چشم‌بند داشتید؟
مهدی‌زاده: اول که در را باز کرد چشم‌بند نداشتم. بعد او گفت چشم‌بند بزن بیا بیرون!
… اصغر مهدی‌زاده در ادامه به موارد دیگری از⬇️
۷۴-برخورد با حمید عباسی (#حمید_نوری) در راهروی مرگ اشاره کرد. او در ادامه شهادت خود گفت: «… وقتی زندانیان را در ورودی راهروی مرگ بازجویی می‌کردند، هر کس در پاسخ به اتهام می‌گفت هواداری سازمان، او را می‌دادند به حمید عباسی. وقتی هفت-هشت نفر می‌شدیم، عباسی ما را می‌آورد به راهرویِ
۷۵-نزدیک به اتاق هیأت مرگ ….»
در اینجا رئیس دادگاه درباره جزییات حضور زندانیان در راهروی مرگ سوال کرد و مهدی‌زاده در پاسخ گفت: «… روز ۱۰ مرداد زندانی‌ها خیلی زیاد بودند و علاوه بر راهروی مرگ در این سالن (روی ماکت نشان می‌دهد) هم قرار گرفته بودند. در این روز هر کس اتهامش را⬇️
۷۶-هواداری سازمان می‌گفت، ناصریان (محمد مقیسه) سریع او را می‌برد به اتاق هیأت مرگ ….»
در میان صحبت‌های مهدی‌زا‌ده، دادستان از او پرسید که آیا درباره روز ۱۲ مرداد صحبت می‌کند؟
اصغر مهدی‌زا‌ده می‌گوید: «نه! ماجرا مربوط به ۱۰مرداد است. حمید عباسی (#حمید_نوری) آمد و ما را که در⬇️
۷۷-سلول‌های انفرادی بودیم به راهروی مرگ برد. این ۱۰مرداد است. اول داود لشکری ما را به صف کرد و اتهاممان را پرسید، بعد حمید عباسی (#حمید_نوری) آمد و ما را برد ….»
مهدی‌زاده در ادامه گفت: «من را به راهروی هیأت مرگ نبرد چون راهرو پر بود. من را این قسمت (روی ماکت نشان می‌دهد) نگه⬇️
۷۸-داشت. وقتی اینجا نشستم دیدم که زندانی‌ها همین‌طور از این‌طرف و آن‌طرف می‌آیند. یکی را آورد در دو متری من نشاند. من از او سوال کردم که داستان اعدام‌ها را شنیدی؟ گفت نه! من ماجرای اعدام‌های روز شنبه را به او گفتم. او یک لحظه پشتش را نگاه کرد و دید که نیری دارد می‌رود توالت.⬇️
۷۹-گفت من می‌روم با او کار دارم. من هم که پشتم را نگاه کردم نیری را دیدم. اینجا من یک‌ساعتی بودم و بچه‌ها می‌آمدند و می‌رفتند. دکتر فرزین، مسعود خستو، …، حسن انتظاری، غلامرضا حسن‌پور، مرتضی تاجیک (او اسم مستعار داشت و اسم مستعارش مجتبی هاشم‌خانی بود). او وقت دستگیری نام واقعی‌اش
۸۰-را نگفته بود و تا آن روز ملاقات نداشت. هر بار ما می‌رفتیم ملاقات و برمی‌گشتیم، می‌دیدیم که او ملاقات ندارد. روزی هم که اعدام شد با همان نام مستعار اعدام شد. بعد از آزادی من به خانه او و دیدن مادرش رفتم که اگر بعد فرصت شد تعریف می‌کنم …. همین موقع که من اینجا نشسته بودم⬇️
۸۱-ناصریان (محمد مقیسه) آمد از من سوال کرد. آهسته به دوشم زد و از من پرسید اتهام …. (گریه می‌کند) من در آن لحظه شهامت دوستانم را نداشتم که بگویم مجاهد …. تا آن موقع من هیچ‌وقت به آرمانم شک و تردید نداشتم …. ناصریان زد توی سرم و گفت که منافق خبیث! تو تا دیروز می‌گفتی مجاهد! چند
۸۲-لحظه بعد حمید عباسی (#حمید_نوری) من را صدا کرد و گفت که بیا این‌طرف (روی ماکت نشان می‌دهد) بنشین! همین موقع کاظم صنعت‌فر آمد سمت من. او از من پرسید که اصغر! بچه‌ها کجا هستند. او و دکتر فرزین را دو هفته قبلش برده بودند برای آزادی. او گفت اینها ۵ مرداد اعدام‌ها را در زندان اوین
۸۳-شروع کردند و به ما هم گفتند آزادیتان منتفی‌ست و برگردید به گوهردشت. … وقتی کاظم داشت به راهروی مرگ می‌رفت، ناصریان مثل جغد بالای سر او ظاهر شد و پرسید که اتهامش چیست. بعد او را برد به اتاق هیأت مرگ. کاظم خیلی شجاع بود و ۳۰ ثانیه بیشتر در اتاق هیأت مرگ نماند. … بعد از کاظم هم
۸۴-بچه‌ها تند تند می‌رفتند سمت راهروی مرگ. آنجا به صف می‌شدند، حمید عباسی (#حمید_نوری) آنها را ردیف می‌کرد و می‌برد.من از اینجا آنها را می‌دیدم. یک طرف من محمدرضا جنت رستمی نشسته بود. او گفت که بچه‌های ما را به اضافه کرجی‌ها، روز قبل اعدام کرده‌اند و از جمله اسم علی حاجی هم آورد.
۸۵-من چندین سال با علی حاجی هم‌بند بودم ….»
در پایان جلسه دادگاه در نوبت صبح، دادستان از اصغر مهدی‌زاده پرسید که با وجود چشم‌بند از کجا می‌داند حمید عباسی (#حمید_نوری) را می‌دیده؟
مهدی‌زاده در پاسخ گفت: «من او را از قبل می‌شناختم. گاهی او را از زیر چشم‌بند می‌دیدم. بعد هم بیشتر
۸۶-همین حمید عباسی (#حمید_نوری)، ناصریان (محمد مقیسه) و گاهی هم داود لشکری بودند که در این راهرو فعالیت داشتند و پاسدارهای دیگر فقط رفت و آمد می‌کردند. جایی که من بودم طوری بود که هم می‌توانستم بنشینم و هم بایستم. می‌توانستم چشم‌بندم را هم کمی بالا بزنم چون در آن نقطه که من بودم
