انسان اکثرا خود را جای کسی میگذارد که به او شباهت ظاهری دارند.
اروپاییها هم خود را در آیینهٔ چشمِ آبیِ آن کودکِ مو بلوند اوکراینی میبینند نه آن طفل مفلوک سوری.
حس آنها به کودکِ افغان «ترحّم» است در حالیکه بیاختیار کودک اوکراینی را همذات خود میبینند. #رشته_توییت
ترحم همین است؛
نُچ نُچ کردن و سر تکان دادن و آرزوی بهبود کردن و گذشتن.
اما همذاتپنداری خبر از خطری نزدیک میدهد.
همین همذاتپنداری است که دارد اروپا را علیه پوتین متحد میکند.
همین حس است که امروز دو سده بیطرفیِ سوییس را پایان بخشید.
گلدا مئیر بعد از کنفرانس اِویان گفت: «پناهندگانِ موردِ بحث مردمِ من بودند، کاش یک چیز را قبل از مرگ ببینم، و آن این است که مردم من دیگر نیاز به ترحم نداشته باشند.»
چرا که میدانست ترحم جلوی فاجعهٔ بزرگ را نخواهد گرفت.
صد البته که نگاه ترحمآمیز جهان غرب به این جاناَرزانی در خاورمیانه دستاورد اسلام عزیز است.
زمانی که حجاب و سنگسار و قطع و صلب و اعدام را ذیلِ عنوان (تفاوت فرهنگی) میآورید باید به اینجا فکر میکردید.
به اینجا که دیگر نمیتوانید ثابت کنید کشتن و کشته شدن فرهنگِ ما نیست.
ضمناً بشر غربی اگر بخواهد برای جنایات مسلمین شمع روشن کند، شمع و وقت کم میآورد.
او سعی میکند که ما را در لجنزار تفاوت فرهنگیمان رها کند و برای معدود کودکان کشته شدهٔ حیطهٔ خودش سوگواری کند.
(فحشی اگر دارید نثار نگار و فرناز و هدی کاتبی و بقیه عادیسازان کشتار کنید)
زوالگرایی در اسلام و تمایل فرد مسلمان به زیستن در جهان پس از مرگ نیز دلیل دیگر این نادیده گرفتنها است.
وقتی اوج آمال خود را در «شهادت» خلاصه میکردید امروز نباید از نادیده گرفتن این مرگ ها شِکوه کنید.
از نگرِ غربیها شما فقط به چیزی که آرزو میکردید رسیدهاید.
• • •
Missing some Tweet in this thread? You can try to
force a refresh
این عکسها ذهن شما را به کدام سو میبَرد؟
نمیدانم، اما غلطترین سَمت همان "هرزه بودن" و به تبع آن "لایق هر توهینی شنیدن" است.
تاریخ ظرفِ ظهورِ «انسانها» است نه دیو و پری.
بر این اساسْ تاریخ، الهیات نیست که جولانگاه شیطان و خدا باشد. #رشته_توییت
«دیدِ کلیشهای» از همین نگاهِ الهی-سنتی به تاریخ آغاز میشود و کسانی که عکسِ این نگاه عمل کردهاند نقشهای پُررنگی در تاریخ گرفتهاند.
شاید صاحب این عکسها(در آن جامعهٔ نسبتاً سنتی) هیچوقت فکر نمیکرد که بواسطهٔ همین تصاویر روی جلد مجلهٔ Vogue برود...
در عینِ شُهرت و از روی کشتیهای لوکس، از خط مقدمِ جنگ جهانی دوم سر درآورد، قدم به قدم تا «بوخِنوالد» آن قتلگاه مخوف پیش برود و قبل از اینکه آلمان کاملاً فتح شود اتاق را فتح کند.
"ابوالقاسم فردوسی در لاتاری برنده شد!"
این مرد که مقابل رضاشاه بزرگ ایستاده است، "ارنست هرتسفلد" است.
باستانشناس و آشورشناسی خبره که پایاننامهٔ دکترای خود را نیز در مورد پاسارگاد نوشت!