۸۷-کسی خیلی توجهی به من نداشت. در ضمن من صدای حمید عباسی (#حمید_نوری) را می‌شنیدم که گاهی با ناصریان (محمد مقیسه) حرف می‌زند.»
دادگاه در نوبت صبح در ساعت ۱۲:۰۵ دقیقه به وقت محلی به پایان رسید. این جلسه (جلسه سی‌وهشتم بدون در نظر گرفتن جلسات فوق‌العاده یا برگزار نشده) بود. ادامه⬇️
۸۸-این جلسه که در شهر دورِس در آلبانی برگزار شد، در نوبت بعدازظهر (حدود ساعت ۱۳ به وقت محلی) ادامه می‌یابد. روند دادگاه و شهادت اصغر مهدی‌زاده، از اعضای سازمان مجاهدین، از طریق این لینک، (با آغازِ نوبت بعدازظهر) قابل شنیدن و پیگیری است:
دادگاه #حمید_نوری
۸۹-با پایان زمان استراحت و آغاز دوباره دادگاه #حمید_نوری در نوبت بعدازظهر که تا آخر هفته آینده در شهر دورِس آلبانی برپاست، دادستان بازپرسی از اصغر مهدی‌زاده از سر گرفت. او خطاب از مهدی‌زاده گفت: «اصغر! چند سوال دیگر باقی مانده که باید بپرسم …. وکیل شما در مقدمه گفت که شما را نهم
۹۰-یا دهم مرداد به راهروی مرگ برده‌اند. اما بر اساس توضیحی که شما دادید شما هم نهم و هم دهم مرداد در راهروی مرگ بوده‌اید ….»
- بله، نهم بودم اما پیش هیأت مرگ نرفتم. دهم هم در راهروی اصلی بودم اما نه در راهروی مرگ ….
- اولین بار کی متوجه شدی و فهمیدی که درباره حمید عباسی تحقیقات
۹۱-انجام می‌شود؟
- تاریخ دقیقش یادم نیست اما فکر می‌کنم یکی دو روز از دستگیری‌اش گذشته بود. … بعد عکسش را دیدم و عکس پاسپورتش را. عکس‌های او در آلبوم من هست و اگر خانم دادستان بخواهد می‌توانم نشان بدهم. … عکس‌هایی که در پاسپورتش بود خیلی شبیه‌تر بود به تصویری که ما از او از⬇️
۹۲-زندان گوهردشت داشتیم. من عکس‌هایی را که از او منتشر شد چاپ کردم و در یک آلبوم جمع کردم. … وقتی عکس او را دیدم لحظات قتل‌عام یادم آمد. در لحظه اول یک مقدار ناباور بودم که بشود چنین کسی را دستگیر کرد ….
دادستان در ادامه درباره ویژگی‌های ظاهری حمید عباسی (#حمید_نوری) پرسید و
۹۴-اصغر مهدی‌زاده در این باره توضیح داد. او گفت که #حمید_نوری را به محض دیدن عکسش شناخته و توضیح داد که این شناخت از روی ظاهر، صورت و بینی‌ او بوده است: «من تصویر او را به شکل آنلاین دیده‌ام و وقتی که او واکنش نشان می‌دهد بیشتر برایم روشن می‌شود که خودش است. او همین فرد است ….»
۹۵-دادستان در ادامه از دادگاه و وکیل مشاور اصغر مهدی‌زا‌ده خواست تا مدارکی را در مقابل او قرار دهند. او با اشاره به این مدارک گفت: «آیا شما همین اطلاعات امروز درباره روز ۱۸ مرداد را به سازمان عفو بین‌الملل داده‌اید؟»
- بله!
- آیا شما با سازمان عدالت برای ایران هم صحبت کرده‌اید؟⬇️
۹۶-اصغر مهدی‌زا‌ده: بله!
- اینجا شما نام حمید عباسی (#حمید_نوری) را هم آورده‌اید و درباره اتفاقات دیگر در زندان گوهردشت هم صحبت کرده‌اید …. درباره آن اتفاقات و تاریخ‌ها امروز هم صحبت کردید و گفتید که حمید عباسی به شکل‌های مختلف در اعدام‌ها دخالت داشته اما در این گزارش نامِ⬇️
۹۷-حمید عباسی تنها در ارتباط با وقایع روز پنجم مرداد آمده است. آیا توضیحی در این مورد دارید؟
اصغر مهدی‌زاده در پاسخ گفت: «در آن گزارش اولا زمان خیلی بیشتری صحبت کردم اما شاید به این دلیل بوده که سوال نکردند و برجسته نشده است. چون خود من حمید عباسی (#حمید_نوری) را در جریان این⬇️
۹۸-قتل‌عام نفر چندم می‌دانستم. یعنی منظورم این است که او را بعد از ناصریان (محمد مقیسه) و داود لشکری -بدون در نظر گرفتن هیأت مرگ- نفر سوم می‌دانستم. البته نقش این نفرات یعنی ناصریان، عباسی و لشکری را نمی‌توان از هم جدا کرد ….»
پس از این پاسخ اصغر مهدی‌زاده، دادستان اعلام کرد که
۹۹-دیگر سوالی از مهدی‌زا‌ده ندارد. در ادامه گیتا هدینگ وایبری، وکیل مشاور اصغر مهدی‌زاده به طرح سوال از موکلش پرداخت و درباره پیگیری دادگاه #حمید_نوری از سوی مهدی‌زاده از او سوال کرد. او در پاسخ گفت: «من بر اساس قوانینی که وکیل مشاور ما اعلام کرد پیگیری کردم. … یعنی هم فردی و هم
۱۰۰-جمعی، پیگیری کردم. تصویری از داخل دادگاه -تا جایی که یادم می‌آید- ندیدم اما تصویر تظاهرات و حضور هواداران سازمان مجاهدین خلق را در برابر دادگاه دیدم ….»
گیتا هدینگ وایبری: شما گفتید از طریق واکنش‌های #حمید_نوری که به شکل آنلاین دیدید، او را شناختید. منظورتان از دیدن چه بود؟
۱۰۱-اصغر مهدی‌زاده: منظورم صدای او بود. … مثلا جایی در جلسات اول او اعتراض کرد که صدای شعارهای بیرون برایش شکنجه است. من خنده‌ام گرفت چون اینها نوار آهنگران می‌گذاشتند و ما را شکنجه می‌کردند و شلاق می‌زدند ….
وکیل مشاور در ادامه پرسید: شما را به سالن اعدام‌ها بردند اما اعدام⬇️
۱۰۲-نشدید …. چگونه این اتفاق افتاد؟
اصغر مهدی‌زاده‌ در پاسخ به این سوال گفت: «آنان که اعدام شدند قهرمانانی بودند که خودشان راهشان را انتخاب کردند اما کسانی هم بودند که به سالن مرگ رفتند اما اعدام نشدند. برای من سخت است که در این مورد شهادت بدهم اما چون تصمیم گرفته‌ام راه آن⬇️
۱۰۳-راه آن قهرمانان را ادامه بدهم، شهادت می‌دهم و حرف می‌زنم ….»
وکیل مشاور اصغر مهدی‌زاده در ادامه نام چند زندانی اعدام‌شده را با او در میان گذاشت؛ از جمله محمدرضا جنت رستمی که اهل شمال ایران بوده.
اصغر مهدی‌زاده در پاسخ گفت که نام او را در لیست اسامی دادگاه نمی‌بیند اما در⬇️
۱۰۴-لیست بالای ۴۰۰ نفریِ ارائه شده از سوی سازمان مجاهدین خلق، نام او ثبت شده است.
وکیل مشاور: آیا شما در روز ۹ مرداد در راهروی مرگ بودید؟
- بله!
- روز ۱۰ مرداد؟
- فقط در کریدور اصلی بودم.
- روز ۱۲ مرداد؟
- در هر دو کریدور اصلی و راهروی مرگ بود.
- ۱۵ مرداد؟
- در کریدور اصلی و⬇️
۱۰۵-راهروی مرگ بودم اما آن‌قدر زندانی زیاد بود که ناصریان (محمد مقیسه) من و چند زندانی دیگر را برد به طبقه دوم و بعد که چند سری را اعدام کردند خلوت شد، دوباره من را آوردند پایین در راهروی هیأت مرگ.
- و روز ۱۸ مرداد هم که ما می‌دانیم شما کجا بودید ….
وکیل مشاور اصغر مهدی‌زا‌ده از
۱۰۶-او درباره علی حاجی‌نژاد سوال کرد و او در پاسخ گفت که او را می‌شناسد و از دو نفر شنیده است که او اعدام شده است.
پس از سوالات وکیل مشاور اصغر مهدی‌زاده، کنت لوییس، وکیل مشاور بعدی از دادگاه خواست تا تصویر #حمید_نوری در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم را به مهدی‌زاده نشان دهند. این کار
۱۰۷-انجام شد و اصغر مهدی‌زاده گفت: «این حمید عباسی (#حمید_نوری) کسی‌ست که در اعدام هزاران زندانی نقش داشته است. پیرتر شده، ریشش هم فکر می‌کنم آن زمان کمتر بود و برعکس الان که زیاد می‌خندد، آن زمان کمتر می‌خندید و بیشتر عبوس و خشمگین بود.»
کنت لوییس در ادامه درباره یک زندانی دیگر
۱۰۸-که اصغر مهدی‌زاده از او با نام “هادی” یاد کرده، سوال کرد: «شما گفتید هادی با مرس به شما گفته که او را هم به سالن مرگ برده‌اند. آیا او به شما گفت که آنجا چه دیده و آیا چیزی که او دیده بوده، با مشاهدات شما فرق داشت؟»
اصغر مهدی‌زاده: در پاسخ به خانم دادستان گفتم که او خواهران را
۱۰۹-هم در کنار برادران دیده بود که اعدام شده‌اند. همچنین چیزی که من در بازجویی‌ها برایم سخت بود که بگویم این بود که او دیده بود خواهران را وقتی شعار می‌داده‌اند با کابل زده‌اند و شکنجه کرده‌اند.
کنت لوییس در ادامه سوالاتش از اصغر مهدی‌زاده پرسید که آیا انگلیسی می‌داند و آیا⬇️
۱۱۰-مصاحبه‌ای که یک سازمان حقوق بشری دیگر با او انجام داده و چندین ساعت هم طول کشیده و به انگلیسی منتشر شده را خوانده است؟
مهدی‌زاده در پاسخ گفت که انگلیسی کم می‌داند و آن مصاحبه را هم خودش نخوانده است.
سپس وکیل مشاور، کنت لوییس درباره نقش و حضور حمید عباسی (#حمید_نوری) در جریان
۱۱۱-اتفاق‌های روزهای ۱۲ و ۱۵ مرداد مرداد پرسید و مهدی‌زاده در پاسخ گفت که هر بار به راهروی مرگ برده شده، حمید عباسی (#حمید_نوری) را دیده است. او در ادامه توضیح داد و گفت: «حمید عباسی روز دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۵ سری زندانیان را در گروه‌های ۱۰ تا ۱۵ نفره به حسینیه اعدام برد. روز ۱۲مرداد
۱۱۲-چهارشنبه، پنج گروه ۸-۹ نفره بود. شنبه ۱۵ مرداد که من در هر دو راهرو بودم، کامل دید نداشتم اما تا جایی که یادم است، ۵-۶ سری ۸ تا ۱۰ نفره را با خودش برد. یکی-دو ساعت هم من اینجا نبودم و چون تعداد زندانیان زیاد بود، بالا بودم ….»
کنت لوییس تأکید کرد که تعداد گروه‌ها زیاد است:⬇️
۱۱۳-«آیا شما مطمئن هستید که همه این گروه‌ها را حمید عباسی (#حمید_نوری) به حسینیه اعدام برده؟»
- بله! کاملا مطمئنم.
اصغر مهدی‌زاده در ادامه و در پاسخ به سوال وکیل مشاور، کنت لوییس درباره زندانی‌های مشهدی به یک مورد انجام عمل جراحی در بهداری زندان اشاره کرد و گفت: «بعد من را آوردند
۱۱۴-و بستری کردند. صبح که بیدار شدم از پنجره نگاه کردم، دیدم یک عده زندانی را آورده‌اند هواخوری. من هر چه داد زدم و صدا کردم کسی نشنید. با وجود اینکه پایم درد می‌کرد، صندلی گذاشتم و رفتم بالا. باز هر چه صدا زدم و داد زدم، کسی توجهی نکرد. بعد فهمیدم این زندانیان کسانی هستند که⬇️