او و آرتور آپهام پوپِ و ایرانیانی دیگر (انجمن آثار ملی) را در ۱۳۰۲ تاسیس کردند. #رشته_توییت
«برای جلوگیری از بی حرمتی به ابنیۀ تاریخی؛ اولاً از طرف دولت احکام اکیده صادر و به تمام ایالات و ولایات غدغن شود که ابنیه ملی و تاریخی را خراب و ضایع ننمایند و آثار ملی را محترم شمارند. در ضمن به وسایل مختلفۀ دیگر مثلاً به توسطِ جراید مردم را به این مفاخر ملی متوجه ساخته
و حفظ و احترام ابنیه و آثار را به عامه بفهمانند».
این یکی از خطابههای او در عمارت مسعودیه در حضور دانشوران و دولتمردان منتفذِ ایرانی بود.
اینچنین بود که از تیر ماه ۱۳۰۶ تا ۱۳۰۹ هرتسفلد در سِمَت متخصص مطالعات شرقی به استخدام دولت ایران درآمد.
زنده باد انقلابِ ثور = مرده باد افغانستان! #رشته_توییت
شاید خیلی از شما ندانید که جوان امروز افغانستانی نیز زندگیاش را در قمار نسل پنجاه و هفتیِ خود باخته است.
بله، آنها هم یک انقلاب ۵۷ دارند!
انقلاب ۷ ثورِ(اردیبهشت) ۱۳۵۷؛
پنج سال از کودتای «محمد داوود خان» علیه پسر عمویش ظاهرشاه و اعلام جمهوری افغانستان میگذشت که انقلابی شورشگونه دامن افغانستان را گرفت.
شورشیان، کمونیستهای حزب دموکراتیک خلق بودند که در همان ابتدا با تیرباران کردن محمد داوود خان و ۳۰ نفر از اعضای خانوادهاش...
در ارگِ ریاست جمهوری، آیندهای هولآور را نوید میدادند.
پنجسال قبل(۱۳۵۲) حزب دموکراتیک خلق افغانستان که گروه بسیار کوچکی بودند، محمد داوود خان را در کودتایی بدون خونریزی علیه پسرعموی خود یاری دادند اما به محض اینکه داوود خان تصمیم به فاصلهگیری از چپها را داشت به چنان...
مادرانِ میدان مایو، دادخواهانی که از فرزندان خویش زاده شدند... #رشته_توییت
در ژوئن ۱۹۷۸، یازدهمین دوره از بازیهای جامجهانی فوتبال در آرژانتین برگزار میشد.
در آن ماه خیابانهای بوئنوسآیرس تلاقیِ فوتبالدوستانی بود که برای دیدن این دورهٔ بازیها، از اقصای جهان گرد هم آمده بودند.
شورِ جامجهانی، آرژانتین را در بر گرفته بود.
اما در پسِ آن همهمۀ گذرا، در پسزمینۀ هیاهوی رقصهای تانگو و در لابهلای پیچشِ موزون آن رقاصان دلربا، صداهایی ضعیف شنیده میشد که میآمدند تا به وجدانِ آسودگان نهیب بزنند...
در آن ماه گردشگران در کنارگذر خیابانها، مادرانی را میدیدند که میخواستند (بر خلاف اصغر فرهادی) از خیرگیِ چشمهای جهان به آرژانتین استفاده کنند و جراحت جدایی از فرزندان خویش را فریاد بزنند.
نوستالژی یا آلرژی به مدرنیسم؟ #رشته_توییت
احتمالاً اگر امروز پزشکی برای "علائم دلتنگیِ" بیمارِ خود نسخهای تجویز کند خندهآور خواهد بود، اما در سال ۱۶۸۸ هنگامی که "یوهانس هوفر" دانشجوی سوئیسیِ بلند پرواز رشتۀ پزشکی، در پایاننامۀ خود کلمۀ «نوستالژی» را ابداع کرد اوضاع چنین نبود.
در اواخر قرن هفدهم، سربازان سوئیسیای که خارج از کشور خدمت میکردند با علائمی شبیه به افسردگی، برای خانۀ خود احساس دلتنگی میکردند.
یوهانس هوفر در پایاننامۀ خود برای این "احساس دلتنگی" و "آرزوی برگشت به زمان/مکان پَسین" دو کلمۀ یونانیِ nóstos ("بازگشت به خانه") و álgos ("آرزو، درد") را به هم بافت تا دردِ اشتیاق برگشت به خانه را در یک کلمه بگنجاند: نوستالژی!