۱۱۵-تعادل روانی‌شان را از دست داده‌اند. آنها را بردند و دوباره یک سری دیگر را آوردند که وقتی من باز صدا زدم، “جعفر” آمد جلو و ما با هم آشنا شدیم. این زندانیان را از مشهد آورده بودند ….
پاسخ اصغر مهدی‌زاده به درازا کشید و کنت لوییس صحبت‌های او را قطع کرد. سپس رئیس دادگاه نوبتِ⬇️
۱۱۶-پرسش را در اختیار وکیلان مدافع #حمید_نوری قرار داد. اولین سوال وکیل حمید نوری درباره گوش کردن شاهد به روند دادگاه بود. او در پاسخ گفت: «تا جایی که توانستم گوش کردم چون دوست داشتم هرچه بیشتر درباره قتل‌عام بدانم.»
سوال بعدی وکیل نوری درباره عکس حمید نوری بود و اینکه او⬇️
۱۱۷-در توضیحاتش گفته نوری را در سالن دادگاه دیده: «… سوال من درباره عکس پاسپورت نیست. آن‌طور که مترجم ترجمه کرد، گویا شما موکل من را در سالن دادگاه دیده‌اید. آیا شما موکل من را در دادگاه دیده‌اید یا مترجم ترجمه نادرست کرده است؟»
- نه! ترجمه درست بود. ما صدای جلسات را می‌شنیدیم⬇️
۱۱۸-و برخی تصاویر را هم در رسانه‌های دیگر دیده‌ایم.
وکیل مدافع #حمید_نوری از این موضوع گذر کرد و درباره ظاهر نوری پرسید. اصغر مهدی‌زاده در پاسخ از جمله گفت که دماغ او «عقابی» است …. وکیل مدافع نوری در ادامه درباره حضور مهدی‌زاده در قرارگاه مجاهدین پرسید و سوالات دیگری در این⬇️
۱۱۹-زمینه مطرح کرد. اصغر مهدی‌زا‌ده در پاسخ گفت: «من در قرارگاه اشرف-۳ هستم و ۱۰۰درصد طرفدار سازمان مجاهدین خلق. گاهی با دیگر افراد حاضر در قرارگاه درباره دادگاه #حمید_نوری صحبت کرده‌ام. در ساخت ماکت زندان گوهردشت هم مشارکت جدی داشتم چون این زندان را خوب می‌شناختم ….»
وکیل مدافع
۱۲۰-#حمید_نوری در ادامه درباره دیگر افرادی که در فرعی پنج حاضر بوده‌اند و شهادت داده‌اند سوال کرد و اصغر مهدی‌زاده در پاسخ گفت: «علی ذوالفقاری از جمله این افراد بود که در دادگاه شهادت داد و من هم شهادت او را شنیدم.»
وکیل مدافع نوری: دقیقا! من همین نام علی ذوالفقاری را می‌خواستم.
۱۲۱-او در ادامه به مصاحبه اصغر مهدی‌زاده با یک سازمان حقوق بشری پرداخت که دادستان به عنوان سند به دادگاه ارائه کرده است. وکیل نوری گفت که آنچه در این مصاحبه آمده با آنچه در دادگاه گفته شده -درباره تعداد افراد حاضر در یک بند- متفاوت است اما از آن می‌گذرد.
او در ادامه بارِ دیگر⬇️
۱۲۲-مصاحبه انجام شده با اصغر مهدی‌زاده را مبنا قرار داد و گفته‌های او درباره دیده‌هایش در اولین روز اعدام‌ها در سوله‌ها را به چالش کشید. وکیل نوری با رجوع به این مصاحبه از روی آن خواند و گفت جزییات مشابه آنچه امروز گفته شد هستند با این تفاوت که حمید عباسی (#حمید_نوری) جایگزینِ⬇️
۱۲۳-ناصریان (محمد مقیسه) شده است.
اصغر مهدی‌زاده در پاسخ گفت که در مصاحبه با این سازمان حقوق بشری هم نام حمید عباسی (#حمید_نوری) را آورده است.
وکیل نوری: یعنی کسی که شما با او مصاحبه کردید همه اسامی را آورده اما نام عباسی را ننوشته است؟
مهدی‌زاده: شاید نام عباسی جا افتاده باشد.
۱۲۴-وکیل #حمید_نوری در ادامه پرسید: «شما گفتید که شنیدید عده‌ای حرف می‌زنند و می‌گویند که منافقین باید اعدام شوند و …. این اتفاق در روز افتاده یا شب؛ یعنی چه ساعتی بوده؟»
اصغر مهدی‌زا‌ده: وقتی ما را بردند به انفرادی شب بود. بچه‌ها از زیر در با هم حرف می‌زدند و سرود می‌خواندند.⬇️
۱۲۵-در واکنش به آنها بود که پاسدارها شعار دادند و گفتند که باید منافقین را اعدام کنند.
وکیل #حمید_نوری: آیا شما این مورد را در بازجویی پلیس گفته‌اید؟
- نه! نگفتم. البته به پلیس گفتم که حرف زیاد دارم و نتوانستم همه حرفهایم را بزنم.
وکیل نوری: شما بعد درباره مجید معروف‌خانی صحبت⬇️
۱۲۶-کردید و به اعدام شدنش هم اشاره کردید و بعد هم گفتید که با ماشین آمدند تا اجساد را ببرند. این ماشین چه بود، چه رنگی بود …؟
اصغر مهدی‌زاده: خیلی روشن نبود اما آمبولانس بود. البته آژیر نمی‌کشید و صدا نمی‌داد. سقفش هم به نظرم آبی بود. … صدای آمبولانس در نمی‌آمد چون می‌خواستند
۱۲۷-کارشان را مخفیانه بکنند ….
وکیل #حمید_نوری در واکنش به پاسخ اصغر مهدی‌زاده گفت که این اظهارات با بازجویی او در پلیس تناقض دارد و از رئیس دادگاه اجازه خواست تا از روی اظهارات مهدی‌زاده در نزد پلیس بخواند. رئیس دادگاه اجازه داد و این اظهارات به این ترتیب خوانده شد: «آمبولانس⬇️
۱۲۸-آبی بود. چراغش هم روشن بود. آژیر می‌کشید اما وقتی به بند می‌رسید دیگر آژیر نمی‌کشید ….»

(روند دادگاه #حمید_نوری در شهر دورِس آلبانی در اینجا قابل پیگیری و شنیدن است. در این جلسه اصغر مهدی‌زاده شهادت می‌دهد:)
۱۲۹-اصغر مهدی‌زا‌ده در پاسخ گفت که تلاش رژیم این بوده که اعدام‌ها را به شکلی کاملا مخفیانه انجام دهد و به همین دلیل معنی نداشته که آمبولانس آژیرکشان برای بردن اجساد بیاید.
وکیل مدافع #حمید_نوری با تکیه بر همین استدلال گفت: «یعنی شما می‌گویید که می‌خواستند اعدام‌ها مخفی باشد، بعد
۱۳۰-شما را بردند به سالن مرگ و در مقابل چشم شما افراد را اعدام کردند اما شما را اعدام نکردند. بعد نه تنها شما را اعدام نکردند بلکه آزادتان هم کردند. این چیزی‌ست که شما می‌گویید؟»
اصغر مهدی‌زاده: شما دو زمان را با هم مخلوط کردید. این مورد آمبولانس روز اول اعدام‌ها بود. اما بعد⬇️
۱۳۱-افراد دیگری هم بودند که به حسینیه اعدام‌ها در زندان گوهردشت برده شدند یا به زیرزمین زندان اوین که آنجا هم اعدام در جریان بود.
- … کسی که اعدام نشده باشد؟
- دو نفر هستند که همین تجربه را دارند و در ایران زندگی می‌کنند.
- نامشان چیست؟
- نمی‌توانم نام ببرم چون در ایران زندگی
۱۳۲-می‌کنند.
وکیل مدافع #حمید_نوری در ادامه به دیگر موارد تفاوت و تناقض میان گفته‌های اصغر مهدی‌زاده در جلسه دادگاه و در گزارش سازمان حقوق بشری مورد نظر پرداخت که مهدی‌زاده در پاسخ گفت: «هر سازمانی آنچه مورد نظر خودش است می‌نویسد و منتشر می‌کند.»
دادگاه در ادامه به منظور تنفس
۱۳۳-برای دقایقی متوقف شد. پس از پایان تنفس، وکیل مدافع #حمید_نوری بار دیگر به موارد تناقض در گفته‌های اصغر مهدی‌زاده پرداخت و گفت دلجو آبادی در گزارشی به پلیس سوئد نسبت به تفاوت‌ها در روایت اصغر مهدی‌زاده از روز ۱۸مرداد واکنش نشان داده است: «این موضوع از سوی پلیس سوئد صورت‌جلسه
۱۳۴-شده که روز گذشته این صورت‌جلسه در اختیار طرفین دعوا در پرونده #حمید_نوری قرار داده شده است.»
وکیل نوری گفت که دلجو آبادی در گزارش خود به گفته‌های اصغر مهدی‌زاده به سازمان عفو بین‌الملل پرداخته و این گفته‌ها را در کنار آنچه از سوی سازمان مجاهدین منتشر شده، قرار داده است.
۱۳۵-وکیل مدافع #حمید_نوری در ادامه به جزییات وقایع روز ۱۸ مرداد پرداخت که یک مورد آن، زمان برده شدن اصغر مهدی‌زاده به راهروی مرگ است: «مهدی‌زاده به پلیس گفته که صبح دو پاسدار آمده‌اند و او را به راهروی مرگ برده‌اند اما در دادگاه گفت که نزدیک وقت ناهار این اتفاق افتاده است. در⬇️
۱۳۶-گزارش سازمان عفو بین‌الملل هم آمده است که یک سه‌شنبه‌ای بود، نزدیک ظهر - یعنی ساعت ۱۲- یکی از مسئولان زندان من را صدا کرد و تحویل دو پاسدار داد …. در گزارش منتشر شده در سایت سازمان مجاهدین هم در روایت مهدی‌زاده آمده که شب یک کسی که توبه کرده بوده، آمده تا او را ببیند ….»
۱۳۷-اصغر مهدی‌زاده در پاسخ به این تناقضات گفت که بخشی از روایت ارائه شده به نقل از او از سوی سازمان عفو بین‌الملل درباره او درست نیست.
وکیل مدافع #حمید_نوری در ادامه گفت که از این موضوع می‌گذرد. او سپس به نحوه انتقال مهدی‌زا‌ده از انفرادی به راهروی مرگ پرداخت و پرسید: «شما را⬇️
۱۳۸-چطور و از چه مسیری به طبقه همکف و راهروی مرگ بردند؟»
اصغر مهدی‌زاده در پاسخ گفت: «من ذهنم درگیر گفت‌و‌گوی شب قبل با “هادی” [یک زندانی دیگر] بود و اصلا یادم نمی‌آید چطور به راهروی مرگ رفتم.»

وکیل نوری در ادامه به بخشی از روایت اصغر مهدی‌زاده، منتشر شده در سایت سازمانِ⬇️
۱۳۹-مجاهدین خلق پرداخت و گفت که او گفته است وقتی وارد سالن اعدام شده، ۳۰۰ تا ۴۰۰ زندانی را دیده که چشم‌بند بر چشم داشتند و منتظر اعدام بوده‌اند.
اصغر مهدی‌زاده در پاسخ گفت که او گفته چند صد نفر و به نظرش هم ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر با چند صد نفر فرقی ندارد ….
وکیل #حمید_نوری در ادامه به
۱۴۰-فیلم ساخته شده از سوی مجاهدین برای دادگاه و ابعاد ماکت ساخته شده پرداخت و به طور ضمنی گفت که این تعداد افراد مورد ادعای اصغر مهدی‌زاده اساسا در راهروی مرگ و همچنین در سالن اعدام جا نمی‌شده‌اند؛ ضمن اینکه زندانیان معمولا با فاصله دو متری از هم نشانده می‌شدند.
دادگاه #حمید_نوری
۱۴۱-وکیل مدافع #حمید_نوری در ادامه باز به موارد دیگری از آنچه مدعی‌ بود تناقض در گفته‌های اصغر مهدی‌زاده است پرداخت که در دو مورد با واکنش وکیل مشاور مهدی‌زاده رو‌به‌رو شد. گیتا هدینگ وایبری در این موارد گفت (به طور ضمنی) که ادعای وکیل مدافع نوری درست نیست و از او خواست تا جایِ
۱۴۲-دیگری را بخواند و ببیند که تناقضی وجود ندارد.
وکیل #حمید_نوری در پاسخ گفت ممکن است چنین باشد اما به این موضوع برمی‌گردد. او سپس به دیده‌های اصغر مهدی‌زاده در سالن (حسینیه) اعدام پرداخت و با ذکر جزییات گفت: «من ادعا می‌کنم آنچه شما گفته‌اید و روایت کرده‌اید با هم نمی‌خواند.»
۱۴۳-اصغر مهدی‌زاده در پاسخ گفت: «من می‌گویم اگر شما کلاهتان را قاضی بکنید و انصاف به خرج بدهید، می‌بینید که ابعاد این کشتار خیلی فراتر از آن چیزی‌ست که من گفتم. به قول خودتان این یک پازلی‌ست که چیده می‌شود. شما فکر کنید که من نیم‌ساعت در سالن مرگ بودم و اینها را دیدم در حالی که⬇️
۱۴۴-اعدام‌ها در سراسر کشور در جریان بوده و ابعاد بزرگی داشته است.»
وکیل مدافع #حمید_نوری واکنش نشان داد و گفت: «یعنی شما می‌گویید این روایت‌های متناقض با هم یکی هستند؟»
اصغر مهدی‌زا‌ده گفت: «این روایت‌ها همدیگر را کامل می‌کنند. حرف‌های امروز من کامل‌تر از روایت‌های دیگر بود.»
۱۴۵-وکیل مدافع #حمید_نوری در آخرین لحظات دادگاه گفت که سوالاتش از اصغر مهدی‌زا‌ده تمام نشده است. رئیس دادگاه هم گفت که روند بازپرسی از اصغر مهدی‌زا‌ده در روزهای آینده ادامه خواهد یافت. او از مهدی‌زاده برای حضور در جلسه امروز تشکر کرد. مهدی‌زا‌ده هم گفت که از دادگاه ممنون است و⬇️
۱۴۶-درباره حمید عباسی فکت‌هایی دارد که ارائه خواهد کرد. بدین ترتیب دادگاه #حمید_نوری در روز سی‌و‌هشتم (بدون در نظر گرفتن جلسات فوق‌العاده یا برگزار نشده) تمام شد.جلسه بعدی دادگاه دوشنبه ۱۵ نوامبر در دورِس آلبانی برگزار می‌شود و اکبر صمدی، دیگر عضو سازمان مجاهدین شهادت خواهد داد.

• • •

Missing some Tweet in this thread? You can try to force a refresh
 

Keep Current with Radio Zamaneh

Radio Zamaneh Profile picture

Stay in touch and get notified when new unrolls are available from this author!

Read all threads

This Thread may be Removed Anytime!

PDF

Twitter may remove this content at anytime! Save it as PDF for later use!

Try unrolling a thread yourself!

how to unroll video
  1. Follow @ThreadReaderApp to mention us!

  2. From a Twitter thread mention us with a keyword "unroll"
@threadreaderapp unroll

Practice here first or read more on our help page!

More from @RadioZamaneh

11 Nov
دادگاه #حمید_نوری
رشته توئیت
۱-سی‌و‌هفتمین جلسه دادگاه حمید نوری روز پنج‌شنبه ۱۱ نوامبر/۲۰ آبان از حدود ساعت ۸ صبح به وقت محلی آغاز می‌شود. در این جلسه مجید صاحب‌جم اتابکی، از زندانیان سیاسی دهه ۶۰ و از اعضای سازمان مجاهدین خلق شهادت می‌دهد. این جلسه در آلبانی برگزار می‌شود.
۲-رئیس دادگاه #حمید_نوری در استکهلم پیش از برگزار شدن جلسات هفته ۴۵ و ۴۶ سال ۲۰۲۱ (جلسات ۳۶ تا ۴۲) اعلام کرد که این جلسه‌ها در آلبانی برگزار خواهد شد. به همین دلیل هیأت رئیسه دادگاه به شهر دورِس در آلبانی سفر کرده‌اند و دادگاه در این شهر تشکیل می‌شود تا شاکیان و شاهدانی که امکانِ
۳-سفر به استکهلم ندارند، بتوانند در صحن دادگاه شهادت دهند.
جلسه سی‌و‌هفتم دادگاه #حمید_نوری پس از صحبت‌های رئیس دادگاه، با معرفی مقدماتی مجید صاحب‌جم از سوی گیتا هدینگ وایبری، وکیل مشاور او آغاز می‌شود: «مجید صاحب‌جم اتابکی که من از این به بعد او را مجید خطاب می‌کنم، سال ۱۳۴۲⬇️
Read 141 tweets
10 Nov
دادگاه #حمید_نوری
رشته توئیت
۱-سی‌و‌ششمین جلسه دادگاه حمید نوری (بر اساس جدول از پیش اعلام شده و بدون در نظر گرفتن جلسات فوق‌العاده یا برگزار نشده)، روز ۱۰ نوامبر/۱۹ آبان، همزمان با دومین سالگرد دستگیری او در فرودگاه استکهلم، برگزار می‌شود. این جلسه و شش جلسه بعدی دادگاه نوری⬇️
۲-در آلبانی برگزار می‌شود تا هفت شاهدی که امکان حضورشان در استکهلم فراهم نشده، در صحن دادگاه شهادت دهند.
شاهد امروز محمد زند، عضو سازمان مجاهدین است که برادرش رضا زند در اعدام‌های ۶۷ اعدام شده.
روند دادگاه و بازپرسی از محمد زند از اینجا قابل پیگیری‌ست:

۳-در حاشیه برگزار شدن جلسه دادگاه #حمید_نوری در آلبانی، حمید اشتری، از شاکیان اصلی پرونده نوری در اتاقی در کلاب‌هاوس می‌گوید: «بحث درباره تشکیل دادگاه نوری در آلبانی از تابستان مطرح شد. با توجه به اینکه برخی شاکیان و شاهدان به عنوان عضو سازمان مجاهدین در آلبانی پناهنده هستند،⬇️
Read 150 tweets
20 Oct
دادگاه #حمید_نوری
رشته توئیت
۱-روز چهارشنبه ۲۰ اکتبر/۲۸ مهر ۱۴۰۰، سی‌و‌دومین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات #حمید_نوری در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم برگزار می‌شود. در این جلسه بناست علی ذوالفقاری، زندانی سیاسی در دهه ۶۰ و از جان‌به‌دربردگان اعدام‌های تابستان ۶۷ در دادگاه شهادت دهد.
۲-علی ذوالفقاری از اعضا و هواداران سازمان مجاهدین است که به مدت ۱۲سال در ایران زندانی کشیده. او که از شاکیان و شاهدان پرونده #حمید_نوری است، پیش از این درباره حضورش در راهروی مرگ، رفتن به نزد هیأت مرگ و نقش حمید عباسی (حمید نوری) در این پروسه گفته است: «مدت ۱۲سال در زندان بودم؛⬇️
۳-در زندان رشت، زندان گوهردشت و زندان اوین. من خودم در دوران اعدام‌ها “نوری جنایتکار” را دیدم. او خود من را نهم مرداد در کریدور مرگ بلند کرد و به اتاق هیأت مرگ برد. در آنجا من دقیقاً “رئیسی جلاد” را دیدم که اکنون رئیس‌جمهوری رژیم جمهوری اسلامی است ….»
او گفته است که به خاطر⬇️
Read 109 tweets
19 Oct
دادگاه#حمید_نوری
رشته توئیت
۱-سی‌و‌یکمین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری در دادگاه استکهلم، روز سه‌شنبه ۱۹ اکتبر/۲۷ مهر برگزار می‌شود. در این جلسه ویدا رستم‌علیپور و لادن بازرگان در مقام شاکی و بازمانده قربانیان اعدام‌های سال ۶۷ شهادت خواهند داد. ویدا رستم‌علیپور که⬇️
۲-برادر خود پرویز رستم‌علیپور و همسرش مجید ایوانی را در جریان اعدام‌های سال ۶۷ از دست داده است، پیش از این و در دادگاه نمادین ایران‌تریبونال، درباره اعدام همسرش گفته است: «مجید از هواداران چریک‌های سازمان فدایی خلق-اقلیت بود و در آبان ماه سال ۶۴ در خیابان دستگیر شد. جرمش⬇️
۳-دگراندیشی و مارکسیست بودن بود. تا مدت‌ها نمی‌دانستیم که در کدام زندان است. بالاخره بعد از چند ماه پدر و مادرش موفق به ملاقات با او شدند. می‌گفتند به شدت لاغر شده بود و نمی‌توانسته سرپا بایستد. در سال ۶۵ به او ۱۵سال حکم دادند. نمی‌دانستم خوشحال باشم یا ناراحت. در جمهوری اسلامی⬇️
Read 109 tweets
18 Oct
دادگاه #حمید_نوری
رشته توئیت
۱-سی‌امین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم از ساعت ۱۳:۳۰ (به وقت محلی) روز دوشنبه ۱۸ اکتبر/۲۶ مهر آغاز می‌شود. در این جلسه #صدیقه_حاجی‌محسن شهادت خود را به عنوان شاکی در محضر دادگاه ارائه خواهد داد.
صدیقه حاجی‌محسن،⬇️
۲-خواهر حسین حاجی‌محسن، زندانی سیاسی چپ است که در جریان اعدام دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، به قتل رسیده است. او که پیش از این قرار بود به شکل ویدئویی و آنلاین در جلسه دادگاه شرکت کند، برابر اعلام وکیل مشاورش در بیست و نهمین جلسه دادگاه #حمید_نوری، از کانادا به سوئد⬇️
۳-رفته و به شکل حضوری در دادگاه حاضر می‌شود. او درباره اعدام برادرش حسین حاجی‌محسن که گفته می‌شود پنج شهریور ۶۷ در اولین سری اعدام زندانیان چپ به دار آویخته شده، شهادت می‌دهد. لاله بازرگان، خواهر بیژن بازرگان، دیگر زندانی اعدام شده چپ‌گرا در جریان اعدام زندانیان سیاسی در سال ۶۷⬇️
Read 51 tweets
14 Oct
دادگاه #حمید_نوری
رشته توئیت
۱-بیست و هشتمین جلسه دادگاه حمید نوری (بر اساس جدول از پیش انتشار یافته) روز پنج‌شنبه ۱۴ اکتبر/ ۲۲ مهر در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم برگزار می‌شود. در این جلسه بناست مهناز میمنت و مهرب حاجی‌نژاد از آلبانی به شکل ویدئویی و آنلاین شهادتشان را بیان کنند.
۲-جلسه دادگاه با صحبت‌های رئیس دادگاه آغاز می‌شود. او به مهناز میمنت خوشامد می‌گوید، خود را معرفی می‌کند و می‌گوید که توماس ساندر است …. مشکل پیچیدن صدا که در جلسه قبل وجود داشت بار دیگر بروز می‌کند. به همین دلیل روند دادگاه با وقفه همراه است تا در صورت امکان مشکل را برطرف کنند.
۳-مهناز میمنت از اعضای سازمان مجاهدین خلق است که چهار نفر از خویشاوندان از جمله مادر و دو برادرش را در جریان مبارزه با جمهوری اسلامی از دست داده. یک برادر او به نام محمود میمنت در جریان اعدام‌های سال ۶۷ در زندان گوهردشت اعدام شده است‌ و شهادت او در ارتباط با این برادرش خواهد بود.
Read 50 tweets

Did Thread Reader help you today?

Support us! We are indie developers!


This site is made by just two indie developers on a laptop doing marketing, support and development! Read more about the story.

Become a Premium Member ($3/month or $30/year) and get exclusive features!

Become Premium

Too expensive? Make a small donation by buying us coffee ($5) or help with server cost ($10)

Donate via Paypal

Thank you for your support!

Follow Us on Twitter!

:(